به گزارش خبرنگار ويژهنامه محرم باشگاه خبرنگاران؛ خورشيد چون از ميان آسمان نظاره گر لحظهاي بود كه حقيقت را بر نيزهها به سوي واقعيت در آنسوي تاريخ ميبردند، واقعيتي كه بر كرسي خلافت مسلمين تكيه زده و با غرور آماده استقبال از حقيقت نور است و حقيقت خواهد بود تا جهاني را به حقيقت خويش روشن كند.
حاملان سر به سوي قنسّرين در راهند كه راهبي از دور نوري را در صندوقي محبوس مينگرد او رأس مسيحي(ع)را در صندوق ميديد كه در ميان سربازان ظلمت به سوي دمشق در راه بود، آري او نوري را درميان ظلمات به تماشا نشسته بود و اشك ميريخت كه چرا نور بر قلب ظلمت نميتابد، سكوت و سكوت لحظه اي است كه شاهد است ميان راهب و سري كه ملائكه آسمان آن را در آغوش ميگيرند.
معماي عجيبي است كه راهبي با در آغوش كشيدن سري مسلمان ميشود و جماعتي مسلمان خوني را در كربلا بر زمين ميريزند كه خون بهاي آن ايماني است كه به وسيله جد همان خون به آنان رسيده است.
نميدانم در آن شب چه گذشت اما ميدانم كه در آن شب واقعيتي عظيم و حقيقتي باشكوه براي آن دير نشين به شهود نشسته بود و حقيقت اين امر بر او به اثبات رسيده بود كه نور را نميتوان خاموش كرد زيرا نور ، نور است و ظلمت هر چند واقعيت باشد به حقيقت نور دست نخواهد يافت.
...و چگونه است حال قومي كه فرزند پيامبر (ص) خود را ميكشند...!
مرا ميبيني و هردم زيادت ميكني دردم
تو را ميبينم و ميلم زيادت ميشود هردم
به سامانم نميپرسي، نميدانم چه سر داري
به درمانم نميكوشي، نميداني مگر دردم؟
به راهست اين كه بگذري مرا بر خاك و بگريزي
گذاري آر و بازم پرس خاك رهت كردم
ندارم دستت از دامن بجز در خاك و آندم هم
كه بر خاكم روان گردي، بگيرد دامنت گردم
تو خوش ميباشد با حافظ برو گو خصم جان مده
چو گرمي از تو مي بينم ،چه باك از خصمِ دم سر دم!
يادداشت:عماد اصلاني
انتهاي پيام/