به گزارش خبرنگار حوزه رفاه و تعاون گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان، آبروداری شهدا برای ما ایرانیها آنقدر ارزشمند است که تا به امروز و با همهی مشکلاتی که در حدود ۴۰ سال از گذشت انقلاب توسط دشمن به مردم وارد شده، ما را در میان جهانیان سرافراز نگهداشته و بواسطه خون شهدا، جزء قدرتهای جهان قرار گرفتهایم.
خانوادههای شهدا برای به ثمره رساندن انقلاب ایران، نقش بسزایی را ایفا کردهاند چرا که با تقدیم خون عزیزان خود، ریشه این کشور و انقلاب را قوی کردند.
اقلیتهای مذهبی در ایران قافله را برای شهادت نباختند و با همراهی دیگر ادیان و همه در کنار هم به راه خدا ادامه دادند تا خانوادهها و فرزندان این مرز و بوم از دست دشمنان در امان بمانند.
شهید فریدون نژادکی یکی از شهدای زرتشتی ایرانی است که پا به پای هموطنان خود به عرصه جنگ وارد شد و خون خود را فدای حفظ خانوادههای ایران کرد.
خورشید چهر فرهادیان همسر فریدون نژادکی در گفتگو با خبرنگار اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان، در خصوص آشنایی با شهید فریدون نژادکی اظهار کرد: پدر و مادرم اهل یزد هستند و به تهران مهاجرت کردند. همسرم اهل یزد بود و در سال ۱۳۲۴ خورشیدی به دنیا آمد. پدر همسرم رشید نژادکی کارمند اداره برق بود و مادرش ... بود و .. بودن.
همسر شهید ادامه داد: فریدون تک فرزند بود و پدر و مادرش خیلی به او وابسته بودند. وقتی مدرسه او تمام شد و مدرک سیکل خود را گرفت، به تهران مهاجرت کردند و در خیابان سنایی خانه خریدند و ساکن شدند. همسرم با مدرک سیکل وارد ارتش شد و با پشت سر گذاشتند دورهای مختلف، بهیار شد.
وی افزود: او کار خود را در بیمارستان ارتش شروع کرد. همسرم با خانوادهاش در تهران همسایه دایی بنده بودند. ما در آنجا با هم آشنا شدیم، سپس در تاریخ ۱۱ آذر ماه ۱۳۵۲ با هم ازدواج کردیم. پس از ازدواج، همسرم به اصفهان منتقل و در آنجا هم چند سالی زندگی کردیم. با پدر و مادر فریدون در یک اتاق بودیم و با کم و زیاد زندگی ساختیم، اما گلهای نداشتم.
فرهادیان گفت: همسرم بسیار خوش اخلاق، فداکار و دلسوز بود. سعی ما بر این بود که هر چند کمبودهایی داشتیم، اما احساس بدبختی و بیچارگی نکنیم. یکی از نمونه کارهای او این بود که هر هفته به یک نیازمند کمک میکرد و آنقدر مهربان بود که همه در محله آن را با این خصلت میشناختند. وقتی جنگ شروع شد او را به تهران منتقل کردند و ما هم همراه او به تهران آمدیم و در خیابان سنایی ساکن شدیم. من در آن موقع دو دختر و یک پسر بنامهای پریبانو، فیروزه و شهریار داشتم.
همسر شهید بیان کرد: در ابتدای جنگ او پزشکیار بود و او را به همراه تیم پزشکی به جبهه اعزام کردند. خانه ما تلفن نداشت و او به خانه دایی بنده تماس میگرفت و ما با هم صحبت میکردیم. او همیشه نگران من و بچه بود و مرتب من را دلداری میداد در مقابل من هم امیدوار بودم که جنگ خیلی زود تمام شود و او به خانه برگردد.
وی در خصوص خاطرهای که خود شهید بازگو کرده بود، گفت: یک بار که به مرخصی آمده بود، تعریف میکرد که در یک جیپ به همراه چند نفر سوار بودند که از سوی دشمن خمپارهای پرتاپ شد و ما همگی خود را به بیرون پرت کردیم. او به من گفت که خمپاره به جیپ خورده و از بین رفت. همسرم در این حادثه، دستش شکست، اما خیلی از جبهه و جنگ برای ما تعریف نمیکرد، چون دوست نداشت اتفاقات بد را برای ما بازگو کند.
فرهادیان در پاسخ به این سوال که بزرگترین حسرت شما تا به امروز چیست؟، اظهار کرد: بار آخری که همسرم خواست ما را ترک کند و جبهه برود، به دلش افتاده بود که این رفتن، برگشتی ندارد، جدا شدن از فرزندانش برای او بسیار سخت بود و همسرم از تمام خویشان و همسایگان چه با تلفن و چه حضوی خداحافظی کرد و به ویژه سفارش ما را به همه و به ویژه دایی بنده میکرد. وقتی او میخواست با ما خداحافظی کند، من ممانعت کردم و به او گفتم خداحافظی نکن، چون تو برمیگردی. اما الان بزرگترین حسرت من این است که چرا با او خداحافظی نکردم.
همسر شهید درباره نحوه شهادت فریدون نژادکی بیان کرد: در تاریخ ۷ مهر ماه ۱۳۶۲ خورشیدی توسط بمباران هوایی دشمن در چادر گروهی بهداری در کرمانشاه جبهه سومار به شهادت رسید. هنگامی که شهید شد، من ۹ ماهه باردار بودم و پسر چهارم بنده بنانم رشید، ۲۰ روز بعد از شهادت همسرم به دنیا آمد. به من چیزی نگفتند که شوهرت شهید شده، اما دیدم چند روزی است که همه به خانه دایی بنده میروند و من از تماشای این موضوع در تعجب بودم.
وی ادامه داد: روز ۱۰ مهر بچهها را آماده کردم به دیدار فامیل برویم. دایی بنده من را دید و گفت کجا میروی؟ وقتی شنید که ما به خانواده فامیل میرویم، هرطور شده من را منصرف کرد. آن روز معنی این کار نفهمیدم و تمایل داشتم فرزندانم را برای ساعتی بیرون ببرم. یک هفته گذشت، با بچهها رد حال خوردن صبحانه بودیم که در خانه را زدند. پس از باز کردن دَرب، دایی و زندایی خود را دیدم. باز هم تعجب کردم که آنها چرا صبح زود پیش ما آمدند، اما من دوباره به دل خود بد نیاوردم.
فرهادیان افزود: تعارف کردم و آنها وارد شدند و کمکم خبر شهادت فریدون را به من دادند. سقف اتاق روی سرم آوار شد. نگرانیهای زیادی مانند اینکه چگونه نبود همسرم را تحمل کنم، چگونه به فرزندانم بفهمانم که پدرتان شهید شده، با این سه فرزند کوچک که بزرگترین آنها ۸ سال داشت و یکی هم که هنوز به دنیا نیامده چه باید بکنم، چگونه باید بار زندگی و تربیت بچه را به دوش بکشم، ذهنم را درگیر کرد.
همسر شهید درمورد چگونگی خاکسپاری شهید فریدون نژادکی گفت: از طرف ارتش با تشریفات نظامی با شکوه، از درب خانه تشیع و در قصر فیروزه، آرامگاه زردشتیان به خاک سپرده شد. ماههای پایانی بارداری را میگذراندم و با آن روحیه ماتمزده نتوانستم به خاکسپاری بروم، ولی فرمانده و دوستان همسرم برای همدری و تسلیت به خانه ما آمدند.
فرهادیان درباره چگونگی زندگی پس از شهادت همسر اظهار کرد: شهرداری یک خیابان بین خیابان میرزای شیرازی و سنایی را بنام شهید فریدون نژادکی کرد و فقط به کمک خداوند و یاری همسرم که همیشه با ما بود، و فامیل و همسایگان توانستم، چهار بچهای را که خدا به ما داده بود را بزرگ کنم و به ثمر برسانم.
پریبانو نژادکی فرزند بزرگ شهید فریدون نژادکی در گفتگو با خبرنگار اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان، خاطرهای به یاد ماندنی از پدر خود را بیان کرد: برادر من شهریار در آن زمان ۵ سال داشت و من ۸ ساله بودم، پدرم در یکی از مرخصیهای خود که به تهران آمده بود، برای برادرم توپ خرید و برادرم توپ را همیشه داخل کمد نگهداری میکرد. من و خواهرم فیروزه که هفت سال داشت، هر وقت میخواستیم با توپ بازی کنیم، برادرم اجازه نمیداد و میگفت بگذارید تا هر وقت بابا آمد، بازی کنیم. وقتی برادرم در آن سن متوجه شهادت پدرم شد، دچار تحولات روحی شد و حتی تا چند سال اجازه نمیداد کسی به آن توپ دست بزند.
بیشتر بخوانید
انتهای پیام/