کتاب «محمدسرور»؛ دربردارنده خاطرات خودنوشت زندهیاد محمدسرور رجایی از سوی انتشارات راه یار به چاپ دوم رسید. این اثر که به کوشش فروغ زال و با ویرایش محمدکاظم کاظمی منتشر شده، دربردارنده خاطرات مرحوم رجایی از دوران کودکی تا مهاجرت به ایران است.
زندهیاد رجایی از جمله فعالان فرهنگی افغانستانی بود که در هفتم مردادماه پارسال بر اثر کرونا درگذشت. رجایی را میتوان از جمله چهرههای فرهنگی و از حلقه مهاجرانی دانست که با تأکید بر پیوند میان افغانستانیها و ایرانیها، به دنبال تحقق بخشیدن به آرمانی به نام «وطن فارسی» هستند.
طی یک دهه گذشته مسئله «وطن فارسی» و برجسته کردن مشترکات فرهنگی میان دو ملت ایران و افغانستان به یکی از دغدغههای فعالان فرهنگی دو ملت تبدیل شد. هرچند در این میان سیاستمداران مانند همیشه چند قدم از فعالان فرهنگی عقبتر حرکت کردند، اما تلاش حلقهای از دغدغهمندان فرهنگی دو ملت سبب شد تا نگاه مردم دو جامعه به یکدیگر تغییر کند. این تغییر نگاه را میتوان از ردپای واکنشهای مردم دو ملت به حوادث رخ داده در کشورهای ایران و افغانستان و ابراز همدردی و همراهی با یکدیگر دید. تیتر روزنامهها در چند سال گذشته از برجسته کردن و پررنگ کردن مرزهای میان مهاجران و ایرانیها، به سمت یکدلی و بیان دردها و دغدغههای مشترک پیش رفت. بیشک برای رسیدن به این راه دور و دراز، افراد مختلفی نقش داشتند. افرادی که هریک به سهم خود در جایگاههای مختلف فرهنگی و رسانهای، تلاش کردند گامهای اولیه برای تحقق بخشیدن به رؤیای «وطن فارسی» را بردارند و خشتی بر بلندای این بنا بیفزایند. بیشک محمدسرور رجایی یکی از آنهاست.
مرحوم رجایی با طرح ایده «خونشریکی» وجه جدیدی از اشتراکات فرهنگی میان دو ملت ایران و افغانستان را پیش چشم مردم دو ملت گشود. اگر پیش از این، تأکیدات عمدتاً روی مفاخر فرهنگی و تاریخ مشترک بود، او در گامی جدید، به معرفی شهدایی پرداخت که برای حفاظت از دو ملت، در خاک همسایه جنگیدند و در گمنامی به شهادت رسیدند. شهدایی مانند احسان پارسی که در نیمروز افغانستان، منطقهای هممرز با سیستان و بلوچستان، به شهادت رسیده بود.
ایده خونشریکی از دوران نوجوانی در ذهن رجایی شکل گرفت، آن زمان که پنهانی در فروشگاه لباس دست دوم که افغانستانیها به آن «کهنه لیلامی» میگویند، مجلات «عبدالحمید»، صاحب مغازه را میخواند. داشتن مجله «استقامت» در آن دوران که ارتش سرخ در افغانستان حضور داشت، جرم کمی نبود. رجایی با پنهان کردن آن میان اوراق کتاب درسی، به خواندن این مجله میپرداخت. در همان ایام بود که با شهید پارسی آشنا شد. ذهن جستوجوگرش پس از آن در پی شناختن بیشتر این شهید بود؛ شهیدی که در همراهی با مجاهدان در افغانستان به شهادت رسیده بود.
رجایی در زندگینامه خود که حالا به کوشش انتشارات راه یار با نام «محمدسرور» منتشر شده، از دوران کودکی خود در افغانستان میگوید. هرچند نوشتهها به صورت گذرا از وقایع میگذرند و اشارهوار به موضوعات مختلف میپردازند، اما از همین متن کوتاه میتوان همسایه شرقی را بیشتر شناخت. درباره افغانستان آنچه بیشتر منتشر شده، روایتهای تاریخی خشک است، اینکه فلان حاکم آمد و فلان حکومت رفت... کمتر اثری است که در قالب تاریخ شفاهی و از زبان مردم، وقایع افغانستان را به تصویر بکشد. از این منظر کتاب «محمد سرور» تلاشی ستودنی است. تلاشی که در آن دغدغهها، دردها، آرزوها، محدودیتها، فشارهای سیاسی و اجتماعی و ... را میتوان از نگاه کسی خواند که خود همواره دغدغه فرهنگی داشت و در آسمان فرهنگ و هنر امروز افغانستان ستاره شد.
رجایی با درک عمیق خود از کارکرد رسانه، اقدام به نگارش این خاطرات کرد: «باید بستری فراهم میکردیم تا یاد بگیریم خودمان، خودمان را روایت کنیم و درست و صحیح واقعیتها را بگوییم؛ نه اینکه از دریچه دوربین آنها که میخواهند در فستیوالهای غربی جایزه بگیرند، دیده و شناخته شویم»... . حالا اینبار تاریخ افغانستان اینبار از نگاه مردم افغانستان روایت میشود.
کتاب با زبانی ساده و شیرین از دوران کودکی مرحوم رجایی آغاز میشود. روایت او از تبعیضهایی که در حق مردم هزاره در افغانستان میشود، درک عمیق او از مسائل پیرامونش را از دوره نوجوانی نشان میدهد. تبعیضی که در ادامه تحصیل کودکان هزاره نمود مییابد و امروز نیز در اخبار ناگوار افغانستان ظهور و بروز دارد. همین تبعیضها در نهایت منجر به این میشود که رجایی هیچگاه طعم شیرین تحصیل در مدرسه را نچشد؛ با آنکه اشتیاق عجیبی داشت و تشنه آن بود. او با تحصیل در مکتب و بعد از توانایی در خواندن سروه انشراح و اشعار حافظ، قدم به دنیای کلمات میگذارد. با آنکه توانایی و استعداد خوبی در خواندن و درک مطالب دارد، اما با نگاه تبعیض نژادی مسئولان مدرسه، در «لیسه استقلال» که از مدارس خوب آن دوره افغانستان بود، ثبتنام نمیشود.
«پدرکلان»ش در جوشیدن این چشمه در ذهن رجایی نقش بیبدیلی داشت. گنجینه کتابخانه او که آثار متعددی از ایران، هند، پاکستان و افغانستان را در خود جای داده بود، به همراه شخصیت نافذی که داشت، الگوی خوبی برای رجایی نوجوان بود تا قدم در راه پدربزرگ بگذارد. خاطرات رجایی در این بخش به خواستن و نتوانستن منجر میشود. با این حال، او از پا نمینشیند و با کارگری و حقوق روزمزد خود، مجلات «زن روز» و «اطلاعات» را میخرید و از پل باغ عمومی کابل، کتابهای دست دوم را تهیه میکرد. بعدها همین خواستن و نرسیدن بود که انگیزه اصلیاش در راهاندازی مجله «باغ» شد؛ تنها مجله برای کودکان افغانستانی. راست گفتهاند شخصیت آدمی در کودکی شکل میگیرد، و رجایی با درک استمرار این محدودیتها برای نسلهای بعدی افغانستان، سعی کرد تا به سهم خود قدمی در جهت رفع آنها بردارد و روزنهای جدید به دنیای این کودکان بگشاید.
پیگیری اخبار ایران در میان خانوادههای افغانستانی، شادی برای آزادسازی خرمشهر، مهاجرت او به ایران، فراز و فرودهایی که در ایران پشت سر گذاشت و ... از بخشهای دیگر کتاب است. کتاب پر است از خاطرات در موقعیتهای مختلف. راوی اما در همه این موقعیتها صادق است. بیکم و کاست و بدون روتوش خاطراتش را بیان میکند. اما نکته مهم در خاطرات رجایی، نگاه متفاوت اوست. رجایی در کنار اشاره به رفتوآمدهای حکومتها، از منظر اجتماعی نیز این تغییرات را بیان میکند. در واقع تمرکز او بیشتر بر این بخش است تا روایت تاریخی یک واقعه؛ و این همان نقطه خاموش در تاریخ افغانستان است.
کتاب «محمدسرور» داستان مختصری است از زندگی مردی که در روز استقلال افغانستان متولد شد و انگار این تقارن، در سرنوشت او نیز بیتأثیر نبود. او همواره برای استقلال و موفقیت کشورش جنگید، نوشت و خسته نشد و به قول محمدکاظم کاظمی، زیستی با برکت داشت. جای او همواره در میان کسانی که دل در گروِ ایران فرهنگی دادهاند، خالی است.