یه گزارش خبرنگار ویژهنامه محّرم باشگاه خبرنگاران، کاروان آزادگان کربلا در زنجير از سرسراي کاخ ظلمت گذشتند و آرام در کنار ستوني نشستند تا ستونهاي عرش بر آنان تکيه کنند و ستونهاي کاخ ظلمت از آن عظمت در زنجير بر خود لرزيدند که نا گاه ستونهاي عرش بر خود لرزيدند و نداي آسمان به ناله بلند شد.آسمان از آنچه ميديد بر خود ميلرزيد و خورشيد بي فروغ شد.
سري از نور در مقابل ظلمت در تشتي که از خون خدا سرشار بود قرار داشت و ظلمت با تبختر و غرور به نور خيره شده بود گويا نميدانست نور هميشه نور است حتي اگر ظلمت نخواهد.
ظلمت از افق نگاه نور بر خود لرزيد و از آن روي بر گرداند شايد او از خود ميگريخت و در مقابل نور چهره ي کريه خود را مي ديد.نگاهش به کاروان ستارگان در زنجير افتاد و ماهي را ديد که خاموش و داغدار به آن خورشيد در چاه مي نگريست و قطره اشکي از ديدگانش بر زمين افتاد.
ظلمت با تمام وجودش ترسش را پنهان ساخت و با غرور مي خنديد و مستانه فرياد مي زد که اي ماه در زنجير ديدي که خداي چگونه شما را رسوا کرد و دروغتان را آشکار کرد؟ ديدي که خداي چگونه خورشيد را خاموش کرد ؟
و ماه در زنجير ايستاد به عظمت ستونهاي عرش و قد خميده خويش را راست کرد تا برپاي مانند آسمانهاي هفتگانه و نگاهي به ظلمت کرد و در گوش زمان اين قصيده عظيم را براي هميشه خواند .
«سپاس خداوندي را که مارا بواسطه پيامبرش (ص)گرامي داشت و آلودگيها را از ما دور ساخت. آنچه من ديدم جز زيبايي نبود ،خدا براي آنان شهادت را مقدر ساخت و آنان شجاعانه چون عاشقان به سوي قتلگاه خويش شتافتند تا هميشه در تارک آسمان بدرخشند و تو خواهي ديد که در پيشگاه خدا رستگاري از آن کيست»
الا يا ايها الساقي ادرکسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشکلها
به بوي ناقه اي کاخر صبا زان طره بگشايد
زتاب جعد مشکينش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه جاي امن و عيش چون هردم
جرس فرياد ميدارد که بر بنديد محملها
شب تاريک و بيم موج و گردابي چنين هايل
کجا داند حال ما سبکباران محملها
حضوري کر همي خواهي از او غافل مشو حافظ
متي ما تلق من تهوي دع دنيا و هملها
يادداشت: عماد اصلاني
انتهاي پيام/پ3