شهید یوسف‌الهی که بود که سردار شهید حاج قاسم سلیمانی گفت: دوست دارم تا مرا پس از مرگ در کنار او به خاک بسپارید.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، محمد حسین یوسف‌الهی سال ۱۳۴۰ در شهر «کرمان» متولد شد، پدرش فرهنگی بود و در آموزش و پرورش خدمت می‌کرد. محیط خانواده کاملا مذهبی بود و همه فرزندان از کودکی با حضور در مساجد و جلسات مذهبی با اسلام و قرآن آشنا می‌شدند.

علاقه زیاد و ارتباط عمیق محمد حسین با نهج البلاغه نیز ریشه در همین دوران دارد. در روز‌های انقلاب محمد حسین دبیرستانی بود و حضوری فعال داشت و یکی از عاملان حرکت‌های دانش آموزان در شهر کرمان بود.

آغاز جنگ عراق علیه ایران در لشکر ۴۱ ثارالله واحد اطلاعات و عملیات به فعالیت خود ادامه داد و بعد‌ها به عنوان جانشین فرمانده این واحد انتخاب شد. در طول جنگ پنج مرتبه به سختی مجروح شد و بالاخره آخرین بار در عملیات والفجر هشت به دلیل مصدومیت حاصل از بمب‌های شیمیایی در بیست و هفتم بهمن ماه سال ۱۳۶۴ در بیمارستان لبافی نژاد تهران به شهادت رسید.

کاظم سلیمانی این قبر را برای خود در کنار شهید یوسف‌الهی تهیه دیده بود
همسایه ابدی سردار؛ شهید یوسف الهی که بود؟

شهید «محمّد حسین یوسف‌الهی» عارفی است که در در واحد اطلاعات عملیات لشکر ۴۱ ثارالله، مراتب کمال الی الله را طی کرد و کمتر رزمنده‌ای است که روزگاری چند با محمد حسین زیسته باشد، اما خاطره‌ای از سلوک معنوی و کرامات او نداشته باشد.

محمد حسین، مصداق سالکان و عارفانی است که به فرموده حضرت روح الله رحمت الله علیه، یک شبه ره صد ساله را پیمودند و چشم تمام پیران و کهنسالان طریق عرفان را حسرت زده قطره‌ای از دریای بی انتهای خود کردند.

در کتاب نسل سوخته راز‌هایی از این شهید و همسایه ابدی حاج قاسم سلیمانی نوشته شده است که مروری بر آن‌ها می‌کنیم

*** به من گفته بود در کنار اروند بمان و جذر و مدّ آب را که روی میله ثبت می‌شود بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد. نیمه‌های شب خوابم برد. آن هم فقط ۲۵ دقیقه. بعدا برای این فاصله زمانی، از پیش خودم عدد‌هایی را نوشتم. وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدمه به من خیره شد و گفت: تو شهید نمی‌شوی.

با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و گفت: چرا آن ۲۵ دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر می‌نوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود. در آن شب و در آن جا هیچ کس جز خدا همراه من نبود!

*** با مجروح شدن پسرم محمدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم نمی‌دانستم در کدام اتاق هست. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا.

وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمد حسین من! امّا به خاطر مجروح شدن هر دو چشمش بسته بود! بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چه طور مرا دیدی؟! مگر چشمانت ....

اما هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد ...

*** پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال ۶۲ بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم. ساعت ۱۰ شب به بیمارستان رسیدیم. با اصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم. نمی‌دانستیم کجا برویم. جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمد حسین یوسف‌الهی هستید؟ با تعجب گفتیم: بله!

جوان ادامه داد: حسین گفت: برادران من الان وارد بیمارستان شدند. برو آن‌ها را بیاور اینجا!. وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین سوخته، ولی می‌تواند صحبت کند.

اوّلین سؤال ما این بود: از کجا دانستی که ما آمدیم؟

لبخندی زد و گفت: چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می‌دیدم!

محمّد حسین حتی رنگ ماشین و ساعت حرکت و ... را گفت!

*** دو تا از بچّه‌های واحد شناسایی از ما جدا شدند. آن‌ها با لباس غواصی در آب‌ها جلو رفتند. هر چه معطل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقر بر گشتیم. محمد حسین که مسوول اطّلاعات لشکر ثارالله بود، موضوع را با برادر حاج قاسم سلیمانی ـ فرمانده لشکر در میان گذاشت.

حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیات ما با خبر می‌شود. اما حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخص می‌کنم.

صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود. گفتم: چه شد؟ به قرارگاه خبر دادید؟

گفت: نه. پرسیدم: چرا؟!

مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آن‌ها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را.

با خوش حالی گفتم: الان کجا هستند؟

گفت: در خواب آن‌ها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می‌دانی چرا؟ اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمی‌شد. در ثانی اکبر نامزد داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، اما صادقی مجرد بود.

اکبر در خواب گفت که ناراحت نباشید؛ عراقی‌ها ما را نگرفته اند، ما بر می‌گردیم.»

پرسیدم: چه طور؟!

گفت: شهید شده اند. جنازه‌های شان را امشب آب می‌آورد لب ساحل.

من به حرف حسین مطمئن بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست.

وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد!

*** زمستان ۶۴ بود. با بچه‌های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم. حسین وارد شد و بعد از کلی خنده و شوخی گفت: در این عملیات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می‌کند.

بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می‌شوید. من هم شیمیایی می‌شوم.

حسین به همه اشاره کرد به جز من!

چند روز بعد تمام شهود‌های حسین، در عملیات والفجر ۸ محقّق شد!

منبع: تسنیم

انتهای پیام/

 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱۶
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۴۱ ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۹
شهدا توروخدا برای ماهم دعادکنیدباشهادت ازاین دنیا بریم برای فرج مولایمان وعاقبخت بخیری فرزندان ماهم دعا کنید.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۴۳ ۱۵ بهمن ۱۳۹۸
سلام خوشا به سعادتشون ما که لیاقت نداریم انشاءالله به احترام این شهدا ما را هم جزو این شهدا قرار بده
Iran (Islamic Republic of)
F
۲۲:۴۰ ۱۸ دی ۱۳۹۸
به حال شهدا غبطه میخورم خوش به سعادتشون
Iran (Islamic Republic of)
رمضانعلی کاهه ازگلستان گرگان
۰۲:۵۵ ۱۸ دی ۱۳۹۸
سلام برشهیدان خدایی بلاجویان دشت کربلاییی سلام وصلوات برحسین فرزندغلامحسین ایعزیزکه اینروزهامیزبان سرادردلهاقاسم سلیمانی هستی ای عزیزبجه گرگانم پشیمانم بازمانده قافله ای هستم که توبهترمیدانی نمیدانم چراامامانندهرشب امشب ازتووروح پاکت امیدشفاعت دارم سالهاست خانه نشینم مبدانی ازخدابخواه تادوباره لباس رزم برتن کنم.ای عزیزکمکم کن ودستم بگیر.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۱:۱۳ ۱۸ دی ۱۳۹۸
خدایا به حق قطره قطره خون پاک شهدا فرزندان مارا عاقبت به خیر بگردان،کشور عزیز ایران رو درپناه خودت حفظ بفرما
Iran (Islamic Republic of)
مصطفی
۲۲:۳۶ ۱۷ دی ۱۳۹۸
سلام یه لطفی کنید این کتاب رو از کجا تهیه کنیم یا لینکی رو بزارین که بتونیم این کتاب رو بخریم. ممنون میشم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۲۹ ۱۷ دی ۱۳۹۸
کاش من هم شهید میشدم
Iran (Islamic Republic of)
لیلی
۱۱:۰۱ ۱۷ دی ۱۳۹۸
خوشا به این سعادت معلوم نیس ما با چه وضعی و تو چه شرایطی بمیریم خوشا به راهتان خوشا به حالتون...التماس شفاعت
Iran (Islamic Republic of)
فقط خدا
۱۰:۰۲ ۱۷ دی ۱۳۹۸
خداوندا به حق بزرگی شما به حق اولیابه حق معصومین به حق شهدا به حق صلحا مردم ایران وبنده کوچک درگاهت را اول ۰وسط وعاقبت به خیر بگردان انشاالله
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۹:۲۸ ۱۷ دی ۱۳۹۸
خدايا تو به همه چيز عالمي لطف و عنايت خود را ازما نگير بار خدايا از ما بندگان گنهكارت غافل مشو همه شهيدان راه وطن را به فردوسي كه خود وعده داده اي با سرداراني كه در راه مام وطن شهيد شدند همنشين گردان آمين يارب العالمين
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۹:۲۸ ۱۷ دی ۱۳۹۸
خدايا تو به همه چيز عالمي لطف و عنايت خود را ازما نگير بار خدايا از ما بندگان گنهكارت غافل مشو همه شهيدان راه وطن را به فردوسي كه خود وعده داده اي با سرداراني كه در راه مام وطن شهيد شدند همنشين گردان آمين يارب العالمين
Iran (Islamic Republic of)
اکرم
۰۸:۰۷ ۱۷ دی ۱۳۹۸
سلام شادی روح شهدا صلوات
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۳:۳۴ ۱۶ دی ۱۳۹۸
خوش به حالتان
خوش به سعادتتان
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۹:۱۸ ۱۷ دی ۱۳۹۸
ما کجا و اونا کجا.خدایا به حق تک تک شهدا از گناهامون در گذر و ما رو روز قیامت با شهدا همنشین بگردان
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۳:۲۴ ۱۶ دی ۱۳۹۸
واقعا خوشا به حال آنان و بدا به حال ما
Iran (Islamic Republic of)
ش ه
۲۰:۳۵ ۱۶ دی ۱۳۹۸
راز شهدا هیچ وقت آشکار نخواهد شد