بحث و مجادله بین من و او به جایی رسید که مرا با دست هل داد. چیزی نمانده بود به زمین بخورم. ناگهان به یاد سیلی زدن او به گوش "شهید جواد تندگویان" افتادم و پیش خودم گفتم احتمال دارد او بخواهد من را بزند، لذا پیشدستی کردم یقه او را گرفته و سیلی محکمی به صورتش نواختم...
ظهر روز 11 خرداد سال 1368 ناگهان از اخبار رادیو شنیدم که حال حضرت امام(ره) خوب نیست و ایشان را به بیمارستان منتقل کردهاند. خبر برایم بسیار سخت و نگران کننده بود. در این فکر بودم اگر خدای ناکرده امام رحلت کند انقلاب چه خواهد شد...
نمیدانم چگونه احساسم را با شنیدن صدای رادیو ایران برایتان بیان کنم. در واقع با ملت ایران تماس حاصل کردم. لحظات اول گریه میکردم. کمکم آرام شدم و گوش دادم که چه میگوید. یادم هست اولین چیزی را که شنیدم داستان شب رادیو بود. تا ساعت 12 که اخبار سراسری پخش میشد خیلی مانده بود...
نگهبان ناگهان به اشتباه خود پی برد و گفت: به هرحال خوب فکر کن. زندگی و آیندهات را به خاطر رژیم ایران خراب نکن! من نفع و صلاح تو را میگویم. بقیهاش به خود تو مربوط است. هر وقت خواستی فقط اشاره کن...
اطراف اتاق را دقيقًا جست و جو کردم تا مبادا عراقيها دوربين مخفي کار گذاشته باشند. پردهها را کنار زدم و بيرون را نگاه کردم. ميلههاي محکمي جلوی آن کار گذاشته شده بود.
گزارشی از پرونده سیاه گروهکهای تروریستی علیه ایران، تشکیل "نیروی دریایی در سایه" توسط سپاه، ماجرای پخش خطبههای نماز جمعه تهران در زندان بعثیها و هدف قرار دادن بغداد به وسیله موشکهای ایران، برگزاری رزمایش "الیبیتالمقدس"، انتصاب جانشین وزیر دفاع، تأکید فرمانده معظم کل قوا بر آمادگی صددرصدی نیروهای مسلح، تکذیب حضور گردانهای ایرانی در سوریه و نفرت ملت ایران از آمریکا، مهمترین اخبار دفاعی - امنیتی باشگاه خبرنگاران در هفته گذشته بود.
منافقان آنچنان متحمل شکست شدند که بیشتر نیروهایشان کشته و اسیر شدند. صدام وقتی طمع این شکست را چشید فهمید که ایران نه در ضعف بلکه هنوز در اوج قدرت است؛ لذا راهی جز پذیرش قطعنامه نداشت.
نیروهای عراقی آنچنان غافلگیر شدند که تعدادی از فرماندهان ارتش عراق به اسارت درآمدند. با شنیدن این خبر موج شادی سرتاسر آسایشگاه را فراگرفت و بچهها روحیهای تازه گرفتند.
صدای انفجاری که دیشب شنیدید مربوط به موشکهای دوربرد ایران است که به ساختمان «بانک رافدین» بغداد اصابت کرده و آن را در هم کوبیده است. بچهها با شنیدن خبر از خوشحالی آرام و قرار نداشتند و زیر لب زمزمه میکردند: «موشک، جواب موشک».
یک روز خلبان سهیلی در حالی که روزنامه «بغداد آبزرور» را مطالعه میکرد به مقالهای برخورد که چگونگی تهیه الکتریسیته از پوست میوه را توضیح داده بود. برای شروع کار نیاز به یک ظرف خالی و مقداری سیم بود...
یک روز سرهنگ عراقی برای گفتوگو و رفع اختلاف آمد. در بین صحبتهایش گفت "صدام حسین" ولی امر شماست و شما باید از او اطاعت کنید. من در جوابش گفتم ولی امر ما "امام خمینی" است و ما به جز او کسی را به ولی امری قبول نداریم. جرّ و بحث من و سرهنگ به جایی رسید که سیلی محکمی به من زد و من هم متقابلاً با یک سیلی جواب او را دادم.
بچهها در حالیکه فریاد میزدند گفتند: مگر ما حیوان هستیم که اینطور رفتار میکنید. درها را که بستهاید، هوا کثیف و متعفن است، پنجره و هواکش هم که ندارد. مگر شما انسان نیستید؟ نگهبانها بدون اعتنا به اعتراضات ما در را بستند و رفتند.
سرگرد"محمودی" با مشورت بچهها به این نتیجه رسید که اگر مقدار نیاز واقعی سیمان و ماسه را بگویند ممکن است عراقیها زیر بار نروند و کار انجام نشود. بهتر است ابتدا مقدار کم را بگوییم، کار که نیمه کاره ماند، حتماً بقیه را فراهم خواهند کرد.
ایران به منظور خنثی کردن ادعای "صدام" مبنی بر اینکه دیوار دفاعی بغداد حتی از دیوار پدافندی مسکو قویتر است، لازم بود یک حمله هوایی ضربتی بر روی تأسیسات نظامی و یا اقتصادی بغداد اجرا کند.