شهید محمدعلی قزلباش در سال ۱۳۵۱ به دنیا آمد، او در اول بهمنماه سال ۱۳۶۶ در مائوت به شهادت رسید. پیکر مطهرش در بهشت زهرا (س)، قطعه ۴۰، ردیف ۴۷، شماره ۱۳ قرار دارد. در ادامه روایتی را درباره این شهید بزرگوار از نظر میگذرانید.
یکی از رزمندهها هوس کرده بود با بیسیم عراقیها را اذیت کند. گوشی بیسیم را گرفت و روی فرکانس یک عراقی که از قبل به دست آورده بود، چند بار صدا زد: صفر من واحد. اسمعونی اجب! بعد از چند بار تکرار صدایی جواب داد: الموت لصدام.
تعجب کرد. همزمان خنده بچهها بالا رفت. او از رو نرفت و گفت: بچهها، انگار اینها از یگانهای خودمان هستند. بگذارید سر به سرشان بگذاریم. به همین خاطر در گوشی بیسیم گفت: انت جیش الخمینی؟ طرف مقابل که فقط الموت بلد بود، گفت: الموت بر تو و همه اقوامت.
بیشتربخوانید
همین که دید هوا پس است، عقبنشینی کرد و گفت: بابا ما ایرانی هستیم و شما را سر کار گذاشته بودیم. ولی او عکسالعمل جدی نشان داد و این بار گفت: مرگ بر منافق! بالاخره شما را هم نابود میکنیم. نوکران صدام، خودفروختهها. بعد دید اوضاع قمر در عقرب است، بیسیم را خاموش کرد و دیگر هوس سر به سر گذاشتن عراقیها را نکرد.
یکی از رزمندهها جثهریزی داشت و مانند همه بسیجیها خوش سیما و خوشمَشرب بود. فقط یک کمی بیشتر از بقیه شوخی میکرد تا دل مؤمنان خدا را شاد کند. با این وجود از روزی که او به اردوگاه تخریب آمد، اتفاقات عجیبی در اردوگاه افتاد.
لباسهای نیروها که خاکی بود و در کنار ساکهایشان افتاده بود، شبانه شسته میشد و صبح روی طناب وسط اردوگاه خشک شده بود. ظرف غذای بچهها نیمههای شب خود به خود شسته میشد. هر پوتینی که شب بیرون از چادر میماند، صبح واکس خورده و براق جلوی چادر قرار داشت.
او که از همه کوچکتر و شوختر بود، وقتی این اتفاقات جالب را میدید، میخندید و میگفت: بابا این کیه که شبها زوروبازی درمیآورد و لباس بچهها و ظرف غذا را میشورد؟ و گاهی هم میگفت: آقای زورو، لطف کند و امشب لباسهای من را بشورد و پوتینهایم را هم واکس بزند.
بعد از عملیات، وقتی محمدعلی قزلباش شهید شد، یکی از بچهها با گریه گفت: بچهها یادتان هست چقدر قزلباش زوروی گردان را مسخره میکرد؟ زورو خودش بود و به من قسم داده بود که به کسی نگویم.
منبع: فارس