اگر مرتضی امروز زنده بود با او چه می‌کردیم؟

بیست و اندی سال گذشته است و هنوز تنور گفتگو درباره‌ی مرتضی آوینی گرم مانده.

بحث درباره‌ی آوینی هنوز جریان دارد چون او یکی از جدی‌ترین افرادی بود که در یک دعوای بزرگ دهه شصتی، شب و روزش بحث و تحلیل و نگارش و مناظره بود.

دهه شصت در ایران دهه‌ی تارکوفسکی بود و مطابق سلیقه‌ی مسئولین فرهنگی ما، نوع بخصوصی از سینما در آن دوره تبلیغ و ترویج می‌شد که روشنفکری غلیظ و بیرون زده‌ی دوره‌ی مدرنیسم را با رگه‌هایی از عرفان‌گرایی شرقی و نسبتاً اسلامی مخلوط کرده بود و نتیجه‌اش مثلاً می‌شد "نار و نی".

تارکوفسکی که فیلم سازی روس و مغضوب دولت شوروی بود، در دهه‌ی شصت شمسی توسط رئیس وقت بنیاد فارابی و همینطور معاونت سینمایی وزارت فرهنگ، به شدت درکانون توجه فیلم‌سازان و نظریه پردازان سینمایی ایران قرار داده شد و البته چیزی که این مجوز را به آن‌ها می‌داد یک خوانش عرفانی و دینی از کارهای این فیلم ساز بود.

اما از طرفی جماعت روشنفکران  چپگرای داخلی هم همین فرصت را غنیمت دانسته و برای تبلیغ ایده‌هایشان تارکوفسکی را که حالا ستایشش مجاز بود، به عنوان عَـلـَمی بالا بردند که می‌شد زیر آن گفتمان سوسیالیستی را تبلیغ  کرد.

جالب اینجاست که تارکوفسکی به اصطلاح مطرود حکومت شوروی بود و به همین دلیل با وجود خارجی بودنش مقداری در فضای اول انقلابی آن سال‌ها موجه می‌شد، اما همین اپوزیسیونیست شوروی، تبدیل به کسی شد که نامش شکل پوششی برای تبلیغ چپ گرایی را به خود گرفت و خب، مسئولین وقت هم از او و سبک او حمایت می‌کردند .

سینمای تارکوفسکی را نمی‌شد یک سینمای مذهبی دانست بلکه او خودش یک انسان سنتی و طبعاً مقداری هم مذهبی بود. همچنین او ضدیت مشخصی با کمونیسم نداشت بلکه کمونیست‌های شوروی علیه فرمالیسم (که خواستگاه‌ اصلی آن هم روسیه بود) موضعی آشکار داشتند و سینمای این فیلم ساز هم به شدت فرم گرا بود.

همین یکی دو فاکتور کوچک کافی بود تا عده‌ای تارکوفسکی را خیلی بزرگ کنند و از او "مبارز مذهبی!" علیه رژیم کمونیستی شوروری بسازند.

اما وای از پیچیدگی‌های سیاست؛ مخصوصاً وقتی هنگامی که تنوره‌اش به رشته‌ی هنر بپیچد.

کسانی که تارکوفسکی را با عنوان اپوزیسیون بلوک شرق عَلـَم کردند مشکل اصلی‌شان با سینمای بلوک غرب بود و با این تیر توانستند ادعای هَدْم دو نشان را سُـرنا کنند.

 در حالی که واقعیت چیز دیگری بود و سینمای ما با دور شدن از سینمای طبیعی آمریکا، به شدت داشت شمایل شرقی پیدا می‌کرد.

در همین میان عده‌ای سربلند کردند و ابتدا در نشریه‌ی سروش و بعد در سوره، انتقادات تندی را علیه این جریان روشنفکرمسلک (به معنای چپ گرا و سوسیالیست آن) به راه انداختند.

بابک احمدی داشت تارکوفسکی را قدّیس می‌کرد و در مقابل او کسانی گرد مرتضی آوینی جمع شدند که با وجود سوابق هنری و مطبوعاتی قابل توجهشان، به دلیل اینکه حرکت ‌آن‌ها خلاف جریان محسوب می‌شد، جایگاه خود را در نشریات آنروز نیز پیدا نکرده بودند.

بابک احمدی خیلی خوب شوی اطلاعات عمومی راه می‌انداخت و در هر نـُطقی خرده معلومات شفاهی‌اش را به رخ حضار می‌کشید.

او از این در و آن در حرف‌های پراکنده‌ی فراوانی می‌زد که ظاهراً به فلسفه ربط داشتند و همین صحبت‌ها عده‌ای تازه وارد را مقهور و مرعوب شخصیتش می‌کرد، اما از آن‌جا که اهل فن و فلسفه شناسان واقعی، حرف جدید و استخوان‌داری در این نـُطق‌ها و نوشته‌ها نمی‌دیدند، جبهه‌ای از سوی آن ها مقابل خرده فروشی احمدی و امثال او شکل گرفت که از کیهان تا کیان، طول افق‌ آن بود.

کسانی که امروز با عناوین روشن‌فکران اصول‌گرا یا اصلاح‌طلب، آن‌ها را مقابل و رو در روی هم می شناسیم، آن روزها هم چالش‌هایی میان خود داشتند اما از سوی هر دو طرف، نقدهایی جدی به بابک احمدی وارد می‌شد که محوریت اکثریت‌شان قبل از رد و طرد نظریات این شخص، به کوچک شماری او بر‌می‌گشت، اما تمام این ها باعث نشد که احمدی نتواند نزد عده‌ای تازه وارد یا ناوارد، همچنان ژست والادانایی‌اش را حفظ کند و ماهنامه‌ی فیلم هم در این میان خیلی به  نفع جبهه چپ سوسیالیست و به نفع احمدی فعالیت کرد. 

احمدی با وجود انتقاداتی که از او می‌شد همچنان غول به نظر می‌رسید، چون آن انتقادات بین اهالی حرفه‌ای سیاست و فلسفه مطرح می‌شدند و هیچکدام راهی به اذهان سینمایی‌ها پیدا نمی‌کردند و البته این غول داشت تارکوفسکی را می‌پرستید. 

در مقابل این جریان، به هیچ وجه با مرتضی آوینی و گروه کم تعداد یاوران او هم مهربانی نشد.

آوینی آن روزها اپوزیسیون به حساب می آمد و هم عصر با چند وزیر ارشاد که امروز از بیخ چپ تا منتهی الیه راست داخلی در پهنه‌ی سیاست ما فعالیت دارند، این مرد  و همراهانش آن‌قدر غریب مانده بودند که روزی برچسب زندیق و کافر به آن‌ها می‌خورد و روز دیگر نشریه‌شان در اداره‌ی ممیزی خمیر می‌شد.

آوینی و دوستانش در مقابل تارکوفسکی و ساخاروف، کسانی مثل هیچکاک و فورد را در کانون توجه قرار دادند و البته برنامه‌ی آن‌ها معرفی 10فیلم ساز نرمال و همه پسند اما معناگرا و به دور از ابتذال بود که بیشتر از همین دو مورد در دایره‌ی عمر سید مرتضی نگنجید و آن راه نیمه تمام ماند.

 بیست و اندی سال از تاریخ پرواز آوینی به بهشت گذشته اما هنوز بحث بر سر او و مواضعش داغ است.
مقداری از این حرارت به زندگی کامران آوینی قبل از سید مرتضی شدنش بر می‌گردد یعنی وقتی که او به قول خودش سیبیل نیچه‌ای می‌گذاشت و ژست‌های انتلکت می‌گرفت.

این چیزها برای کسانی که بار اول قضیه را می‌فهمند جالب است و سیر تحولی این مرد هم موضوع بحث خیلی‌هاست اما دلیل اصلی داغ ماندن نام آوینی همان دعوای دو جبهه‌ی طرفداران تارکوفسکی و دوستداران هیچکاک است که امروز سمبل‌های جدیدی پیدا کرده است.

سینمای دهه شصت درخشش‌هایی داشت که امروزه مایه‌ی حسرت و رشک خیلی‌ها می‌شد اما دلیل این درخشش‌ها واژگون شدن کاسه‌ی مافیا در سینمای ایران، آن‌هم بر اثر انقلاب اسلامی بود که ورود تعدادی از استعدادهای تا به آن روز محروم مانده را باعث شد و آن انفجار هنری را نمی‌توان تنها به تدبیر مدیران دهه شصتی سینما نسبت داد.

البته خیلی از موارد، مثل نظارت کیفی بر ساخت آثار، همزمان با تولید آن‌ها و بودجه‌های بالای سینمایی در دوران بحران اقتصادی بوجود آمده بر اثر جنگ، در کیفیت فیلم‌های دهه‌ی شصت بی تاثیر نبوده است، اما بعضی‌ها به غلط فکر می‌کنند که سینمای دهه‌ی شصت به دلیل تارکوفسکی وار بودن آن است که تلآلوهایی داشت در حالی که اگر از دیروز تا امروز، روند سینمای ایران را به طور تحلیلی بررسی کنیم کاملاً عکس این قضیه اثبات می‌شود.

ما امروز در سینمایمان تنوع ژانر نداریم در حالی که اگر به سیاق امثال آوینی راه را پیموده بودیم، سینمای قصه گو داشتیم نه یک سینمای روشنفکرنما که اتفاقاً اخته و بی جرأت هم هست.

البته همین امروز هم کلی آوینی بین ما هست که هیچ کدامشان را تا وقتی شهید نشده باشند تحویل نمی‌گیریم.

او هم اگر امروز زنده بود مثل دهه‌ی شصت و اوایل هفتاد، غریب بود، حزب‌اللهی ها به او می‌گفتند روشنفکر و روشنفکرها حزب اللهی‌اش لقب می‌دادند (البته منظور، حزب اللهی‌ها و روشنفکران واقعی نیست) و حق‌طلبی او و نایستادن زیر تابلوی هیچ گروه و دسته‌ای باعث می‌شد که از همه جا مورد هجمه قرار بگیرد.

اما حالا او شهید شده و همه می‌روند تا سر مزارش عکس یادگاری بگیرند درحالی که کلی مرتضای حق طلب و مظلوم، در جامعه‌ی امروز ما هست که ازشان غافلیم.


یادداشت از: میلاد جلیل زاده/

انتهای پیام/ 
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار