به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، بزرگان گفته اند که روزه مراتبی دارد و بالاترین مرتبه آن این است که روزه دار با تمام اعضا و جوارح خود روزه باشد و از معاصی پرهیز کند. از این منظر هر سال در ماه مبارک رمضان، سیره بزرگان طریقت و بندگی به طور ویژه مورد بررسی قرار می گیرد و بزنگاه های زندگی آنان سرمشقی برای زندگانی مومنین روزه دار می گردد.آیت الله محمدتقی بهجت (رحمت الله علیه) یکی از بزرگانی است که سیره عملی او همواره سرلوحه خداجویان بوده است. مردی که هنوز صدای حمدوسوره خواندن هایش در نماز صبح مسجد فاطمیه قم، در خاطر همه سحرخیزان مانده است.
هنوز صدای گام های پیرمردی که دلدادگان او مسیر خانه کوچکش تا مسجد را پابه پایش طی می کردند، در یاد قمی ها مانده است. دیروز سالروز آسمانی شدن آیت الله بهجت بود. حالا گوشه ای از صحن حضرت معصومه(سلام الله علیها) در قم ماوای عاشقانی است که از سنگ های شفاف و بوسیدنی مزار او نور می گیرند.به همین بهانه و برای دقایقی، گوشه های چشم نواز زندگانی او را از زبان نزدیکانش به تماشا می نشینیم.
من در سفر خود در سال ۱۹۸۵ به قم با آیت الله بهجت آشنا شدم و در همان دیدار اولمان با وی مجذوبش شدم. از ویژگی های حزب الله اعتماد، توکل بر خدا و یقین به پیروزی الهی است که آیت الله بهجت همواره بر آن تاکید داشتند. طی جنگ سال ۲۰۰۶ آیت الله بهجت نامه ای برای من فرستاد و در آن گفتند که حزب الله در این جنگ پیروز می شود. همچنین امام خامنه ای نیز در هفته اول جنگ نامه ای برای من ارسال و در آن تاکید کردند که حزب الله در این جنگ پیروز می شود و به یک قدرت منطقه ای تبدیل خواهد شد.
پس از رحلت امام خمینی (ره) چیزی به اسم دبیرکل حزب الله نداشت و امام خامنه ای سفارشی در این زمینه کردند. در آن زمان اوضاع لبنان بسیار پیچیده بود و برادران ما با ایجاد دبیرکلی حزب الله موافقت کردند. با من درباره این مساله صحبت کردند، اما من گفتم که نمی توانم. آنها اصرار کردند، اما من قبول نکردم. برای این مساله استخاره کردیم و سراغ آیت الله بهجت رفتیم بدون این که به ایشان چیزی درباره این موضوع بگوییم. ایشان به من گفتند که نباید پیشنهادی را که به من داده اند قبول کنم و با این که برخی گفته اند که به من کمک خواهند کرد، اما هرگز کمک نخواهند کرد. ضمانت واقعی برای کسی که می خواهد یک عالم و رهبر شود بعد معنوی و معرفتی است. اگر مقاومت از بعد معنوی و معرفتی برخوردار نبود نمی توانست در لبنان و منطقه گسترش یابد.
حجت الاسلام والمسلمین علی بهجت، فرزند آیت الله بهجت یک روز از زندگی پدرش در زمان حیات را این طور روایت می کند: پدر شبانه روز عمرش را صرف عبادت و مطالعه و کارهای نیک می کرد. وقت را طلا می دانست و حاضر نبود حتی یک لحظه را هم از دست بدهد. حتی وقتی بلند می شد تا کتابی را از قفسه بردارد، یا در فکر بود یا زیر لب ذکر می گفت.
برداشت اول: دو ساعت و حتی گاهی سه ساعت پیش از اذان صبح از خواب بیدار می شد و از همان لحظه، عبادتش شروع می شد. زیر لب ذکر مناجات داشت و گاهی شعرهایی را زمزمه می کرد، مانند: «اگر لذت ترک لذت بدانی/ دگر هیچ لذت تو لذت ندانی». در حال وضو هم اذکارش ادامه داشت. بعد از وضو مشغول نماز شب و راز و نیاز با خدای متعال می شد.
برداشت دوم: وقت نماز را خودش تشخیص می داد. به مسجد می رفت و نماز را به جماعت اقامه می کرد. بعد از نماز صبح هم به تعقیبات مشغول می شد.
برداشت سوم: بعد از نماز صبح به حرم مطهر حضرت معصومه(س) می رفت و دو ساعت در آنجا عبادت می کرد؛ یک ساعت ایستاده و یک ساعت نشسته.
برداشت چهارم: در مسیر رفت وآمد به حرم هم بیکار نبود. دعاهایی مثل یستشیر و صباح را می خواند. وقتی به خانه می رسید، صبحانه مختصری می خورد، ۱۵دقیقه استراحت می کرد و مشغول مطالعه می شد. بسیاری از شعرهایی که از ایشان به جامانده را هم در همین استراحت کوتاه سروده بود.
برداشت پنجم: برای تدریس فقه به مسجد می رفت. هر روز زیارت عاشورا می خواند؛ با صد لعن و صد سلام. لعن و سلام زیارت عاشورا را هم در همین فاصله هایی که آماده رفتن به جلسه درس می شد، می خواند.
برداشت ششم:گاهی بعد از درس به خانه نمی رفت و تا نماز ظهر آنجا می ماند. نماز ظهر و تعقیبات بعد از آن، دوساعت ونیم طول می کشید؛ مدتی در مسجد و مدتی درخانه.
برداشت هفتم:روزهای جمعه درس تعطیل بود و در مجلس روضه مسجد فاطمیه شرکت می کرد. جلسه پاسخ به استفتائات هم شب های پنجشنبه برگزار می شد. عبادت ها و پاسخ به نامه هایی که درخواست راهنمایی داشتند و تالیف هم در روز جمعه بیشتر بود.
برداشت هشتم: اوقات حضور در مسجد فرصتی برای دیدارهای عمومی بود. چه بسیار مردمی که در همین مدت کوتاه، شفای مریض شان را گرفتند، مشکلات شان حل شد، یا پاسخ پرسش هایشان را گرفتند.
برداشت نهم: بعداز صبحانه و قبل از ناهار یک ربع تا نیم ساعت نشسته استراحت می کرد. نشسته استراحت می کرد تا خواب بر او چیره نشود. عصرها هم اصول فقه تدریس می کرد.
برداشت دهم: نماز مغرب و عشاء و تعقیبات را در مسجد اقامه می کرد. به منزل که می آمد باز هم یک ساعت ونیم عبادت می کرد. سپس مشغول مطالعه می شد.
برداشت یازدهم: پس از صرف شام، نیم ساعت مشغول تلاوت قرآن و حدیث کساء و... بود. با وضو یا تیمم می خوابید. کم پیش می آمد بیشتر از چهار ساعت در شبانه روز بخوابد.
طبیب باش و برو
نماینده ولی فقیه در قفقاز به اصرار از ما خواستند: «به اینجا بیایید و اینجا مدرسهای هست و تدریس بکنید و کارهایی از این قبیل». من نگران بودم چون وارد فضایی میشدم که آنجا دیگر قم نیست و فضا به اصطلاح باز است. خیلی میل رفتن نداشتم. از طرفی هم کار دیگری بود که آن هم یک مسوولیت طلبگی و روحانی بود. من مانده بودم بین این دو. خدمت آقای پهلوانی عرض کردم: چه کنم؟ ایشان فرمودند: شما مراجعه به آقای بهجت بکنید و هرچه ایشان فرمودند همان کار را بکنید.من هم خدمت آقا رسیدم و عرض کردم که این دو گزینه پیش روی من است من چه کنم؟ ایشان فرمود: «طبیب باید آنجایی برود که مریض زیاد است؛ شما باکو بروید».
من نگران این بودم که اگر به آنجا بروم از مسائل معنوی دور بشوم، ایشان فرمودند: «نخیر آقا ویرانیهای آنجا را در نظر بگیرید.» بعد فرمودند: «خیال میکنید که سیر و سلوک به این است که تسبیح هزاردانه دستتان بگیرید و همه اش ذکر بگویید؟ نخیر آقا این نیست، بروید آقا، بروید».
روانی
یک بار در یکی از سفرهای مشهد که هنوز اطراف آقا شلوغ نشده بود، خدمت ایشان عرض کردم: آقا ما یک شوهرخواهری داریم که مریض هستند، دعا بفرمایید. فرمودند: «چه مشکلی دارند؟». عرض کردم: روانی است. فرمودند: «همه ما روانی هستیم، اگر روانی نبودیم که گناه نمیکردیم.»
کرامت کلمات
کرامات آقا در کلمات آقا بود. در سلوک آقا بود. یک بار از ایشان دستورالعملی خواستم برای تشرف به محضر حضرت صاحب الامر علیه السلام. میخواستم مکه مشرف بشوم به ایشان عرض کردم: آیا دستورالعملی است که به محضر آقا تشرف حاصل بشود یا خیر؟ فرمودند: «تا ما چقدر به وجود و حضور حضرت باور داشته باشیم!» اگر ما وجود و حضور آن بزرگوار را باور داشته باشیم، دیدن یا ندیدن چه فرقی میکند؟!
رستگار شد آن که...
یک کسی آمده و گفته بود: آقا آغاز درسهاست و من میخواهم شروع کنم برای طلبگی، یک دعایی بفرمایید. آقا فرموده بودند: خب، حالا میخواهی چه کار کنی؟ گفته بود: میخواهم صرف و نحو بخوانم. آقا فرمود: بعد میخواهی چه کار کنی؟
گفته بود: لمعه. آقا فرموده بودند: بعد میخواهی چه کار کنی؟ گفت: مکاسب و رسائل و کفایه. دوباره آقا گفته بودند: بعد میخواهی چه کار کنی؟ گفته بود: میخواهم درس خارج بروم. دوباره آقا فرموده بودند: بعد میخواهی چه کار کنی؟ گفته بود: میخواهم مجتهد بشوم. آقا فرموده بودند: «یعنی در قرآن نوشته: «قد افلح من له قوه الاستنباط؟؛ رستگار شد کسی که قوه استنباط دارد» یا فرمود که «قد افلح من تزکی؛ رستگار شد هر که تزکیه نفس دارد»؟!
محبت کودکانه
آقا خیلی به بچه ها علاقه مند بود. اصلا بچه ای که می دید، یک جوری می خواست با این بچه حرف بزند یا لبخندی می زد و با ابروهاش مثلا یک اشاره ای به این بچه می کرد. با آن بچه شوخی می کرد، مثلا به بچه می گفت: «شما بابای ایشان هستید یا ایشان بابای شماست؟»
مسلمانان چین
یک وقتی از ایشان می خواستیم که برای مریضی دعا بکند، می گفت: «من برای همه مریض ها دعا می کنم، من حتی برای مسلمان های چین هم دعا می کنم.»
آیا ما خواب نیستیم؟
یک روز عصر آمدیم درس، عرب دستفروشی هیکل و قیافه درشتی هم داشت آمده بود داخل همین مسجد کوچک، خوابیده بود؛ درست روبه روی همان جایی که آقا می نشستند. سر جای خودمان نشستیم که آقا تشریف آوردند، او هنوز خوابیده بود. آقا تشریف آوردند و نشستند. یک خرده صبر کرد، بیدار نشد. یکی از شاگردان حرکتی کرد که او را صدا کند، که مزاحم درس و بحث نشود. آخر وسط مسجد بود و جلب نظر می کرد. تا خواست حرکت کند، آقا فرمود: هیس! چیزی نگید.
این را فرمود:«اولسنا نائمین؟؛ آیا ما خواب نیستیم؟!» ای کاش یکی بیاد ما را هم بیدار کند. همین طوری نشستند تا او خودش بیدار شد. عذرخواهی کرد و رفت و آقا هم درس را شروع کردند.
خیرالحافظین
یک آقایی که محافظ یکی از مراجع متوفی بود، بعد از آن مرجع آمد کنار آقای بهجت. خیلی هم اصرار داشت که بماند. با آقازاده آقا صحبت کردند. ایشان هم با آقا صحبت کرد. آقا گفت: «آن کسی که می خواهد از آن محافظ، حفاظت بکند کیست؟». گفت: خدا. آقا گفت: «او از من هم محافظت می کند.»
نگاه به قرآن
در همان کتابخانه مسجد که بعد از درس می آمد، وضو می گرفت، بعد نافله می خواند و بعد می آمد برای نماز ظهر و عصر، من مکرر دیدم که ایشان قرآن باز می کرد و سوره حمد را از روی کتاب می خواند. بعد تمام می کرد، دوباره می خواند. فرض کن ۲۰-۱۰ دقیقه سوره حمد را نگاه می کرد. من احساس می کردم این از سوره حمد معارف گیرش می آید.
کربلا نرفته ها
آیت الله بهجت هر سال وقتی مشرف می شد برای مشهد، قبلش به زیارت حضرت عبدالعظیم در شهرری مشرف می شد. حتی دیگران را هم سفارش می کرد. حتی یادم است چند نفر از دوستان خواستند مشرف بشوند کربلا، چند روز در مرز مهران معطل شدند و درست نشد بروند. وقتی برمی گشتند، آقای بهجت فرمودند: «به اینها پیغام بدهید قبل از این که بیایند قم، بروند زیارت حضرت عبدالعظیم، که ثواب زیارت سیدالشهدا علیه السلام را به اینها بدهند.»
ذکر قیمتی
یک سفر که ایشان مشهد تشریف داشتند، خدا توفیقی به ما داد خدمت ایشان مشرف شدیم. به ایشان گفتم: آقا می شود یک ذکری به ما بدهید که دائمی باشد، خیلی بزرگ باشد. من فکر کردم ایشان یک دعای خیلی طویل و طولانی را می فرمایند. فرمودند: «در قبال این ذکری که من دارم به شما می دهم اگر تمام گنج های عالم را جمع کنید بیاورید، بروید داخل کوه ها هر چه جواهر وجود دارد جمع کنید، بروید در دریاها هر چه مروارید وجود دارد جمع کنید با این ذکری که به شما می دهم برابری نمی کند». گفتم: آقا بفرمایید چه ذکری است که اینقدر با همه جواهرات دنیا برابری نمی کند؟ایشان فرمودند: «استغفار، استغفار، استغفار؛ اگر بدانید چه است این استغفار! چه گنج هایی در این ذکر استغفار نهفته است! باید بیابید که این استغفار چیست». ایشان فرمودند: «زبانتان وقتی به ذکر استغفار باز می شود، در حقیقت موانع همه بر طرف می شود و حوایجتان هم برآورده می شود. اصلا استغفار صیقل دهنده روح است، شما را نزدیک می کند به خدا.»
یک از دوستان ما در آمریکا استاد دانشگاه است. در آنجا این قدر از چشم برزخی و توانایی های معنوی مرحوم آیت الله بهجت تعریف کردند که آنها مشتاق دیدار با ایشان شدند. حضرت آقای بهجت گفتند زیاد نیایند. حدودا ۲۰ نفر رسیدند خدمت آقا. خیلی جالب است، ای کاش عکس های آن را به نمایش بگذارند.
حضرت آقا چند جمله ای آنها را نصیحت کردند. یکی از اینها جراح بود. در دل خودش گفته بود این عارفی که چشم برزخی دارد ای کاش می آمد من بینی او را عمل می کردم... و در دلش خندیده بود. مجلس تمام شد و همه برای خداحافظی نزد ایشان رفتند. نوبت به این پزشک که رسید آقا به مترجم گفتند: به ایشان بگویید وقتی آنجا نشسته است دیگر در دلش به بینی من نخندد. این پزشک دق کرد و نشست.
علی دایی یکی از افرادی است که ملاقات هایی با آیت الله بهجت داشته است. او در یکی از مصاحبه هاش با بیان این که تمایلی به حضور در برنامه های مختلف ندارد به یکی از این دیدارها اشاره کرد و گفت: از زمانی که ایشان(آیت الله بهجت) در صحبتی که داشتیم به من نکاتی را توصیه و یادآوری کردند من دیگر دوست ندارم در مصاحبه ها و فضاهای این چنینی حاضر شوم.
علاوه بر این دایی در یکی از مصاحبه هایش درباره شکل گیری این دیدارها و ویژگی هایی که باعث شد تا او هم از مریدان ایشان باشد، گفت: من چندین بار نزد ایشان رفتم اما همان یک بار نماز خواندن پشت آقای بهجت همه چیز را به من نشان داد و احساس عجیبی داشتم. بعد از آن هم دوست داشتم بیشتر نزدشان بروم چرا که از حضور پیش ایشان قوت قلب می گرفتم. همیشه ایشان را در دالان کوچکی در مسجدش می دیدم که همان دیدار سه، چهار ماه من را شارژ می کرد.
یکی دیگر از این ملاقات ها به زمانی برمی گردد که دایی در دنیای فوتبال سخت درگیر مشکلاتی شده بود، او می گوید: زمانی که برای ملاقات آیت الله بهجت به قم رفتم، ایشان فرمود اگر روی نیمکت ذکر بگویم و تسبیح بیندازم دیگر مشکلی نخواهد بود.
منبع: جام جم
انتهای پیام/