اگر به دیده تحقیق و انصاف در آثار سعدی بنگریم، یکایک آثار او را تازه و نو و مایه حیرت و تحسین می‌یابیم.

باشگاه خبرنگاران جوان - سعدی بیش از آن‌که شاعر باشد، نقاش است. شعر را استادانه تصویر می‌کند. توصیف‌های او حیرت‌انگیز است. خیال خواننده را به پر‌واز می‌کشد و او را حالی به حالی می‌کند. آن‌چه از عشق مراد می‌کند، همین معشوق زمینی است، نه از آن دست عرفان ماورایی و آسمانی. مطلوب و منظور دل او در دسترس است. برای همین هم راحت می‌شود دل در گروی سروده‌اش سپرد و با ذوق او همراه شد و در سرزمین عشق‌ورزی‌اش، با قلم‌اش، قدم زد.

وقتی می‌گوید؛ «دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت/ تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت» نهایت تمنای اوست و آن‌گاه که می‌سراید؛ «شربتی تلخ‌تر از زهر فراقت باید/ تا کند لذت وصل تو فراموش مرا» مویه و شکوه‌اش در فراق یار را می‌رساند. اما شیخ شیراز همه‌اش در بند معشوق و غنج زدن دل‌اش برای او نیست. او حکیمی سوار و استوار نیز هست. مواعظ او برای پادشاهان و درویشان و جوانان و پیران بی‌نظیر است و حتی هنوز هم اگر گوش شنوایی باشد، راه‌گشا.

نصایح‌اش بسان یک معلم است. وقتی حکایتی را روایت می‌کند، چنان شیرین است و نثر و نظم را به هم می‌دوزد که آدم دل‌اش می‌‎خواهد تا آخرش را یک‌نفس بخواند. او اگرچه رهنمود می‌دهد، اما قیافه همه‌چیزدانی به خود نمی‌گیرد. پدرانه پند می‌دهد. نظم و نثر مشرف‌الدین مصلح شیرازی به‌سبب همین گیرایی خاص‌اش، از معدود سخن‌وران جهان فارسی است که در مکتب و مدرسه به کودکان آموخته می‌شد و البته به‌سبب سهل و ممتنع بودن‌اش هم بود که پیر و جوان و خرد و کلان دوست‌اش داشتند و در هر دورهمی خانوادگی و هر مناسبت ملی می‌خوانندش.

او حتی آوازه‌ای عالم‌آرا و گیتی‌گستر نیز داشت چنان‌که نه‌فقط امروز، که در حوالی روزگار خود نیز چنین بود. محمدعلی موحد در شهادت این مدعا، طی نوشتاری، به سفرنامه ابن‌بطوطه اشاره کرده و در فراز رفتن‌اش به چین، در جایی نوشته است: «در گزارش سفر خود به شهر خنسا (گنجنفو که در تاریخ وصاف به‌صورت خنزای و در جامع‌التواریخ رشیدی به‎‌صورت خینگسای ضبط شده و در آن روزگار شاید بزرگ‌ترین شهر‌های روی زمین بوده است) می‌گوید امیرزاده آن شهر به موسیقی ایرانی علاقه زیاد داشت و روزقبانان که برای تفریح و تفرج مهمانان امیرزاده نمایش‌هایی می‌دادند به درخواست او آوازی به فارسی می‌خواندند که از بس تکرار کردند من آن را به خاطر سپردم. ابن‌بطوطه آن سرود را به‌صورت شکسته بسته در روایت خود آورده و ما امروز می‌بینیم که در آن شعری است از سعدی:

«تا دل به مهرت داده‌ام/ در بحر غم افتاده‌ام.

چون در نماز استاده‌ام/ گوی به محراب اندری»

و این چیزی نیست جز نفوذ کلام سحرانگیز او که در همه حدود ۷۵۰ سالی که از درگذشت‌اش می‌گذرد، دنیای فارسی‌‎زبانی را از حُسن حضور خود عطرآگین کرده است و بی‌او ایران و ادبیات فارسی حتما چیزی کم داشت. به قول کوروش کمالی سروستانی؛ «سعدی یکی از پایه‌های بنای استوار زبان و ادب فارسی است، و شعر و نثر او شکوه‌مندانه در فرهنگ امروز ما می‌‎درخشد.

او شیرازه‌بند ادبیات فارسی و پایه‌گذار مکتب ادبی شیراز است و آثارش کلیدی‌ترین باور‌ها و اندیشه‌های انسانی را بازتاب می‌دهد و بدین‌سان لباس فاخر شاعر ملی را بر تن می‌پوشد. اگر سعدی در حافظه تاریخی، ذوق شعری، عاطفی و احساس ایرانیان و فراتر از جغرافیای ایرانی، در مرز‌های اندیشه و تخیل جهانیان جایگاهی خوش یافته، نشان از عزت و منزلت سعدی در جامعه فرهنگ جهانی دارد که قرن‌هاست آثارش را در میان خود، عاشقانه نگاه‌بانی می‌کنند.»

برچسب ها: سعدی ، ادبیات ، شعر ، شیراز
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.