به گزارش خبرنگار ويژهنامه محرم باشگاه خبرنگاران؛ آسمان در برابر اندیشههای عاشورا قامت خمیده بود و اشکهایش از غمهای اجساد مطهری که در کربلا به خاک سپرده بودند تمامی نداشت. گویا غمهای خاندان پیامبر(ص) تمامی ندارد. این کاروان را با زنجیرهایی بر دست و با نهایت بیرحمی به سوی شام میبردند و شام این شهری که از حقانیت علی مرتضی(ع) و خاندان پاکش بیاطلاع بود.
بر منابرش ناسزا گویی بر علی مرتضی(ع) فخر خطبه خوانان بود و واعظین با احادیث جعلی تنها معاویه و یزید را خاندان رسول خدا(ص) مینامیدند و این شهر اکنون کاروانی را در خود میبیند که خورشید نور خود را از آنان گدایی میکنند. اینان شاهد سری بودند که ستارگان شبها با او نجوا میکردتد و به ذکر خدا میپرداختند.
آه... ای شام چه بر آل پیامبر(ص) آوردی که امام سجاد(ع) از زجری که بر حرم پاک علی(ع) آمده بود زمانی که از مصیبتهای کربلا و اسارت یاد میکرد سه بار با آه و اشک فرمودند: امان از شام... امان از شام... امان از شام...
کاروان اسیران از دروازه ساعات وارد شدند. شهر را آذین کرده بودند و آیینهها آویخته بودند آری نور در این آیینهها جلوه بزرگی و عظمت خدا بود صدای تکبیر و هلهله از تمام شهر برخاسته بود و سنگینی زنجیرها بر دستان و گردن امام سجاد(ع) سنگینی میکرد، امام با تمام درد و رنج اسارت سرخویش را بالا آورد و به آسمان خیره شد.
مردم با دست حرم رسول خدا(ص) را نشان میدادند و عدهای به این آیینههای نور سنگ میزند. آری زمانی که قرآن در زنجیر در شهری که جهل در آن حکم فرماست آورده میشود مردم به آن سنگ میزنند چون نمیدانند که این مصحف شریفی است که نور هدایت را با خود به همراه خواهد داشت.
آسمان دیگر طاقت دیدن نداشت مردم شهر الله اکبر میگفتند در حالی که بر نیزه سر خون خدا را به سوی شیطان میبردند و الله اکبر میگفتند. در شهر شیرینی پخش میکردند در حالی که خاندان رسول خدا(ص) را به اسارت میبردند آری ای آسمان باید بنگری که جهل، ولی خدا را در زنجیر میکشد، آه امان از روزی که جهل چشمان بشر را بگیرد.
جهل همان چیزی است که در کربلا ولی خدا را از قفا سر بریدند و بر این اقدام از هم سبقت میگرفتند و خود را با خون حسین(ع) به بهشت وعده میدادند. جهل همان است که اکنون زنجیر بر دستان ولی خدا امام سجاد(ع) بستهاند و خاندان پاک پیامبر(ص) را چون اسیران در شهرها میگرداندند و امروز... درس بگیریم که مبادا روزی از جهل ما علی تنها شود...
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار نزار اشکبارانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
آتش مهر تورا حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع
یادداشت از عماد اصلانی
انتهای پیام/