شب که میشود حوصلهها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.
مردي در کوچه اي يک نعل اسب پيدا کرد. نزد زنش رفت و گفت: مژده بده که صاحب يک اسب شديم. زنش گفت: پس اسب کجاست؟ مرد نعل را نشان داد و گفت: اين يک نعل، مي ماند سه نعل ديگر و يک اسب که آن هم خدا کريم است.