به گزارش خبرنگار
ويژهنامه محرم باشگاه خبرنگاران، یاران آرام آرام و یکی یکی به سمت معراج میرفتند و امام خود، را با غم آسمان تنها میگذاشتند و زمین را با خون خود زینت میبخشیدند و بر خاک آبرویی عظیم میبخشيدند. نسیم صورت حسین(ع) را نوازش میداد و عشق منتظر لحظهای بود تا آغوش خویش را بر معشوق دو عالم بگشاید.
حسین(ع) در حالی که بر علم علمدارش تکیه داده بود به دور دست خیره شده بود گویا لحظهای را مینگریست که مادرش فاطمه(س) او و برادرش را در آغوش میگرفت و برایشان از شجاعت های پدرشان علی(ع) قصهها میگفت و قطره اشکی از گوشه چشمانش بر زمین چکید و نمی دانم چه شد که ناگهان از جای برخاست و به سوی خیمه گاه روان شد و چون بیرون میآمد چیزی را در زیر عبایش پنهان کرده بود و به سوی لشکر کوفه رهسپار شد. در خيمه گاه چشمانی نگران که رد قدمهای حسین(ع) را میپایید به انتظار نشسته بود.
لشکر سکوت کرده بود و همه چشمان به لبهای خشک حسین دوخته بودند، آسمان خیره مینگریست که چه خواهد شد و فرشتگان انگشت حیرت به دندان می گرفتند و حسین(ع) آرام دست خویش را از عبای خود بیرون کشید .فرشتگان از دیدن این صحنه بر سر زدند و خورشید روی بر گرداند تا این همه قساوت را نبیند.
در دستان حسین(ع) چه بود که ناگهان علم از دست علمدار لشكر کوفه بر زمين افتاد و عمرسعد با تمام خباثت خویش محو تماشای این صحنه شده بود؟
در دستان حسین(ع) طفلي بود که چون ماهی از آب جدا مانده دست و پا می زد و رنگ رخسارش کبود شده بود و لبهای خشکش آرام باز و بسته میشد و گویی در دستان حسین به پرواز در آمده بود. از تشنگی سرش به سمت زمین خم شده بود و سپیدی حنجر او به چشمان حرمله خورد و خورشید و ماه این صحنه را به نظاره نشسته بودند.
فرشتگان دعا میکردند که ای کاش چشمان حرمله سپیدی گلوی طفل را نمیدید ای کاش دست به تیردان نمیشد و ای کاش...خون اصغر(ع)به آسمان پاشیده شدو او در آغوش ملائک لبخند میزد.
عمری است تا به راه غمت رو نهاده ایم
روی وریای خلق به یکسو نهاده ایم
عمری گذشت تا به امید اشارتی
چشمی بدان دو گوشۀ ابرو نهاده ایم
در گوشه امید چو نظارگان ماه
چشم طلب بر آن خم ابرو نهادهایم
گفتی که حافظا دل سرگشتهات کجاست؟
در حلقههای آن خم گیسو نهادهایم
يادداشت از عماد اصلاني
انتهاي پيام/پ3