به گزارش خبرنگار
ويژهنامه محّرم باشگاه خبرنگاران، آسمان دیگر اشکی برای ریختن نداشت، زیرا او شاهد بزرگترین مصیبت بشریت بود. درعصر روز دهم از اولین ماه از شصت و یکمین سال بعد از هجرت پیامبراکرم(ص) تنهایی بر خاک افتاد که ستونهای عرش بودند و زینت دوش زمین و نگین انگشتری خاتم النبیین(ص) و خاندانی به اسارت رفت که در شرافت از خاندان عمران و یعقوب برتر بودند.
بنالید که غمهای آسمان تمامی ندارد، چهره آسمان از خونی رنگین است که وجود بشر از آن دیگر نخواهد دید و حسین(ع) خون خدا بود که بر زمین ریخته میشد و اکنون خاندان رسالت، رسالتی دیگر را آغاز میکنند. رسالتی که در آن غمهای رسالت پیامبر خاتم(ص) کوچک میشود.
خاندان پیامبر(ص) را به صورت اسیران از دروازه ساعات وارد کردند، ولی خدا(ع) را بر اشتری عریان و با زنجیری بر دست و گردنش به سوی طاغوت میبردند آسمان کمر خم میکند از این غم زیرا امام هدایت را در مقابل نهایت جهل میبرند و شهر را آذین میبندند زیرا سر فرزند پیامبر(ص) را بر نیزهای افراشته به سوی یزید میبرند گویا خاطره یحیی پیامبر(ع) دوباره زنده میشود و سری مطهر به سوی حاکمی ظالم میبردند.
آری آغاز میشود دوباره غمهای شام، دوباره اشکهای امت اسلامی بر غمهای خاندان رسول خدا(ص) که اسارت را به ذلت ترجیح میدهند و سجاد(ع) سجدههای در زنجیرش را تنها بر خدای عرضه میکند.
امام انس و جان زینت عبادت کنندگان امام سجاد(ع) در مقابل تمام آن مصیبتها به زره صبر، مرکب نماز و با سلاح دعا به نبرد با جهل و سیاهیها می رود...
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین و علی الباکین علی الحسین...
چو برشکست صبا زلف عنبر افشانش
به هر شکسته که پیوست تازه شد جانش
کجاست هم نفسی تا به شرح عرضه دهم
که دل چه میکشد از روزگار هجرانش؟
جمال کعبه مگر عذر رهروان خواهد
که جان زنده دلان سوخت در بیابانش
بگیرم از سر زلف و به دست خواجه دهم
که سوخت حافظ بیدل زمکر و دستانش
یادداشت از عماد اصلانی
انتهای پیام/