مسابقه دلنوشته ویژه هفته "دفاع مقدس" با موضوع " آنچه از شهدا آموخته اید در چند سط بیان کنید " به همت روابط عمومی شبکه تهران و برنامه" با ما اینجا" برگزار می‌شود.

به گزارش حوزه رادیو تلویزیون باشگاه خبرنگاران به نقل از روابط عمومی شبکه تهران، این مسابقه از امروز  23  شهریور ماه تا پایان هفته دفاع مقدس برای مخاطبان برگزار می شود و شرکت کنندگان می توانند دلنوشته های خود را در 2 یا 3 سطر نوشته و ارسال کنند.
 
بنا بر این گزارش، این مسابقه به منظور پاسداشت مقام شامخ شهدای هشت سال دفاع مقدس برگزار و به 40 نفر از برگزیدگان جایزه و یک جایزه ویژه به قید قرعه داده می شود و شرکت کنندگان برای کسب اطلاعات بیشتر می توانند به سایت شبکه تهران به نشانی www.tv5.ir مراجعه کنند.

انتهای پیام/
برچسب ها: دفاع ، مقدس ، مخاطب ، مسابقه
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۳
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
زهرا ساری
۱۷:۵۷ ۰۳ مهر ۱۳۹۳
هان ای شهیدا با خدا شبها چه گفتید جان علی علیه السلام با حضرت زهرا سلام الله چه گفتید شهدا آبرو داران عالمند هرکس برای شهدا کاری کند آنها رهایش نمی کنند هم اورا میخرند هم ابرویش را .این را پارسال با تمام وجود درک کردم وقتی داشتیم خادمی در پادگان میشداغ را وداع می گفتیم وقتی برای گرفتن قبولی خادمی به محمود وند رفتیم خیلی گرفته بودیم داشتیم باشهدا دردو دل میکردیم هرکس چیزی ميگفت ولی آخرحرفهایمان به کربلا ختم میشد همه روضه هایمان شده بود آرزوی کربلا واین که شهدا قبولمان کرده بودن همان موقع یکی از برادران خادم یه تکیه از لباس شهیدی که توی معراج بود رو به ما داد خیلی خوشحال بودیم چون احساس کردیم مهر تایید خادمی رو گرفتیم ولی خیلی ساده بودیم .وقتی برگشتیم یکی از بچه ها خواب دیده بود همون شهید توی معراج با مینی بوس میاد در خونه تک تکمون و منتظره باهاش بریم کربلا .همون طور هم شد اون سال همه بچه های میشداغ رفتیم کربلا وهمه میدونستیم کی آبرومون رو خریده وگرنه ما کجا اربعین پیاده روی کربلا کجا.
Iran (Islamic Republic of)
قاسم
۲۱:۵۱ ۲۴ شهريور ۱۳۹۳
باسلام.
مورخه12/1/ 1390به اتفاق 60نفر از خادمین شهدا به اهواز وبعد به دژخرمشهر رفتیم روز 1390/1/6به اتفاق20نفر ازخادمین رفتیم طلائیه بدر ورود ما خادمین جدید آمده بودندبایکی ازاین خادماصحبتی کردم از تهران آمده بود اسمش احمدبودچفیه ای دور گردن اوبود ازاحمد سئوال کردم میخوام ی کاری کنم رازی هستی بدون اینکه حرفی بزندچفیه راازروی دوش او برداشتم بعد بهش گفتم روز آخر بهت بر میگردونم بعداظهر به طرف خرمشهرراه افتادیم وقتی رسیدیم چفیه راداخل کوله پشتی گذاشتم حدود10روز گذشته بود که رفتم داخل اشپزخانه بوی عجینی به مشامم خورد گشتم ازداخل کوله پشتیم می آمدخدایامن اصلا عطریا گلاب نداشتم وقتی در کوله پشتی مو باز کردم همون چفیه که ازاون بسیجی گرفته بودم بواز چفیه می امد5روز دعای توسل وبیتابی های عجیبی داشتم ازفرماندمون اجازه گرفتم وبه طلائیه رفتم وسراغی از این بسیجی گرفتم گفتندتوی همین سنگرا نشسته است انقدرگشتم تااوراپیداکردم او داشت دعای توسل میخواندمن هم نشستم بااودعا که تمام شدنگاش به من افتادانگار که باباشو دیده باشدمرا درآغوش گرفت گفت چندوقت منتظر شماهستم گفتم چفیه را امدم بهت بدهم میدونم خیلی قلبت پاک ماراهم دعاکن چفیه رادادم چند قدم برگشتم او باعصبانیت ضربه ای به من زد وگفت ببخشیدمن چندشب بود خواب بابام رامیدیدم آخه بابام شهید شده وقتی شنیدم نشستم روی زمین خاک برسرم ریختم گفتم مراببخش اشتباه کردم مراحلال کن حدود 20 دقیقه به زبان خودش روضه حضرت زهرا(ص)راخواندبعدبه من گفت چفیه مال خودت اوگفت هدیموبابام بهمن داده مرا تااتوبوسی که آمدهبودم بدرغه کرد اوبه من گفت هرموقع به فکرمن بودی به چفیه نگاه کن باتشکر یاعلی پارسایی ازشهرحاج همت
Iran (Islamic Republic of)
مریم گرداد
۲۲:۳۶ ۲۳ شهريور ۱۳۹۳
در سال اول دبیرستان بودم در یکی از روزهای اسفند ماه.. مربی تربیتی امد واسامی دانش اموزانی که اسم ان ها برای سفر به جنوب در امده بود می خواند نمی دانم چرا ارزو کردم ای کاش من نیز با انها می رفتم راستش را به خواهید دلم خیلی شکست تا یک هفته حال وهوای جنوب درسرم بودولی فراموشش کردم .... باورتان نمی شود سال بعد بدونه هیچ شرطی من نیز سفر کردم به جنوب به جایی که در سال گذشته حسرتش را خوردم چرا مرا دعوت نکردند .افتخار ما ان چفیه ای است که گاهی به عنوان جانماز ویا سفره ای ساده ویا پارچه ای برای بستن یک زخم شهید بوده است .جایی که رفتم قدمگاه بهشتیان است وهر لحظه اش مایه ی افتخارمن است .
ممنون ای شهدای عزیز که مرا دعوت کردید بهترین هدیه شما به من بود.