عبدالحسین برونسی در چهار راه جاده خندق به پاتک دشمن پاسخ داد تا اینکه در ساعت 11 صبح روز بیست و سوم اسفند 63 با اصابت ترکش خمپاره، مرثیه سرخ معراج را نجوا کرد.

به گزارش خبرنگار دفاعی امنیتی باشگاه خبرنگاران، شهید والا تبار عبد الحسین برونسی در سال 1321 در روستای گلبوی کدکن تربت حیدریه چشم به جهان گشود .

تا هنگام ازدواج و پس از آن به شغل‌های ساده ای نظیر کشاورزی، کار در مغازه لبنیات فروشی و سبزی فروشی و نهایتاً به بنایی پرداخت.

سال 1352 پس از آشنایی با یکی از روحانیون مبارز با درس‌های آیت‌الله خامنه‌ای آشنا شده و از آن پس دل در گرو جهاد و انقلاب نهاد.

فعالیت او در اندک مدتی چنان بالا گرفت که ساواک بارها و بارها خانه اش را مورد هجوم و بازرسی قرار داد.

آخرین بار در مراسم چهلم شهدای یزد دستگیر و به سختی شکنجه شد، از جمله ساواکیها تمام دندانهایش را شکستند . کمی بعد به قید ضمانت آزاد شد و دوباره به فعالیت پرداخت و در نقش رابط مقام معظم رهبری که به ایرانشهر تبعید شده بودند ایفای وظیفه کرد.

پس از پیروزی انقلاب به صورت افتخاری به سپاه پاسداران پیوست. با آغاز درگیری‌های کردستان به پاوه رفت و با شروع جنگ تحمیلی در شمار نخستین کسانی بود که خود را به جبهه‌های نبرد رساند.
 
او در عملیات فتح المبین به عنوان فرمانده گردان خط شکن مرکز فرماندهی عراقی‌ها را واقع در تپه 124/1 نابود ساخته و خود از ناحیه کمر مجروح شد.

جراحت نمی‌توانست شهید برونسی را از پا بیندازد. او در عملیات بیت المقدس به عنوان فرمانده گردان خط شکن حر و در عملیات‌های رمضان ، مسلم ابن عقیل ، والفجر مقدماتی ، والفجر یک به عنوان فرمانده گردان خط شکن عبدالله رزمید و حماسه آفرید و نامش در آزمون جنگ و جهاد شهره شد.

او باز هم مجروح شده بود و هر چند از ناحیه دست، گردن و شکم جراحات سختی را بر تن داشت اما روحیه عظیم و پرشکوه او مانع از باقی ماندن وی در پشت جبهه می‌شد.

با شروع عملیات‌های والفجر 3 و 4 به عنوان معاونت تیپ 18 جواد الائمه(ع) در تمامی مراحل آن‌ها شرکت داشته و گردانهای خط شکن را رهبری می‌کرد و در عملیات‌های خیبر ، میمک و بدر به عنوان فرمانده تیپ 18 جواد الائمه (ع) آنچنان حماسه بزرگی آفرید که نامش لرزه بر وجود کاخ نشینان بغداد افکند.



او با دلاوری غیر قابل وصفی در چهار راه جاده خندق به پاتک دشمن پاسخ داد و به فرمان حضرت امام(ره) لبیک گفت تا اینکه در ساعت 11 صبح روز 23. 63.12 با اصابت ترکش خمپاره به بدن مطهرش، مرثیه سرخ معراج را نجوا کرد و به مقام قرب الهی نائل آمد.

پیکر پاک آن شهید عزیز در کربلای بدر باقی‌ماند و امت شهید پرور خراسان، روح ملکوتی او را در تاریخ 64.2.9 طی مراسم با شکوهی تشییع کردند. شهید برونسی قبل از شهادت در فرازی از وصیت نامه خود گفته است: اگر هزاران بار گشته شوم در راه ابوالفضل(ع)، حسین(ع) و مهدی(عج) و ابوالحسن(ع) باز هم کم است، این جان ناقابل پدر شما قابلیت راه آن‌ها را ندارد.



خاطراتی از شهید  بزرگوار عبدالحسین برونسی

1) شهيد برونسی در عمليات بدر بسيار ناراحت و گرفته به نظر می‌رسيد، چون عمليات خيبر و آنچه در عمليات خيبر اتفاق افتاده بود، خيلي برايش سنگين و متأثركننده بود و لذا خيلی تأكيد می‌كرد كه هيچ‌كس اجازه عقب نشينی در اين عمليات را ندارد.

بايد ما هدفمان را بگيريم، حتی اگر تا آخرين نفرمان هم به شهات برسيم، ولي بايد به سر چهار راه برسيم. واقعاً اين را به عنوان شعار نمی‌گفت. از قلبش، از تمام نهادش اين ندا بر می‌خواست و به صورت بلند و با فرياد می‌گفت كه وعده ما سر چهار راه، اين چهار راه هم به اصطلاح پدی بود كه دشمن آورده بود، در عمق جزيره ايجاد كرده بود.

يعني از اتوبان بصره منشعب می‌شد و يك خط پدافندی به حساب می‌آمد كه دشمن در واقع تشكيل داده بود. تقاطع آن بعضي از جاده‌هايش بصورت عمودی به داخل جزيره می‌آمد كه به اين‌ها در واقع می‌گفتيم پد، جاده‌ای بود ولی چون بلند بود ارتفاعش از سطح آب گرفتگی "هور قريب" به 3 متر (2/5 الي 3 متر ) از هور می‌آمد از توی آب. يعنی می‌آمدی بالا تا می‌رسيدی به خود جاده، عرض جاده هم حدوداً 8 متر بود ، اين تنها جاده‌ای بود كه ما داخل آب داشتيم.    

2) پدرشان بعد از اينكه از جبهه برگشتند، مريض بودند. در روستا كشاورزی می‌كردند و هنگام درو كردن گندم مريض می‌شوند و ايشان را به مشهد می‌آورند .

در مشهد او را به دكتر برديم و دكتر گفت: ايشان سكته كرده است. خيلی حالشان خراب بود، زنگ زديم كه پدرتان خيلی مريض است و دكتر گفته است خوب نمی‌شود .

بعد خنديدند و گفتند : مريض است دكتر ببريدش به مشهد كه دكتر زياد است. هر دكتری هست. ببريدش خوب بشود . اگر هم خوب نشد و ببريدش دفنش كنيد. گفتيم در انتظار شما هست. گفت : به پدرم بگوئيد در انتظار من نباشد، جبهه بيشتر به من احتياج دارد تا پدرم. اگر مرد ببريدش دفنش كنيد اگر زنده ماند می‌آيم می‌بينمش . من الأن نمی‌توانم بيايم . بعد از چند روزی پدرشان فوت كردند و مراسم كفن و دفن و عزاداری بدون حضور ايشان انجام شد. تا اينكه بعد از چهل روز زنگ زدند كه خبر بگيرند.

گفتم پدرتان فوت كرده است. گفتند : اشكال ندارد وقتی كه آمدم برايشان تعزيه می‌گيرم. براي چهلم پدرشان از منطقه آمدند و در روستا مجلس گرفتند. تعزيه كه تمام شد خودشان شروع به صحبت می‌كنند و می‌گويند: الآن تمام افراد اينجا جمع شديد، هر كس از پدر من ناراحتي ديده است، قرض و طلب دارد بيايد به خودم بگويد. خودم حاضرم دين پدرم را ادا كنم. چون می‌خواهم پدرم خاطر جمع باشد.

3) پيش از اينكه عمليات بدر آغاز شود، ما به عنوان مسئول پشتيبانی می‌رفتيم خدمت فرماندهان محترم از جمله شهيد برونسی. ظهر بود ساعت حدود 11/30 الي 12بود، كنار جمعي از فرماندهان گردان‌هايشان نشسته بود. از جمله يكي از فرمانده‌ها شهيد فرومندی بود كه نشسته بودند، من جلو رفتم و احوال‌پرسي كردم و بعد پيرامون عملكرد گردان ابوالفضل(سلام الله عليه) كه در عمليات تشكيل شده بود، سؤال كردم كه از نحوه پشتيباني عمليات خيبر راضی بوده‌ايد؟ گفت: من از كار راضی هستم . خدا انشاء‌الله كمكتان كند.

اما يک چيزی كه به من گفت كه خيلی من را تكان داد، گفت : فلانی ما از عمليات خيبر، سالم برگشتيم. اين دفعه به شما می‌گويم، آن دستوری كه حضرت امام در رابطه با منطقه بصره دادند كه اگر بخواهيم به اهدافمان برسيم، من دو راه بيشتر ندارم.

می‌گفت: اين دفعه يا به اهدافی كه نظر حضرت امام است می‌رسيم و يا جنازه من برمی‌گردد، به غير از اين دو راه، راه ديگري وجود ندارد. خيلی برای من جالب بود.

گفتم: آقای برونسی اين‌طوری محكم صحبت نكن. گفت: قطعاً هيچ شكی ندارم. در اين عمليات يا به اهدافي كه نظر امام است می‌‌رسيم يا اينكه جنازه من بر می‌گردد . بعد از عمليات هم ديدم كه واقعاً همين‌طوری شد‌، جنازه‌اش هم برنگشت.


انتهای پیام/


برچسب ها: شهید ، دفاع ، مبارزه ، برونسی
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ازیزد
۰۸:۰۵ ۱۷ فروردين ۱۳۹۳
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
آخرین اخبار