
باشگاه خبرنگاران جوان؛ یوسف عزیزی* - همانطور که میدانیم هدف اصلی آمریکا از مذاکره با ایران، تغییر رفتار منطقهای ایران است. این تغییر رفتار منطقهای میتواند شامل تحدید همکاریهای ایران با همپیمانان منطقهای خود یعنی محور مقاومت، و همچنین محدودیت شدید بر برنامه موشکی و پهپادی جمهوری اسلامی ایران باشد. اگر دولتهای آمریکا تأکید اولیه بر مقابله با برنامه هستهای ایران داشتهاند، به دلایل زیر بوده است:
۱- درصورتیکه ایران دارای توانمندی هستهای تا مرحله آستانه هستهای یا بازارندگی هستهای باشد، فشار برای رسیدن به دیگر اهداف آمریکا مخصوصا تغییر رفتار منطقهای ایران سختتر خواهد بود.
۲- پرونده هستهای ایران تنها پرونده در میان موضوعات متنوع مورد اختلاف ایران و آمریکا بوده است که قابلیت اجماعسازی مابین اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد جهت اطمینان از عدم دستیابی ایران به بازدارندگی هستهای را دارا میباشد.
درواقع، پرونده دیگری علیه ایران، نمیتوان یافت که اجماع قدرتهای جهانی، از جمله چین و روسیه بر روی آن تا این اندازه باشد؛ بنابراین حل و فصل پرونده هستهای ایران به صورت دیپلماتیک، به اولویت اول آمریکا تبدیل شده بود تا ضمن به دست آوردن یک قرارداد جامع محدودیتهای هستهای با ایران، از این قرارداد به عنوان گام اول برای گشودن باب گفتوگو در موضوعات مورد اختلاف دیگر استفاده کند، مواردی مانند توانمندیهای موشکی و پهپادی، و نفوذ ایران و گروههای محور مقاومت در منطقه غرب آسیا و خلیج فارس.
۳- از اهداف دیگر آمریکا در به سرانجام رساندن مذاکرات هستهای، مهندسی افکار عمومی ایرانیان بود. یعنی با شرطی شدن مردم و تصمیمگیران کشور از تأثیرات محدود اقتصادی رفع تدریجی تحریمهای ثانویه هستهای، آمریکاییها میتوانستند اینگونه القا کنند که اگر ایران در موضوعات منطقهای و امنیت ملی هم کوتاه بیاید، میتواند از موهبات تعلیق تحریمهای دیگر استفاده کند.
در واقع، ایران المانهای امنیتی خود را برای همیشه پای میز مذاکره قربانی کند برای گرفتن امتیازات اقتصادی بسیار محدود و زودگذر!
۴- از دیگر اهداف آمریکا، دور کردن ایران از همکاری با قدرتهای مستقل جهانی نظیر چین و روسیه بود تا وابستگی همیشگی ایران به غرب تضمین شود.
۵- تأثیرگذاری بر مناسبات سیاست داخلی ایران مانند انتخاباتها و امتیازدهی سیاسی و اقتصادی به جناحی خاص در ایران و همچنین نفوذ در ساختار سیاسی و تصمیمگیریهای کلان ایران نیز یکی دیگر از اهداف مذاکرات هستهای بود که بحثی فراتر از این مقاله است.
پس همانطور که بیان شد، برای آمریکا مسئله هستهای ایران نقطه پایان نیست، بلکه نقطه شروعی برای انجام مذاکرات جامع منطقهای با هدف تغییر رفتار ایران به نفع منافع آمریکا و اسرائیل در منطقه بوده است. اما خروج آمریکا از برجام در دوره اول ریاستجمهوری ترامپ، عدم احیای برجام توسط بایدن در دوره ریاستجمهوریاش، پیشرفت برنامه هستهای ایران، و تغییر نظم و شرایط جهانی باعث شده که آمریکا در رسیدن به اهداف خود ضد ایران دچار مشکل اساسی شود.
قبل از بررسی تفاوتهای شرایط سیاسی و منطقهای ایران و آمریکا بین سالهای ۲۰۱۷ و ۲۰۲۵، یعنی سال اول دوره اول ریاستجمهوری ترامپ و سال اول دوره دوم ریاستجمهوری ترامپ، این نکته را لازم است تأکید کنم که استراتژی یک جانبهگرایی دولت اول ترامپ در موضوعات مختلف بینالمللی مخصوصا پرونده ایران، در تضاد با چندجانبهگرایی دولت اوباما، به یک شکست مفتضحانه تاریخی در صحنه بینالملل برای آمریکا انجامید.
همچنین، درخواست دولت اول ترامپ برای مذاکره جامع با ایران، شامل تمام موضوعات مورد اختلاف طرفین، از موضوع هستهای تا امنیت منطقهای، با جواب رد ایران و عدم حمایت بینالمللی همراه بود.
همچنین بخاطر مشکلات کلان استراتژی جهانی بین اتحادیه اروپا و آمریکای ترامپ، اروپاییان حداقل بصورت دیپلماتیک از رویکرد دولت اول ترامپ ضد ایران در موضوع پرونده هستهای ایران پشتیبانی نکردند و مثلا به درخواستهای آمریکا برای اجرایی کردن مکانیزم ماشه در سال ۲۰۲۰ بیمحلی کردند.
با این حال، دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، روز سهشنبه ۱۶ بهمن ماه یک یادداشت اجرایی را امضا کرد که ناظر بر بسیج همه اهرمهای دولت آمریکا برای تداوم فشار حداکثری بر ایران بود، سیاستی که در دوران بایدن هم با قدرت ادامه داشت.
آیا شرایط تحقق فشار حداکثری بر ایران فراهم است؟
آیا دولت دوم ترامپ در سیاست فشار حداکثری خود برای مهار برنامه هستهای و نفوذ منطقهای ایران موفق خواهد بود؟ آمریکا چه اهرمهایی برای فشار به ایران دارد؟ چه تفاوتهایی مابین شرایط سالهای ۲۰۱۷ و ۲۰۲۵ وجود دارد که شانس موفقیت سیاست «فشار حداکثری» را در دوره دوم ترامپ حتی از دوره اول هم کمتر میکند؟
۱- در زمینه دانش هستهای، ایران به سطحی از دانش و فناوری در این حوزه استراتژیک رسیده است، مانند سانتریفیوژهای پیشرفته، درصد و ظرفیت غنیسازی و تولید اورانیوم فلزی، که بر اساس برجام و با پایان برخی بندهای غروب آن، امکان دستیابی به این سطح تا حدود سال ۲۰۳۵ بوجود میآمد. در واقع، ایران هماکنون به همراه آلمان و ژاپن جزو کشورهای در آستانه هستهای قرار دارد.
یک داده جالب مقایسهای دیگر، زمان گریز هستهای است. اگر گریز هستهای را به مدت زمان لازم برای تولید مقدار کافی اورانیوم غنیشده مورد نیاز برای ساخت یک سلاح هستهای به طور بالقوه تعریف کنیم، این زمان برای ایران وقتی دولت آقای روحانی در سال ۱۳۹۲ سر کار آمد، حدود ۴ ماه بود، بعد از امضای برجام بیش از ۱ سال به همراه نظارتهای دائم و کامل آژانس بینالمللی انرژی اتمی، و در حال حاضر تنها چند روز است!
۲- همکاریهای روبهرشد سیاسی، اقتصادی، و امنیتی ایران با دو قدرت جهانی و عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد، یعنی چین و روسیه، قابل قیاس با گذشته نیست. هرچند فاصله بسیاری با ظرفیت کامل روابط فیمابین ایران و چین و همینطور ایران و روسیه وجود دارد، اما گسترش این همکاریها میتواند مانع جدی برای مهار اقدامات یکجانبه غرب ضد برنامه هستهای و امنیت ایران باشد.
۳- همکاریهای منطقهای و بینالمللی ایران، نظیر عضویت در سازمانهای بینالمللی مهم و نوظهور بریکس و شانگهای، افزایش صادرات نفت ایران به مقاصدی با مصونیت بیشتر از حیطه تحریمی آمریکا، و همچنین رکوردشکنی صادرات غیرنفتی و مثبت بودن مجموع تراز تجارت خارجی ایران در چند سال گذشته، همه و همه شرایطی را رقم زدهاست که اگر مسئولین کشور اهتمام کافی داشته باشند، به هیچ عنوان با شرایط تکانههای شدید اقتصاد ایران در دوره اول ترامپ مواجه نخواهیم شد.
۴- در سال ۲۰۱۷، ترامپ عملا از خود برجام بهعنوان اهرم فشار استفاده میکرد و با خروج رسمی آمریکا از برجام، عمده شبکه صادرات نفت ایران به کشورهای اروپایی، ژاپن، کره جنوبی و دیگر مسرهایی که در حیطه تحریمی آمریکا بودند به یکباره دچار مشکل شد و همچنین اندک همکاریهای مشترک اقتصادی شرکتهای اروپایی در ایران بعد از برجام، مانند پژو و توتال، هم متوقف شد. اما در حال حاضر، آمریکای ترامپ به خوبی میداند که امکان ایجاد شوک علیه اقتصاد ایران وجود ندارد.
۵- روابط منطقهای البته موضوع پیچیدهتری است. بعد از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، نیروهای همپیمان ایران در محور مقاومت با وجود ضربات شدید به جبهه استکبار و صهوینیزم، زیر ضربات شدید هم قرار داشتند. با فروپاشی حکومت اسد در سوریه و آتشبس در لبنان و غزه، اینک محور مقاومت بر روی بازیابی توان خود متمرکز شده است.
تاثیر شرایط منطقه بر ایجاد فشار حداکثری
اینک زمین سوریه، محل دعوای مستقیم ترکیه، اعراب، و آمریکا و اسرائیل خواهد بود. هرچند بازیگری ایران [و روسیه] شاید حداقل شده باشد، اما سوریه لقمه راحتی برای هیچکدام از اضلاع درگیری در آن نخواهد بود. انصارالله یمن با سربلندی از جنگ با عربستان و اسرائیل و جبهه غرب بیرون آمده و قویتر از گذشته شده است.
اما در مقایسه وضعیت منطقه با سال ۲۰۱۷، نکته کلیدی کشورهای پیرامونی ایران هستند. در سال ۲۰۱۷، عربستان سعودی و امارات در یکی از خصمانهترین حالتهای خود با ایران بودند و برای خروج آمریکا از برجام و درگیری مستقیم آمریکا با ایران، همپای اسرائیلیها، هزینه و لابی میکردند. اینک و به واسطه ضربات سنگین انصارالله یمن به عربستان و امارات، عدم واکنش مورد انتظار عربستان از آمریکا پس از حمله به تأسیسات نفتی این کشور، عدم فروپاشی اقتصاد ایران با سیاست فشار حداکثری، و همچنین میانجیگری چین برای برقراری مجدد روابط ایران و عربستان، شاهد روابط بسیار بهتر ایران و کشورهای عرب حوزه جنوبی خلیج فارس هستیم.
هرچند این روابط با ظرفیت شایسته آن فاصله بسیار دارد، اما اعراب جنوبی خلیج فارس دیگر برای بالابردن سطح تنش مابین ایران و آمریکا لابی نمیکنند و اتفاقا عکس آن، به دنبال دیپلماسی و حل مسائل از طریق گفتوگو هستند. به نظر میرسد اتفاقات یکدهه گذشته در منطقه نهتنها درس عبرتی برای ترامپ که برای ولیعهد جوان سعودی، محمد بن سلمان، بوده و او امروز بیش از هر زمان به قدرت منطقهای ایران ایمان آورده است.
پس در مجموع اهرمهای فشار دولت دوم ترامپ ضد ایران نسبت به دولت اول او بسیار کاهش یافته و تابآوری اقتصاد ایران قاعدتا باید بیشتر شده باشد. در اینجا سیاستهای اقتصادی و رفاهی دولت و مجلس شورای اسلامی و پیشبینی و عکسالعملهای به موقع تصمیمسازان اقتصادی ایران ضد سیاست فشار حداکثری آمریکا اهمیت فوقالعاده پیدا میکند که خود بحثی جداگانه میطلبد.
شرایط گذار در نظم بینالملل و فشار حداکثری بر ایران
همچنین باید در نظر داشت که با توجه به گذار در نظم بینالملل، گسترش رو به رشد اختلافات تجاری و امنیتی آمریکا و چین، اختلافات گسترده و قابل پیشبینی دولت ترامپ و اروپاییها در مسائل مهم امنیت بینالملل و تجارت دوجانبه، امکان اتحاد اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد روی موضوعات و پروندههای مهم بینالمللی دچار چالش جدی شده است و به هیچعنوان با دهه اول قرن ۲۱ قابل مقایسه نیست.
اینجاست که دیپلماسی کشور باید فعالانه از شکافهای موجود بین اضلاع قدرت جهانی استفاده لازم را جهت پیشبرد اهداف امنیت ملی ایران انجام دهد که شاید نقطه عطف آن مهرماه ۱۴۰۴ و زمان انقضای قطعنامه ۲۲۳۱ شورای امنیت و پایان فرآیند امکان عملیاتی شدن «مکانیزم ماشه» باشد، چیزی که اروپاییها تهدید به انجام آن درصورت عدم بازگشت یکجانبه ایران به تعهدات برجامی کردهاند که خود بحثی جداگانه میطلبد.
خلاصه سخن
کلام آخر اینکه جعبهابزار سیاست خارجی آمریکا برای پیشبرد اهداف امنیت ملی آن ضد ایران شامل فشار اقتصادی، عملیات جاسوسی و خرابکاری، تهدید نظامی، عملیات روانی و دیپلماسی است. ایران باید از اشتباهات خود در برجام، سیاستهای غلط دولت روحانی چه در بعد داخلی چه منطقهای و بینالملل، و همچنین سرنوشت جنگ اوکراین درس عبرت بگیرد و بداند برای پیروزی در میز مذاکره و دیپلماسی، باید برای هر ابزار فشار و تهدید آمریکا که بالاتر ذکر شد، پاتک مناسب و سناریوهای دقیق داشته باشد. یک دیوانسالاری شفاف و پاسخگو، اقتصاد مقاومپذیر مقابل شوکهای بیرونی و سیستم رفاهی که هدف آن از بینبردن فشار تحریمی آمریکا روی اقشار ضعیف جامعه است، ستون فقرات ایستادگی ایران مقابل فشار حداکثری ۲ خواهد بود!
*پژوهشگر سیاستگذاری عمومی-دولتی، دانشگاه ویرجینیاتک