منشور ملل متحد که توسط ایالات متحده و دیگر کشورهای همپیمان به تصویب رسید، یادآوری میکرد که تمام اعضای سازمان ملل متحد باید بیانیههای بینالمللی خود را با اهداف صلحجویانه مطرح کنند و هیچ یک از اعضا حق استفاده از نیروی نظامی به غیر از دفاع شخصی ندارد. قانون اساسی ایالات متحده آمریکا بیان میدارد که عهدهای بینالمللی مانند منشور سازمان ملل متحد توسط تمامی کشورها از جمله ایالات متحده تصویب شده و جزئی از قانون در آمریکا باشد.
شورای امنیت سازمان ملل متحد هیچ وقت اجازه فعالیت نظامی و حمله به افغانستان (عملیات بلندمدت آزادی) را به ایالات متحده آمریکا نداده بود.
اگرچه در دفاع از مشروعیت این جنگ، آمریکا اعلام نمود که اجازه جنگ از سوی شورای امنیت سازمان ملل متحد از آنجا که این جنگ براساس نوعی دفاع شخصی زیر ماده ۵۱ منشور سازمان ملل متحد حساب میشود، نیاز نیست و این یک حمله متجاوزانه نیست. همچنین انتقادهایی وجود داشت که حمله به افغانستان و تجاوز آن تحت ماده ۵۱ به هیچ وجه قانونی نیست و توجیه آن برای حملات ۱۱ سپتامبر به دلیل آنکه این حمله یک "حمله مسلحانه" (Armed Attack) از طرف کشوری نبود بلکه حملهای تروریستی از جانب گروهها بود غیرقابل قبول است.
حکومت بوش پسر در این مورد نیز هیچگاه به دنبال تهیه بیانیهای برای شروع جنگ و علت آن مطرح نکرد و دولت طالبان را حامیان تروریست معرفی کرده و به نقض قوانین و حقوق بشر محکوم کردند. در ۲۰ دسامبر ۲۰۰۱ شورای امنیت سازمان ملل متحد به آمریکا اجازه تشکیل آیساف را در شرایطی صادر کرد که آیساف موظف به سنجیدن تمام تدابیر ممکن و یاری کردن به دولت موقتی افغانستان بود. آیساف بعدها در تاریخ ۱۱ اوت ۲۰۰۳ به ناتو واگذار شد.
جنگهای داخلی ۱۹۹۲-۹۶ (جنگهای کابل)
پس از خارج شدن اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۸۹ از خاک افغانستان، دولت کمونیست جمهوری دموکراتیک افغانستان به دست مجاهدین افغان در سال ۱۹۹۲ سقوط کرد. بعد از آن، در بین مجاهدین منازعات مختلفی برای گرفتن و کنترل قدرت از دست یکدیگر؛ باعث جنگهایی در بین خود آنها شد که سالها به طول انجامید.
جنگهای داخلی ۱۹۹۶–۲۰۰۱ (طالبان)
در سال ۱۹۹۶، طالبان، حرکت افراطی اسلامی که در سال ۱۹۹۴ تشکیل شده بود، شهر کابل را تسخیر کردند و بیش از ۹۰٪ کشور را تحت کنترل گرفتند و منطقه کوچکی را در شمال شرقی برای مجاهدین اختصاص دادند که پایان جنگهای داخلی بین مجاهدین و شروع حکومتی نو توسط طالبان برای افغانستان بود.
اگرچه در همین سال، جامعه جهانی بیان کرد طالبان منبع بسیار پایداری برای به دست گرفتن کنترل این کشور جنگزده دارد.] افراط آنها در قوانین اسلامی و مذاکرده نکردن با دشمنان خیلی زود این حرف را نقض کرد. در سال ۱۹۹۶، اسامه بنلادن و گروهش القاعده وارد افغانستان شده و از آنجا به عنوان مرکز عملیاتهای خود استفاده نمودند. با وجود طالبان، القاعده توانست از افغانستان برای اهداف نظامی، تعلیم سربازانش، خرید و فروش اسلحه، هماهنگی با دیگر جهادیها و نقشه برای طرحهای جدید تروریستی خود استفاده کند.
پیش از حادثه ۱۱ سپتامبر؛ بین ۱۰٬۰۰۰ تا ۲۰٬۰۰۰ نفر در کمپهای القاعده تعلیمات نظامی دیدند.
حادثه بمبگذاری اوت ۱۹۹۸ سفارت آمریکا از سوی رییس جمهور بیل کلینتون به بنلادن نسبت داده شده بود که او نیز دستور حمله موشکی کمپهای تعلیمی القاعده را در افغانستان صادر کرد. در همان زمان آمریکا خواستار تحویل دادن بن لادن به آنها شده بود که طالبان این خواسته را رد کرد. سازمان اطلاعاتی آمریکا در دهه ۹۰ در افغانستان فعالیتهایی داشت که به دنبال دستگیری و یا کشتن بن لادن بودند. این تیم چندین عملیات را انجام دادند اما هیچوقت دستور قتل او را از طرف رییس جمهور دریافت نکردند. البته این ماموریتها باعث روابط بسیار خوبی شد که در سال ۲۰۰۱ ورود آمریکا به خاک افغانستان را تسریع بخشید.
حملات تروریستی یازده سپتامبر دلیل اصلی شروع جنگ افغانستان میباشد. این طرح به صورت رسمی در سال ۱۹۹۹ توسط بن لادن تصویب شد و او خودش دو نفر از هواپیمارباها را انتخاب کرده بود و به آنها تعلیمات مخصوص را در کمپ مس عینک (Mes Aynak) داده بود. بعد از آن در همان سال، چهار نفر از دیگر هواپیما رباها در شهر قندهار به دیدار بنلادن رفتند که آنها نیز همانجا تعلیم دیدند. هواپیما ربای دیگری در سال ۲۰۰۰ به کمپ الفاروق رفت و به جمع دیگران ملحق شد. ۱۳ نفر برای هواپیما ربایی سال ۲۰۰۱ توسط بن لادن انتخاب شدند و از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۱ در حال تعلیم دیدن بودند. در ژوئیه ۲۰۰۱ تمامی ۱۳ نفر وارد ایالات متحده آمریکا شدند.
در حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، حدوداً ۳٬۰۰۰ نفر غیرنظامی به علاوه هواپیما ربایان کشته شدند. هواپیمای دیگری هنگامی که خدمه آن در تلاش برای باز پسگیری آن بودند به زمین سقوط کرد. در کمتر از یک هفته بعد از این حادثه، رییس جمهور وقت ایالات متحده آمریکا جرج واکر بوش، اسامه بنلادن را به عنوان مسئول این کار شناسایی کرد. بنلادن در همان زمان در افغانستان به سر میبرد و به همین دلیل در ۲۰ سپتامبر ۲۰۰۱، در یک کنفرانس بین کنگره آمریکا، رییس جمهور بوش با صلاحدید کنگره ۵ نقطه نهایی برای طالبان در افغانستان مشخص نمود:
1. تمام رهبران القاعده به ایالات متحده تحویل داده شوند.
2. تمام افراد خارجی زندانی در بند طالبان، آزاد و به ایالات متحده تسلیم داده شوند.
3. تمامی کمپهای تروریستی آنها بسته شوند.
4. تمامی تروریستها و حامیان آنها معرفی و به مقامات تحویل داده شوند.
5. به ایالات متحده اجازه تام برای دسترسی به کمپهای تروریستی و بررسی آنها داده شود.
جرج بوش اعلام کرد که: " آنها باید تروریستها را در اختیار ما بگذارند، وگرنه در سرنوشت آنها سهیم خواهند شد."
چیز مشخصی در آن تهدید ضمیمه نشده بود، غیر از بیانیهای که از جنگ صحبت میکرد: "جنگ ما با ترور و القاعده آغاز اما همانجا تمام نمیشود." نکته جالب ماجرا آنجاست که هیچکدام از ۱۹ مردی که در این حملات شرکت داشتند افغان نبودند (۱۵ مرد از عربستان، ۲ مرد از امارات متحده عربی و دو مرد دیگر از مصر و لبنان بودند.) و بیشتر آنها در هامبورگ زندگی میکردند. هیچکدام در مدرسههای آموزش فنون هوایی در افغانستان تعلیم ندیده بودند و همه تعلیمات در ایالات متحده انجام شده بود.
دولت افغانستان در همان زمان از طریق سفارت خود در پاکستان بیان نمود که ایالات متحده تاکنون هیچ سندی مبنی بر شرکت بنلادن در حملات ۱۱ سپتامبر نداده است و خود این دولت هم چنین اسنادی ندارد. دولت افغانستان همچنین اعلام کرد که بنلادن به عنوان مهمان در کشورش بوده است و اظهار داشت که طبق قوانین طالبان و پشتونها، مهمان باید همیشه مهماننوازی شود و دارای حق پناهندگی میباشد. طالبان سه بار پیشنهاد محاکمه اسامه بنلادن را به دولت ایالات متحده به خاطر حوادث یازده سپتامبر دادند که هر سه بار از سوی ایالات متحده این درخواستها رد شد.
در ۴ اکتبر ۲۰۰۱، طالبان به صورت مخفیانه قصد داشت تا بنلادن را به پاکستان برده و در یک محاکمه بینالمللی که توسط شریعت الهی اداره میشد برای حوادث ۱۱ سپتامبر به محاکمه بسپارند. در ۷ اکتبر ۲۰۰۱، طالبان پیشنهاد محاکمه بنلادن را در خاک افغانستان در یک محاکمه اسلامی به ایالات متحده دادند که این پیشنهاد بلافاصله از سوی مقامات آمریکایی در همان روز رد شد. در همین روزها بود که ایالات متحده و بریتانیا شروع حملات خود را به کمپهای طالبان و القاعده آغاز کردند.
در ۱۴ اکتبر ۲۰۰۱، طالبان پیشنهاد دیگری برای محاکمه و تحویل دادن بنلادن را در خاک کشور سوم (کشوری غیر از افغانستان و آمریکا) به ایالات متحده دادند و شرط آنها این بود که فقط در صورتی که آنها شواهد کافی برای دست داشتن بنلادن در حوادث ۱۱ سپتامبر ارائه کنند. جرج بوش این درخواست را نیز رد کرد و اعلام نمود که: "نیازی به بحث در مورد گناهکار یا بیگناه بودن نیست، ما همه میدانیم که او گناهکار است".
بعد از رد طالبان مبنی بر قطع کردن پشتیبانی از القاعده، دولت ایالات متحده عملیات نظامی خود را در ۷ اکتبر ۲۰۰۱ در افغانستان آغاز نمود. تیمهایی از بخش عملیاتهای خاص (Special Activities Division) و سیا اولین نیروهای آمریکایی بودند که پای به خاک افغانستان برای جنگ گذاشتند. آنها بعدها همراه با نیروهای ویژه نظامی آمریکا که با نام مستعار "کلاه سبزها" (Green Berets) نیز شناخته میشوند، گروه نیروهای ویژه ۵ ام و دیگر واحدهای نظامی از فرماندهی نیروهای ویژه ایالات متحده ادغام شدند. این نیروها بیشتر همراه با نیروهای افغان مخالف طالبان (اتحاد شمال) کار میکردند. بریتانیا و استرالیا نیز بعدها نیروهای ویژهای را برای حمایت از نیروهای آمریکایی و افغان وارد افغانستان کردند که با حمایت بسیاری از کشورها روبرو شد.
در ۷ اکتبر ۲۰۰۱، حملات هوایی به شهرهای کابل، جلالآباد و فرودگاه بینالمللی قندهار در شهر قندهار که مرکز اصلی رهبر اصلی طالبان و ملا عمر بود شروع شد. شبکه C.N.N اجرای منحصربهفردی را از بمباران کابل به رسانههای آمریکایی در ساعت ۵:۰۸ دقیقه روز هفتم اکتبر ۲۰۰۱ عرضه کرد. در ساعت ۱۷:۰۰ به وقت جهانی، رییس جمهور بوش حملات را در تلویزیون ملی آمریکا تایید کرد و اعلام کرد که مراکز نظامی و تربیت تروریستی طالبان را هدف قرار خواهند و همچنین برای زنان، مردان و کودکان افغانستان نیز غذا، دارو و نیازهای عمومی انداخته خواهد شد. شبکه خبری عربی الجزیره اعلام کرد که این ویدئوها را کمی پیش از شروع حملات دریافت نموده بودند.
حملات هوایی
بمبافکنها از ارتفاع بسیار بالایی توسط ایالات متحده رهبری میشدند که اینکار به خاطر بیرون رفتن آنها از گستره تسهیلات ضدهوایی طالبان بود. حملات اولیه مناطقی را در شهرهای کابل، جلالآباد و قندهار پوشش میداد. در طول چندین روز بیشتر پایگاههای نظامی طالبان تخریب جدی دیدند و تسهیلات ضدهوایی آنان به طور کامل از بین رفت. این مبارزه بیشتر روی اهداف فرماندهی، کنترل و اطلاعاتی تمرکز کرده بود که استفاده طالبان از اطلاعات را بسیار ضعیف کرد. دو هفته بعد از حملات، نیروهای مجاهدین از آمریکا تقاضا کردند که این حملات را بیشتر روی خط اول جنگ متمرکز کنند. در همین حال حامیان بسیار زیادی از طالبان که غالباً پشتون بودند وارد کشور شده و به تقویت طالبان در مقابل ایالات متحده پرداختند.
مرحله بعدی این حملات، با استفاده از بمبافکنهای اف-۱۸هورنت آغاز شد که وسایل نقلیه طالبان را مستقیماً و با نشانهگیری دقیق مورد اصابت قرار میداد؛ در حالی که دیگر حملات موارد دفاعی طالبان را با حملات خوشهای مورد حمله قرار میداد. برای اولین بار بعد از سالها، فرماندهان نیروهای متحد شمال (مجاهدین) میتوانستند نتایج قابل ملاحظهای را از خطوط مقدم جنگ که سالها انتظار آنرا میکشیدند ببینند.
در اوایل نوامبر، خطوط اول طالبان توسط بمبافکنهای دیزی کاتر و ایسی-۱۳۰ بمباران شدند. جنگجویان طالبان هیچ تجربه قدیمی از جنگ با ایالاتمتحده نداشتند؛ تا جایی که گاهی در سر کوهها به صورت آشکار میایستادند و نیروهای ویژه به راحتی میتوانستند آنها را شناسایی و نزدیکترین پشتیبانی هوایی را باخبر کرده و منطقه بمباران میگردید. در دوم نوامبر، خطوط مقدم طالبان کاملاً تخریب شد و حمله نیروهای بخش اتحاد شمال به شهر کابل برای اولین بار کاملاً میسر به نظر میرسید.
در طول ماههای اولیه جنگ، نیروهای ایالات متحده دسترسی بسیار کمی از طریق زمینی داشتند و بیشترین حملات آنها هوایی بود. نقشه این بود که نیروهای ویژه به همرا افسران باتجربه و ارشد CIA، به عنوان رابط بین ایالات متحده و نیروهای افغان ضد طالبان باشند. نیروهای اطلاعاتی آمریکایی اعتقاد داشتند که طالبان و القاعده غارهایی بسیار مستحکم همراه با امکانات عالی و مخازن زیررمینی دارا میباشند. این مناطق به همین دلیل مورد حمله بمبارانهای بسیار حجیمی توسط بمبافکنهای بی-۵۲ قرار گرفت.
کمکم نیروهای آمریکایی و مجاهدین شروع به اختلاف نظر در اهداف با یکدیگر کردند. زمانی که ایالات متحده در حال جستجوی اسامه بن لادن بود، نیروهای مجاهدین فشارهایی را مبنی بر حملات بر طالبان و حمایت بر کارهای آنها همراه با پایانسازی کار طالبان و به دست گرفتن کنترل کشور داشتند.
تعداد سربازان حاضر در جنگ افغانستان به تفکیک کشور
ایالات متحده آمریکا:۷۸،۴۳۰
بریتانیا: ۹،۵۰۰
آلمان: ۴،۵۹۰
فرانسه: ۳،۷۵۰
ایتالیا: ۳،۴۰۰
کانادا:۲،۸۳۰
لهستان: ۲،۶۳۰
رومانی: ۱،۷۵۰
ترکیه: ۱،۷۴۰
اسپانیا: ۱،۵۵۵
استرالیا: ۱،۴۵۵
گرجستان: ۹۲۵
دانمارک: ۷۳۰
بلژیک: ۵۷۵
بلغارستان: ۵۴۰
سوئد: ۵۳۰
جمهوری چک: ۵۰۰
نروژ: ۵۰۰
مجارستان: ۳۶۰
اسلواکی: ۳۰۰
آلبانی: ۲۹۵
کرواسی: ۲۹۵
پرتغال: ۲۵۰
لیتوانی: ۲۴۵
مقدونیه: ۲۴۰
نیوزیلند: ۲۰۵
لتونی: ۱۷۰
استونی:۱۶۰
چرا آمریکا در افغانستان وارد جنگ شد
همگان میدانند که آمریکاییها تظاهر می کنند که در جنگ افغانستان موفق شدهاند؛ اما در واقع باید توجه داشت که واقعیت چیز دیگری است که از شکست حکایت می کند. مشکل اساسی در جنگ افغانستان مربوط به ساختارها بود: اهداف آمریکا در افغانستان بدون در اختیار داشتن منابع لازم قابل تحقق نبود، اما در واقع مشکل دیگر عدم وجود تعهد بود. به بیان دیگر، پیروزی در جنگ به اندازه تلاشی که برای آن لازم بود نمی ارزید.
نخست این که دستیابی به پیروزی معنادار در افغانستان مستلزم اعزام نیروهای بیشتر به این کشور بود. پیروزی در جنگ افغانستان مثلا به معنای شکست دادن اعضای طالبان و ایجاد دولتی کارآمد در کابل تعریف شده بود. تعداد نیروهای خارجی مستقر در افغانستان هیچ گاه به نسبت مناسب در مقایسه با جمعیت این کشور نرسید و نقص مربوط به تعداد نیروها همواره در پی اختلافات موجود در منطقه دو چندان میشد. از جمله عوامل دیگری که در عملکرد نیروهای مستقر در افغانستان تاثیر میگذاشت وضعیت جغرافیایی، زیرساخت ها ضعیف و مناطق مرزی ناامن بود.
نکته دوم این که دستیابی به پیروزی در افغانستان بعید به نظر می رسد زیرا در آن سالها پاکستان همچنان به حمایت از طالبان ادامه میداد و خاک این کشور قلمروی مناسبی برای فعالیتهای این گروه شبهنظامی تروریست به شمار میرفت. زمانی که اعضای طالبان تحت فشار قرار میگرفتند، همواره میتوانستند به پاکستان گریخته و خود را برای نبردی دیگر در روزی دیگر آماده سازند؛ درست همانند حمایتی که ترکیه امروز از داعش انجام میدهد. با این حال واشنگتن هرگز هیچ تمایلی برای اعمال نفوذ در راستای قطع حمایت پاکستان از طالبان نداشت و هم اکنون نیز این مساله به طور کامل مشخص نیست که واشنگتن بتواند بدون اینکه در پاکستان وارد جنگ شود اعضای طالبان را در این کشور ریشه کن کند.
نکته سوم این است که آمریکا نتوانست کرزای را وادار به اعمال اصلاحات در دولت کابل کند و علت این مساله این بود که کرزای تنها فردی بود که برگ برنده را در عرصه سیاسی افغانستان در دست داشت و خود از این مساله به خوبی آگاه بود. تا زمانی که آمریکا و ناتو مایل بودند بر کل افغانستان حکومت داشته باشند واشنگتن مجبور بود با کرزای همکاری داشته باشد. اما باید توجه داشت که پیروزی در مقابله با شبه نظامیان مستلزم داشتن شرکای محلی مشروع و موثر است؛ چیزی که آمریکا از داشتن آن بهرهای نبرد.
به طور خلاصه میتوان گفت آمریکا محکوم به شکست در جنگ افغانستان بود و همین اتفاق هم افتاد؛ زیرا با آمادگی کامل وارد زمین بازی نشد. در واقع تمامی تلاشهایی که از سوی آمریکا به کار بسته شد چیزی نبود جز یک اشتباه بزرگ. به محض آن که حکومت طالبان برچیده شد، اولویت اصلی آمریکا همچنان تضعیف القاعده بود. این هدف فاصله زیادی با تلاشها برای ارتقای افغانستان داشت و در نهایت میتوان گفت اهمیت افغانستان برای آمریکا به اندازه ای نبود که به کار بستن تلاش بیشتر را توجیه کند.
با توجه به عدم تطابق در منافع، اهداف و منابع پیروزی در میدان جنگ افغانستان برای آمریکا ابلهانه بود و این مساله را در واقع میتواند علت اصلی به طول انجامیدن جنگ افغانستان تا این حد در نظر گرفت؛ جنگی که پایان آن برای واشنگتن رضایت بخش نبوده است.
گزارش از حمیدرضا قربانی
انتهای پیام/