شخصا از فرزاد حسنی به خاطر سکوت معنادارش بعد از انتشار گفتگوی جنجالی آزاده نامداری تشکر می کنم که حداقل با قفل زدن به زبانش اجازه نداد بیشتر از این حیثیت و حرمت صداوسیمای ایران از بین برود.
کد خبر: ۴۹۴۴۷۲۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۵/۲۳
سردار شایسته در اولین یادواره شهدای هیئت حضرت ابوالفضل(ع)اسلامشهرتشریح کرد:
جانباز و آزاده دوران دفاع مقدس گفت: تقریبا اکثر خانواده ها و پدر مادر شهیدان می توانند بر سر مزار شهیدان خود حاضر شوند اما خانواده هایی نیز هستند که نمی توانند برای زیارت شهید خود بروند و از جمله خانواده شهیدان "مهدی و حمید باکری" این گونه هستند.
آزاده اسماعیل یکتایی لنگرودی از آزادگان سرفراز کشورمان است. او سال های اسارت خود را در اردوگاه تکریت۱۱ گذراند و از آنجا که تکریت۱۱ از مجموعه اردوگاه هایی است که اسرای ایرانی در آن بدون ثبت صلیب سرخ حضور داشتند و به اردوگاه مفقودان مشهور است، خانواده وی تصور می کردند او شهید شده است.
مراسم تشییع جنازه آزاده و جانباز سرافراز "امیرسرتیپ دوم احمد احمد شیروانی" یکی از یادگاران دوران دفاع مقدس با حضور فرمانده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران و جمعی از همرزمان آن رزمنده در ستاد نیروی زمینی ارتش برگزار میشود.
همسرم 18 کبوتر به یادبود سالهای اسارتم تهیه کرده بود تا آن را آزاد کنم. من سر آن پرنده سفید را بوسیدم و در آسمان ایران اسلامی به یاد رهایی خودم آزاد کردم. مردم تا جلوی پلههای منزل، مرا روی دوش داشتند. مادرم جلوی پله ایستاده بود. دست و صورت او را بوسیدم و لحظاتی تن ضعیف او را در آغوش گرفتم. خستگی سالهای اسارت از تنم درآمد و به همراه او به طبقه پنجم رفتیم.
امحا یکی از خطرناکترین سلاحهای کشتار جمعی روی عرشه شناور آمریکایی، اعزام بیست و نهمین ناوگروه نیروی دریایی ارتش به مأموریت بینالمللی، پیامهای تبریک سردار نقدی و سرلشکر صفوی به مناسبت اعطای نشان فتح از سوی فرماندهی معظم کل قوا به سردار محمد پاکپور، انتظار بي پايان مادر سه شهيد براي برگشت فرزند مفقودالاثرش، برگزاری سیزدهمین جلسه هماندیشی پیشکسوتان دفاع مقدس ارتش و رونمایی از ورژن دوم بازی رایانهای خلیجعدن در دهه فجر از مهمترین اخبار دفاعی- امنیتی در هفته گذشته بود.
سالن مملو از جمعیت بود و سرود جمهوری اسلامی توسط گروه موزیک نواخته شد. در لحظهای که میخواستیم در جایگاه مخصوص قرار بگیریم من برادر همسرم را دیدم که دست پسرم علی اکبر را گرفته و به طرف من میآید. ماشاءالله چه پسر قدبلندی! درست شبیه عکسی بود که دو سال تمام در سال جلوی چشمم میگذاشتم و با او حرف میزدم. حالا خودش جلوی من ایستاده بود.
درجواب گفتم: من 18 سال شرایط بد اسارت را تحمل کردم که به کشورم برگردم. از لطف شما ممنونم! ضمناً خواهشی دارم؛ چنانچه در فاصلهای که با مرز ایران دارم برایم اتفاقی افتاد و من مُردم، حتماً جسد مرا به ایران تحویل بدهید؛ زیرا خانواده و ملت قهرمان ایران در انتظار من هستند.
با توجه به اینکه مدت 10 سال پس از جداشدن از دیگر خلبانان، فارسی صحبت نکرده بودم لذا از این نظر کمی ضعیف شده بودم. چند سطری در مورد وضع خودم و اوضاع و احوال اسارت و نحوه رفتار عراقیها نوشتم.
روی دیوار نوشتم: امروز آخرین باری است که به هواخوری میآیم و احتمال دارد فردا به ایران بروم، خداحافظ یاران! حسین لشگری اولین و آخرین خلبان اسیر ایرانی.
در حالیکه هیجان و امید در کلامم موج میزد، گفتم: شما 18 سال مرا اینجا نگاه داشتید و خواه یا ناخواه مرا به ایران تحویل خواهید داد ولی شاید عمر من اجازه ندهد بتوانم دوباره به زیارت کربلا بیایم. من 18 سال صبر کردهام یک روز هم بیشتر، پس اول میرویم کربلا و نجف و بعد ایران.
چند روز بعد صدام حسین در 13 شهریور که آنها به زعم خود این روز را روز آغاز جنگ از طرف ایران میدانند، در رسانهها سخنرانی کرد و به اسم من به عنوان مدرک جنگی اشاره کرد. بر مبنای همین سخنرانی خبرنگاری برای مصاحبه و دیدن من به زندان آمد...
نیت کردم زیارت میکنم از طرف پدر، مادر، خانوادهام و همه ملت قهرمان ایران و تمام مسلمانهای دنیا که آقا اباعبدالله را دوست دارند و از خداوند شفاعت آن بزرگوار را برای همه آنها آرزو کردم. سعی داشتم در تمام مدتی که دور ضریح میگشتم، توجهام را از غیر دور نگه دارم و با ذکر صلوات و یاد خدا، ارتباط بهتری داشته باشم.
ابوفرح -مسئول من- چون از عوامل اطلاعاتی بود همراه یک هیأت بلندپایه به رهبری طه یاسین رمضان به ایران رفته بود. من امید زیادی داشتم تا در مذاکرات دوجانبه ایران و عراق موضوع تبادل آخرین اسرا مورد بحث قرار گیرد.
اوایل آبان که ملاقات بعدی صورت گرفت نماینده صلیب سرخ گفت عراقیها از دادن پسته و مواد غذایی خودداری کردند و احتمال میدهند مسئولان ایرانی آنها را مسموم کرده باشند و بخواهند تو را از بین ببرند!