حالا ما میخواهیم در این نوشته از انواع بحرانهای خانوادگی، خانوادههایی كه ساختار غلطشان به مشكلات دامن میزند و راههای مقابله با بحرانها حرف بزنیم تا شاید این حرفها تلنگر یا رشته طنابی برای نجات باشد.
كلیدهایی برای چند قفل
كلیدهای حل بحران واقعا طلایی است زیرا اگر كسی آنها را در دست بفشارد و برای فرو بردنشان در قفل تردید نكند، حتما در بستهاش باز میشود.
خانوادههای سالم بی شك این كلیدها را در دست دارند پس روی سخنمان با خانوادههای مشكلدار است كه اعضایشان به محض وقوع یك بحران از هم دورتر و دورتر میشوند.
گام اول برای هر بحران كه كلید اول به حساب میآید پذیرش وجود بحران است. پس آنها كه وجود بحران خانوادگی را انكار میكنند و سعی دارند صورت را با سیلی سرخ نگه دارند، راه به جایی نمیبرند. گام دوم توافق كردن اعضا برای حل مشكل است یعنی بپذیرند كه مشكل دارند و همه برای حل آن پا به میدان بگذارند.
آنها كه وسط گود حل مساله آمده اند موظفند برای رفع بحران و استقرار دوباره آرامش در خانه، راه حل بدهند یعنی بحران پیش آمده را مثل یك موجود آزمایشگاهی در نظر بگیرند و زیر و بم آن را در بیاورند و بدانند چه نسخهای برای این جنس بحران، مناسب است.
شكی نیست كه با شعبده بازی نمیشود یك بحران را حل كرد و یكشبه پرونده آن را بست، پس كسانی كه برای حل مشكل آستین بالا میزنند باید آدمهای صبوری باشند و از شكیبایی كمك بگیرند.
صبور بودن در حل مسائل باعث میشود هم اعضای خانواده آرامش بیشتری داشته باشند و هم در سایه این آرامش به راه حلهای تازهتر و بهتری فكر كنند.
اغلب اوقات مشكلات به این روش حل میشود اما اگر تمام مراحل بدرستی انجام شد و باز هم مشكل حل نشد، خانوادهای كه انسجامش را در زمان بحران حفظ كرده برنده ماجراست؛ مثل یك آهن گداخته در كوره كه وقتی از گرما میافتد آبدیدهتر میشود.
بحرانها میآیند و میروند مثل سرمای زمستان كه میآید و با همه سختی اش بالاخره میرود. خانوادههای بههم پیوسته نیز سرانجام كمر مشكل را خم میكنند و به ساحل آرامش مینشینند اما ایكاش همه آدمها و نه فقط عدهای خاص میتوانستند در مواقع بحرانی، همبستگیشان را حفظ كنند و یار روز سخت هم باشند.
البته این هم شدنی است؛ اول نیت میخواهد و بعد اراده اجرا و اندیشیدن به اینكه پدر و مادرها وظیفه دارند بچههایی مقاوم تربیت كنند و شیوههای حل مساله را به آنها بیاموزند و یادشان بدهند كه حتی در بحرانیترین شرایط اگر اعضای خانواده با هم صمیمی باشند و مثل حلقههای زنجیر هوای هم را داشته باشند نه یك نسیم، نه یك باد و نه یك توفان، ذرهای از شمایل دوست داشتنی خانوادهشان كم نمیكند.
بحران، استانداردها و غیراستانداردها
آسمان خانه همیشه آفتابی نیست. گاهی ابرهای تیره و تار بدون آنكه انتظارشان را داشته باشی ظاهر میشوند و گرمی خانه را میگیرند؛ بعضی وقتها به شكل یك مشكل مالی، گاهی در صورت بحران عاطفی و گاهی نیز با نقاب اعتیاد.
از وقتی بشر بوده و مفهوم پول را فهمیده، مشكل مالی هم بوده پس اینطور نیست بگوییم فقط آدمهای قرن بیست و یكمی به بیپولی و بن بست مالی میخورند. اما همه گیر بودن این مشكل معنیاش این است كه همه مردم به آن عادت كردهاند و راحت با آن كنار میآیند بلكه هنوز هم فقر، بیكار شدن و از دست دادن بخشی از درآمدها میتواند تعادل روانی افراد و آرامش خانوادهها را متزلزل كند.
وقتی نان آور یك خانواده شغلش را از دست میدهد و تا زمانی نامعلوم اوضاع اقتصادی خانواده به هم میریزد یا وقتی سرپرست خانوار ورشكسته میشود و جز سیلی از طلبكارها، چیزی برایش باقی نمیماند، معلوم است كه اوضاع داخلی خانواده تا چه حد به هم ریخته میشود.
خانوادهای كه منبع درآمدش قطع شود امنیت روانی ندارد، رفاهش را از دست میدهد، باید از خیلی چیزها صرفنظر كند و معلوم نیست آیندهاش روشنتر از امروزش باشد. همین است كه آرامش خانه جایش را به تشنج میدهد.
اعضای خانواده مدام مسیری را كه آنها را به اینجا رساند مرور میكنند و اگر بتوانند مقصر معرفی میكنند و در تمام این لحظات حرص میخورند و تشویش دارند و از شدت نگرانی روی پا بند نیستند.
حالا فقر اقتصادی به كنار؛ چون شاید بشود با سعی و تلاش بیشتر راهی برای خروج از آن پیدا كرد اما وقتی بحرانهای خانوادگی از قماش ناهنجاریهایی چون اعتیاد، زندانی شدن و تحت تعقیب قرار گرفتن میشود، كنار آمدن با شرایط حاصل از آن سختتر است.
فرقی نمیكند كه عضو به زندان افتاده یا در دام اعتیاد رفته، فرزند خانواده باشد یا پدر و مادر. هر كدام از این افراد كارشان به این دو كلمه ختم شود محیط خانواده به هم میریزد و آرامش جایش را با اضطراب عوض میكند.
تحمل دیدن عضوی از خانواده پشت میلههای زندان كار هر كسی نیست، كنار آمدن با لحظات پایان ناپذیر حبس یكی از عزیزان كار سادهای نیست، دیدن فرزند، شوهر، زن و پدر و مادر در حال مصرف مواد كه او را ذره ذره میبلعد و محو میكند از مردن سختتر است اما خیلی از خانوادهها چنین صحنههایی را دیدهاند، چنین دلهرههایی را چشیدهاند و چنین ذره ذره آب شدنها را با اشك تسكین دادهاند.
اینها واقعیتهای زندگی ما آدمهاست اما آن چیزی كه به موضوع این گزارش برمیگردد نحوه واكنش ما به این بحرانهاست؛ جایی كه چارهای جز این نیست كه دوباره بحث خانواده سالم و ناسالم را پیش بكشیم.
وقتی بحران پاورچین پاورچین به سمت خانواده میآید به این فكر نمیكند كه این خانواده سالم است یا ناسالم. پس بحران میتواند برای هر خانوادهای از موفق ترینها تا مشكلدارترینها پیش بیاید. اما خانوادههای سالم چون نحوه روبهرو شدن با بحران را بلدند كمتر از خانوادههای دیگر ضربه میخورند.
خانواده سالم كه استانداردهای یك خانواده را دارد به محض وقوع یك بحران، آن را رودرروی خود قرار میدهد و با سنجیدن تمام زوایای آن برای حل كردنش فكر میكند. در این راه تمام اعضای خانواده مشاركت میكنند؛ چون همه باور دارند در هر سری عقلی است و عقل جمعی بهتر از عقل فردی جواب میدهد.
اما خانواده ناسالم درست برعكس این عمل میكند. اینها وقتی مشكلی پیش میآید قبل از اینكه به خود مشكل فكر كنند، روی فردی تمركز میكنند كه آن مشكل را به وجود آورده است.
اعضای خانواده ناسالم دنبال مقصر میگردند و چه بهتر كه آنها مقصر شناخته نشوند و بار حل مشكل از روی دوششان برداشته شود.