؛ امروز نهم اردیبهشتماه ؛ روز بسیج کارگری است و این مناسبت ما را بر آن داشت تا با مروری بر زندگی " سردار عبدالحسین برونسی" فرمانده شهیدی که "بنایی" را برای امرارمعاش خود برگزید، با گوشه ای از زندگی این بزرگ ایرانزمین آشنا شویم.
چه کسی فکرش را میکرد كودكي كه عصر روز بيست و سوم شهريور ماه هزار و سيصد وبيست و يك صداي گريهاش در گلبوي پيچيد و نامش را "عبدالحسين" نهادند، بر طبق آرزوهایش گمنام شهید شده و جنازهاش به یاد سالار شهیدان کنار آب فرات و در کنار مولایش بماند.
روحیه ی ستیزه جویی با کفر و طاغوت، از همان اوان کودکی با جانش عجین می گردد؛ و این روحیه حقیقتطلب به حدی است که در کلاس چهارم دبستان، به خاطر بیزاری از عمل معلمی طاغوتی، و فضای نامناسب درس و تحصیل، مدرسه را رها می کند.
مادر این شهید بزرگوار در خاطراتش از این شهید گرانقدر، میگوید: "در مقطع تحصیلی ابتدایی با این که همزمان با تحصیل کار هم می کرد، نمره هایش همیشه خوب بود. یک روز گفت «از فردا اجازه بدین مدرسه نرم… اون مدرسه دیگه نجس شد.»
علت را پرسیدیم که با غیظ گفت:« دیروز این معلم طاغوتی دیدم که …» از فردا گذاشتیمش مکتب به یاد گرفتن قرآن."
در سال 1341، به خدمت زیر پرچم احضار می شود که به جرم پایبندی به اعتقادات اصیل دینی، از همان ابتدا، مورد اهانت و آزار افسران و نظامیان طاغوتی قرار می گیرد.
سال 1347 با دختری ازخانواده ای مذهبی و روحانی وصلت کرد و همین، سرآغاز دیگری برای انسجام مبارزات بی وقفه او با نظام طاغوتی حاکم بر کشور شد. همین سال، اعتراضات او به برخی خدعه های رژیم پهلوی ( مثل اصلاحات ارضی)، به اوج خود می رسد که در نهایت، به رفتن او و خانواده اش به شهر مقدس مشهد و سکونت در آنجا می انجامد، که این نیز فصل نوینی را در زندگی او رقم می زند.
این شهید بزرگوار مشاغل متفاوت را آزمود و چون در هر كدامشبههاي بود به "بنايي" روی آورد و این شغل را برای امرارمعاش خود برگزید.
مبارزات "شهید برونسی" در مقابل رژیم طاغوت وی در سال 1352 پس از آشنایی با یکی از روحانیون مبارز با درسهای آیت الله خامنه ای آشنا شده و از آن پس دل در گرو جهاد و انقلاب نهاد، با ارشادات مقام معظم رهبري با مسايل سياسي آشنا شد و پا در ركابمبارزه با رژيم پهلوي گذاشت و مأمورين ساواك در زير شكنجه دندانهايشرا شكستند.
فعالیت او در اندک مدتی چنان بالا گرفت که ساواک بارها و بارها خانه اش را مورد هجوم و بازرسی قرار داد . آخرین بار در مراسم چهلم شهدای یزد دستگیر و به سختی شکنجه شد ، از جمله ساواکیها تمام دندانهایش را شکستند . کمی بعد به قید ضمانت آزاد شد و دوباره به فعالیت پرداخت و در نقش رابط مقام معظم رهبری که به ایرانشهر تبعید شده بودند ایفای وظیفه کرد.
"معصومه سبک خیز" همسر شهید برونسی درباره مبارزات این شهید با رژیم ستمشاهی میگوید: از سال 1341 مبارزات شهید آغاز شد و تا زمان شهادتش در سال 63 ادامه یافت. هیچ وقت بدون غسل شهادت از منزل بیرون نمیرفت. وقتی سر کار هم می رفت غسل شهادت میکرد. میگفت: اگر اتفاقی بیفتد اجر شهید را دارد.
پیام جدیدی از امام خمینی (ره) رسیده بود و از مردم خواسته بودند به خیابانها بیایند و علیه رژیم تظاهرات کنند. عبدالحسین آن روز سر کار نرفت، غسل شهادت کرد و به حرم رفت. ماموران شاه هم حرم را حمام خون کردند. وقتی عبدالحسین برنگشت نگران شدم. چند روز بعد مشخص شد عبدالحسین در زندان وکیلآباد است؛ ظهر همان روز متوجه شدم کوچه شلوغ است رفتم بیرون منزل دیدیم مردم شیرینی پخش میکنند لابه لای جمعیت عبدالحسین را دیدم خیلی پیرتر شده بود، دهانش کوچک شده بود و صورتش شکسته بود.
آن روز هر چه اصرار کردم تا ماجرا را بگوید حرفی نزد؛ کم کم حالش که بهتر شد دوستان طلبهاش آمدند و با هم صحبت میکردند من از پشت پرده میشنیدم که سروانی ساواکی تمام دندانهایش را شکسته و او را شکنجه کرده است.»
پس از چندی، با هدفی مقدس، به کار سخت و طاقت فرسای بنایی روی می آورد و رفته رفته، در کنار کار، مشغول خواندن دروس حوزه نیز می شود. بعدها به علت شدت یافتن مبارزات ضد طاغوتی اش و زندان رفتنهای پی در پی و شکنجه های وحشیانه ساواک، و نیز پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و ورود او در گروه ضربت سپاه پاسداران، از این مهم باز می ماند.
پایداری "شهید برونسی" در دفاع از انقلاب پس از پیروزی انقلاب به صورت افتخاری به سپاه پاسداران پیوست .
با آغاز درگیری های کردستان به پاوه رفت و در اولین روزهای جنگ تحمیلی، به جبهه روی می آورد که این دوران، برگ زرین دیگری می شود در تاریخ زندگی او.
او در عملیات فتح المبین به عنوان فرمانده گردان خط شکن مرکز فرماندهی عراقیها را واقع در تپه 124/1 نابود ساخته و خود از ناحیه کمر مجروح شد ، اما جراحت نمی توانست شهید برونسی را از پا بیندازد .
وی در عملیات "بیت المقدس" به عنوان فرمانده گردان خط شکن حر و در عملیاتهای "رمضان" ، "مسلم ابن عقیل" ، "والفجر مقدماتی" ، و "الفجر یک" به عنوان فرمانده گردان خط شکن عبدالله جنگید و حماسه آفرید، این شهید گرانقدر باز هم مجروح شده بود و هر چند از ناحیه دست، گردن و شکم جراحات سختی را بر تن داشت اما روحیه عظیم و پرشکوه او مانع از باقی ماندن وی در پشت جبهه میشد.
این بزرگمرد تاریخ به خاطر لیاقت و رشادتی که از خود نشان داد، مسؤولیت های مختلفی را عهدهدار شد که آخرین مسؤولیت او، فرماندهی تیپ هجده جوادالائمه (سلام الله علیه) بود، که قبل از عملیات خیبر، به وی محول شد.
با شروع عملیاتهای والفجر 3 و 4 به عنوان معاونت تیپ 18 جواد الائمه (ع) در تمامی مراحل آنها شرکت داشته و گردانهای خط شکن را رهبری میکرد و در عملیاتهای خیبر، میمک و بدر به عنوان فرمانده تیپ 18 جواد الائمه (ع) آنچنان حماسه بزرگی آفرید که نامش لرزه بر وجود کاخ نشینان بغدادافکند تا آنجایی که بدلیل رشادتهای وی و گروهانش در جنگ، رسانههای عراقی بارها با غیض از او یاد کرده و صدام برای سر او جایزه تعیین کرده بود.
همچنین گردان بلال با فرماندهی وی در جریان عملیات "والفجر3" موفق به تصرف ارتفاعات کلهقندی و به اسارت گرفتن "سرهنگ جاسم یعقوب" داماد و پسرخاله صدام گردید.
عملیات بدر و پرواز به سوی معبودمعصومه سبک خیز روزهای پایانی زندگی دنیایی همسر شهیدش را چنین تعریف میکند:« چند روز قبل از شهادت و اجرای عملیات بدر در مصاحبهای گفته بود در این عملیات انشاءالله دیدار، دیدار یار است امیدوارم که گمنام شهید شوم و جنازهام به یاد سالار شهیدان کنار آب فرات و در کنار مولایم بماند که همین طور نیز شد.»
« بعد از نماز صبح آماده رفتن شد. زینب آخرین فرزندش را در آغوش گرفت و بسیار گریست. او را خیلی دوست داشت هر دفعه که میخواست برود اگر صبح زود هم بود همهشان را بیدار میکرد و با همه خداحافظی میکرد ولی این بار نمیدانم چرا نخواست بیدارشان کند،گفت:این راهی که میروم دیگر بازگشتی ندارد. همیشه وقت رفتنش اگر گریه میکردیم، میخندید و میگفت ای بابا! بادمجان بم آفت ندارد، از این گذشته سر راه مسافر خوب نیست گریه کنی. این بار ولی ...گفت حالا وقتش است گریه کنی. کم کم بچهها از خواب بیدار شدند. بوسیدنش، بوییدنش و خداحافظی کردند.»
عباس تیموری، همرزم "شهید برونسی"
در کتاب "خاکهای نرم کوشک" درباره خاطرانش از این شهید بزرگوار میگوید: « برونسی از آنهایی بود که از مرز خودیت گذشتند. در سخنرانی صبحگاهی پیش از عملیات گفت دیگه نمی تونم در این دنیا طاقت بیاورم. و در جمع خصوصی تر گفت اگر من توی این عملیات شهید نشدم به مسلمانی خودم شک می کنم. در این عملیات دیدار یار است. امیدوارم گمنام شهید شوم جنازه ام به یاد سالار شهیدان، کنار آب فرات و کنار او بماند.»
این سردار سرفراز سرانجام در عملیات بدر،پس از رشادت بسیار در چهار راه خندق در 25/12/63 به شهادت رسید.
شهید برونسی قبل از شهادت در فرازی از وصیت نامه خود گفته است: اگر هزاران بار گشته شوم در راه ابوالفضل (ع)، حسین (ع) و مهدی (عج) و ابوالحسن (ع) باز هم کم است ، این جان ناقابل پدر شما قابلیت راه آنها را ندارد .
بخشی از وصیتنامه سردار شهید "حاج عبدالحسین برونسی"
اي جوانها، اي انسانها! به اين قرآن توجه كنيد كه با ما چقدر دارد روشن حرف ميزند و به روشني به ما بيان ميكند، بياييد تجارت در راه خدا كنيد و از اين تجارت چهار روز دنيا دست بكشيد. چه معاملهاي بالاتر از اينكه خدا خريدارش باشد. خدا، جان و مال اهل ايمان را به بهاي بهشت خريداري كرده است. آخر چرا به طرف جهنم پيش ميرويد. اين قرآني كه چندين سال است كه در غريبي مانده است، او را زنده كنيم و سرمشق زندگيمان قرار دهيم و آن انسانيتي كه خدا براي ما خلق كرده است و ما را به بهترين اندام و قواره خلق كرده را به اثبات برسانيم...
....فرزندان عزيزم! از قرآن مدد بجوييد و از قرآن سرمشق بگيريد تا به گمراهي کشيده نشويد من که اين آيات را براي شما ميخوانم از صميم قلب ميخواهم چند شب ديگر به سمت دشمن روانه شوم و اگر برنگشتم
اميدوارم که شما به قرآن بپيونديد و به اين وصيت هايي که من کردم عمل کنيد.... بايد مو به مو حرف رهبر عزيزمان را عمل کنيم و اگر قلب امام از ما ناراضي شد خدا از ما ناراضي است ..... مادر عزيزم! مادر مهربانم، خوب توجه کن من اين راه را با چشم باز انتخاب کردهام و با چشم باز اين راه را رفتهام.
اي همسر عزيز و اي همسر مهربانم که ياد در خانه من رنج کشيدهاي انشاءالله که خداوند از تو و من راضي باشد من که از تو بسيار راضي هستم.
.... فرزندانم! هر آينه، خدا شما را به اين آيات قرآن آزمايش ميکند حواستان جمع باشد، خيلي خوب جمع باشد و هميشه آيات قرآن را زمزمه کنيد تا شيطان به شما رسوخ پيدا نکند... خدا خودش ميگويد وقتي رزمندهاي از خانهاش بيرون ميرود تکفل آن خانه به عهده خود خداست... من ميدانم که خدا يار فرزندانم است.....
ای مردم نادان، ای مردمی که شهادت برای شما جا نیفتاده است در اجتماع پیشرو باید در باره شهیدان کلمه اموات از زبانها و از اندیشه ها ساقط شود و حیات آنان با شکوه تجلی نماید«وبل احیاء عند ربهم یرزقون». فرماندهی برای من لطف نیست، گفتند این یک تکلیف شرعی است، باید قبول بکنید و من براساس«اطیعو الله و اطیعو الرسول و اولی الامر منکم» قبول کردم. مسلما در راه امر به معروف و نهی از منکر از مردم نادان زیان خواهید دید، تحمل کنید و بر عزم راسختان پایدار باشید.
توصيهي آخري که به فرزندانم دارم، فرزندان عزيزم قدر مادرتان را بدانيد و نگذاريد مادرتان غصه بخورد و قدرش را بدانيد.
...پروردگارا ما را هم مديون شهدايمان نميران. مرگ ما را هم کشته شدن در راه خودت قرار بده.
....پروردگارا همسرم را براي بزرگ کردن فرزندانش در راه خودت ياري فرما و از زخم زبانهايي که زده ميشود و آنها را و اين زن انقلابي را خودت محفوظ و منصور بدار.
خدايا باز هم مرگ مرا کشته شدن در راه خودت قرار بده. این شهید بزرگوار در بخش دیگری از وصیتنامه خود میگوید:
... شما ای زن، چون زینب کبری (سلامالله علیها) فرزندانم را هم پدریکن و هم مادری، مادری که اسلام میگوید. برای چندمین بار باز هممیگویم؛ هر کس آمد و گفت: فرزند بی بابا نمیخواهم باید توی دهنشبزنید. همسر عزیزم شهفت فرزند دارید، باید آنها را آنچنان با اسلام آشنا کنید که روز قیامت هم به درد خودت بخورند و هم به درد من، در راه امامخمینی که همان راه قرآن و راه امام حسین است بروند تا سر حدشهادت. از همه شما میخواهم که هر موقع پسرانم را داماد کردید، یکدختر مؤمن بگیرید، فاطمه و زهرا را هم یک شوهر مؤمن برایشان انتخابکنید، برای داماد و عروس کردن فرزندانم پی مال دنیا نروید، فقط ببینید که ازهمه بهتر خدا را میشناسد، ملاک خدا باشد. در هر کار اگر انسان خدار را در نظر بگیرد انحراف ایجاد نمیشود. انتهای پیام/