باشگاه خبرنگاران جوان؛ سمیه خلیلی ـ در دنیای پیچیده و پرتنش امروز، سیاستهای جهانی تحت تأثیر تغییرات عمدهای قرار گرفته است. یکی از بارزترین چهرهها در این تحولات، دونالد ترامپ است که با رویکردهای غیرمتعارف خود، شکل جدیدی از سیاستهای یک قدرتمدار را به جهان معرفی کرده است. مقالهای که در پی میآید از نشریه معتبر فارن افیرز به قلم ایووه دالدر و جیمزام. لیندزی است و به بررسی این موضوع میپردازد که چگونه ترامپ با سیاستهای خود میتواند منافع ایالات متحده را در دنیای جدید تحتالشعاع قرار دهد و چگونه چین و روسیه از این تغییرات بهرهبرداری خواهند کرد. نویسندگان در این مقاله به تحلیل ابعاد سیاستهای ترامپ و پیامدهای آن برای نظم جهانی میپردازند و نشان میدهند که آیا ایالات متحده میتواند در دنیای جدید که در آن «قدرت، حق است» از این وضعیت سودی ببرد یا خیر.
پایان دوران پکس آمریکانا فرا رسیده است. این نظم جهانی که تحت رهبری ایالات متحده از حمله ژاپن به پرل هاربر در دسامبر ۱۹۴۱ شروع شده بود، با آغاز دومین دوره ریاستجمهوری دونالد ترامپ از بین رفت. ترامپ مدتهاست که ادعا میکند این نظم جهانی به ضرر ایالات متحده است، زیرا آن را موظف به نظارت بر کل جهان کرده و به متحدانش اجازه داده است تا از این موقعیت سوءاستفاده کنند. وزیر امور خارجه پیشین ایالات متحده، مارکو روبیو، در جلسه تایید نامزدی خود در سنا گفته بود: «نظم جهانی پس از جنگ نه تنها منسوخ است، بلکه اکنون به سلاحی علیه ما تبدیل شده است.»
شک و تردید ترامپ در حمایت ایالات متحده از اوکراین و تایوان، علاقه او به اعمال تعرفههای گمرکی، و تهدیداتش برای بازپسگیری کانال پاناما، ضمیمه کردن کانادا و خرید گرینلند نشان میدهد که او بازگشتی به سیاستهای قدرتمدار قرن نوزدهم را در ذهن دارد، حتی اگر سیاست خارجی خود را به این شکل مطرح نکند. در آن دوران، قدرتهای بزرگ تلاش میکردند که دنیا را به مناطقی تقسیم کنند که هرکدام آن را تحت تسلط خود درآورند، بدون اینکه به خواستههای مردم آن مناطق توجه کنند—نگاهی که ترامپ به صراحت از آن پیروی میکند. ترامپ کمتر منافع استراتژیک ایالات متحده را در خارج از نیمکره غربی میبیند، متحدان را بار اضافی برای خزانه ایالات متحده میداند و معتقد است که ایالات متحده باید بر همسایگان خود تسلط یابد. این نوع تفکر، نگاهی توسییدیدی به سیاستهای جهانی است—جهانی که در آن «قدرتهای بزرگ آنچه را که میتوانند انجام میدهند و ضعیفها آنچه را که باید تحمل کنند.»
اگرچه دوران پکس آمریکانا دستاوردهای عظیمی به همراه داشت—از جمله بازدارندگی کمونیسم، رونق اقتصادی بیسابقه، و صلح نسبی—اما این دوران همچنین بذرهای نابودی خود را قبل از ظهور ترامپ کاشت. غرور آمریکایی منجر به جنگهای پرهزینه و تحقیرآمیز در افغانستان و عراق شد و بحران مالی ۲۰۰۸–۲۰۰۹ نیز اعتماد به توانمندی دولت ایالات متحده و تجویزهای اقتصادی آن را تخریب کرد. بنابراین، میتوان فهمید که چرا برخی از آمریکاییها تصور میکنند که کشورشان در دنیای «قدرت بر حق است» میتواند بهتر از گذشته عمل کند. ایالات متحده به نظر میرسد که در چنین نظمی دست قویتری دارد—چرا که بزرگترین اقتصاد جهان، توانمندترین ارتش و شاید بهترین موقعیت جغرافیایی را در اختیار دارد.
اما ایالات متحده یک عیب بزرگ دارد که کمتر به آن توجه شده است: نداشتن تجربه در این نوع سیاستهای قدرتمدار. سیاستهای قدرتمدار برای ایالات متحده یک عرصه ناآشنا است، اما برای رقبای کنونی آن، چین و روسیه، کاملاً آشناست. شی جینپینگ رئیسجمهور چین و ولادیمیر پوتین رئیسجمهور روسیه مدتهاست که از پکس آمریکانا ناراضی بودهاند، زیرا این نظم جهانی در گذشته محدودیتهایی برای جاهطلبیهای ژئوپولیتیکی آنها ایجاد کرده بود. آنها یاد گرفتهاند که برای مقابله با نفوذ ایالات متحده به ویژه در کشورهای جنوب جهانی، با یکدیگر همکاری کنند؛ و برخلاف ترامپ، آنها هیچگونه محدودیت داخلی برای اعمال قدرت خود ندارند. آنها ممکن است بیش از حد دست خود را بازی کنند و باعث واکنشهای منفی شوند، اما اگر این کار را نکنند، ریسک شرطبندی ترامپ به راحتی ممکن است به شکست منجر شود و آمریکاییها و سایر نقاط جهان را کمثروتتر و ناامنتر سازد.
سلطه بر دیپلماسی
با توجه به اینکه ممکن است زبان سیاست خارجی ترامپ برای بسیاری از افراد غیرمعمول و عجیب به نظر برسد، باید گفت که این دیدگاه ریشه در تاریخ ایالات متحده دارد. در سال ۱۸۲۳، رئیسجمهور جیمز مونرو به صراحت اعلام کرد که نیمکره غربی دیگر نمیتواند مستعمرههای جدیدی از سوی کشورهای اروپایی جذب کند. در پایان قرن نوزدهم، روسایجمهور ایالات متحده از این اعلامیه به عنوان دلیلی برای گسترش قلمروهای ایالات متحده استفاده کردند. ترامپ نیز خواهان گسترش نفوذ ایالات متحده در نیمکره غربی است، که در واقع دلایلی استراتژیک دارد. کانال پاناما یکی از مهمترین مسیرهای دریایی برای تجارت ایالات متحده است و اگر یک قدرت بزرگ دیگر کنترل آن را به دست بگیرد، امنیت ایالات متحده به خطر خواهد افتاد.
کتاب بازی پوتین-شی
ترامپ در سیاست خارجی خود، چین و روسیه را همتایان خود میداند، نه متحدانی مانند شیکرو ایشیبا از ژاپن یا امانوئل ماکرون از فرانسه. ترامپ همواره متحدان خود را به خاطر سوءاستفاده از منابع ایالات متحده سرزنش کرده، اما در عین حال پوتین را به عنوان فردی «باهوش»، «قوی» و «نابغه» میستاید و شی جینپینگ را به دلیل تسلط شدید بر مردم چین با «دست آهنین» تحسین میکند.
بازی با دست بازنده
شیوه ترامپ ممکن است موفقیتهایی به همراه داشته باشد. کانادا و مکزیک ممکن است توافق کنند که اقدامات بیشتری انجام دهند، حداقل به صورت نمادین، برای تأمین مرزهای خود. اما به نظر میرسد که بازگشت ایالات متحده به سیاستهای قدرتمدار قرن نوزدهم به آن سود قابل توجهی نخواهد رساند. تا کنون، شبکه اتحادیههای ایالات متحده به این کشور نفوذ بیسابقهای در اروپا و آسیا داده بود و محدودیتهایی را برای مسکو و پکن ایجاد کرده بود که هیچکدام از این قدرتها قادر به تکرار آن نبودهاند.
در نهایت، ایالات متحده ممکن است به دلیل عدم توانایی در مهارتهای قدرتمدار شکست بخورد، زیرا چین و روسیه در این زمینه تجربه بیشتری دارند. پکن و مسکو به راحتی از نارضایتی جهانی از ایالات متحده استفاده کردهاند و از آن بهره بردهاند تا نفوذ واشنگتن را به چالش بکشند. با این حال، در دنیای پرآشوب امروز، ممکن است برخی از کشورها همچنان ترجیح دهند به ایالات متحده بپیوندند، اما برخی دیگر به سمت چین و روسیه تمایل خواهند داشت.
خطر ترامپ
آینده ایالات متحده در جهانی که در آن «قدرت بر حق است»، بستگی به تصمیماتی دارد که در سایر نقاط جهان گرفته میشود. پوتین و شی ممکن است دچار غرور شوند و اشتباهاتی کنند که به نفع ایالات متحده تمام شود. اما اگر این کشورها دست به اشتباهات نزنند، آمریکا ممکن است در دام سیاستهای قدرتمدار ترامپ بیفتد، که میتواند به کاهش نفوذ آن در سطح جهانی و در نتیجه کاهش رفاه و امنیت جهانی منجر شود.
منبع: فارن افرز