به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، جنگ و صلح بخش قابل توجهی از زندگی بشر را تشکیل میدهد و هر یک از این کلمات دارای مفاهیم و طبقهبندی مختلف هستند. در عین حال جنگ تجلیگاه ارادهها و در بردارنده آموزههای فراوانی است.
تحقیق و مطالعه درباره فراز و نشیبها و تحولات این واقعه حاوی اطلاعات ارزشمندی است که موشکافی آن کمک زیادی به شناخت وجوه مختلف این پدیده عبرتآموز میکند و موجبات انتقال تجارب و میراث گرانبهای آن به آیندگان را فراهم میکند. بیتردید چنین رهیافتی متضمن تبیین ابعاد و فرهنگ دفاع مقدس و ارزشهای منبعث از آن است که میتواند قوام بخش انقلاب اسلامی در عرصههای جنگ و صلح باشد.
یکی از این ابعاد حضور افراد شایستهای است که تجلی اراده بودهاند و صحنه جنگ مهمترین عامل برای شناخت این ارادهها به شمار میرود. چراکه در صحنه نبرد و کارزار است که جوهره افراد شناخته و محک میخورد. در این آوردگاه میبینیم که افراد شاخصی با تواناییهایشان وارد صحنه نبرد میشوند و نقش تعیین کنندهای در نتیجه کارزار ایفا میکنند.
«. یکی از این افراد شاخصی که در این نبردها تعیین کننده بوده و رشادتهای فراوانی از خود نشان داده است، حاج احمد متوسلیان بود که یاد و آوازه او همچنان در یاد و خاطره همرزمانش و مردم متعهد ایران اسلامی موج میزند. هرچند که او علاقهای به قهرمانپروری نداشت و راغب نبود که نام و یادش روی زبانها چرخیده شود. کمااینکه در روایتهایی که در سطور ذیل ارائه شده است، این موضوع به اثبات میرسد.
ما باید از این مردها درسهایی بیاموزیم و تجارب آنها را به آیندگان منتقل کنیم چراکه در دوران دفاع مقدس و به منظور حفظ استقلال و امنیت سرزمینی، کشور ما تجارب خون آلودی را پشت سر گذاشته است و باید به این نکته توجه داشت که این افراد هیچگونه علاقهای به جنگ افروزی و جنگ طلبی نداشتهاند، اما زمانی که پای در این عرصه گذاشتند با ابتکارات و خلاقیتهایی که داشتند، حضور یافتند و نقش تعیین کنندهای ایفا کردند.»
این جملات بخشی از گفتگو با امیر رزاقزاده پژوهشگر و نویسنده جنگ ایران و عراق و راوی حاج احمد متوسلیان در دوران دفاع مقدس، است که در ادامه متن کامل آن را بخوانید:
امیر رزاقزاده راوی حاج احمد متوسلیان در دوران دفاع مقدس
* چرا یاد و خاطره رشادتهای احمد متوسلیان در ذهن و اندیشه جامعه همچنان ساری و روان است؟
روایت نخست/فراتر از اسطوره
روایت نخست به وجهه شخصیتی ایشان باز میگردد؛ او به هیچ وجه به دنبال نام و آوازه و قهرمان شدن نبود. در عملیات بیتالمقدس بعد از انجام مرحله دوم عملیات به خط مرزی منتقل شده و دچار گره و توقف شده بود و فرماندهان در حال طراحی طرح مانور مناسبی برای آزادسازی خرمشهر به عنوان نماد ایستادگی رزمندگان بودند. با وجودی که با ورود به خرمشهر و آزادی آن افراد زیادی به دنبال ثبت نام و آوازهشان در تاریخ سترگ این مرز و بوم بودند، در بین فرماندهان تیپ ۲۷ محمد رسول الله اتفاقات دیگری رقم خورد که دانستن آن خالی از لطف نیست.
در طراحی مانور اولیه مرحله آخر عملیات، پیشبینی شده بود که تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) که در واقع تیپ بسیار قوی و قدری بود وارد خرمشهر شود؛ به هر حال تیپی بود که از مرکز کشور آمده بود و با این کار میتوانست افتخار بزرگی در تاریخ برای مردم و فرماندهانش ثبت کند، اما حاج احمد متوسلیان همزمان با ابلاغیه اولیه طرح مانور صریحاً مخالفت خود را در جلسه داخلی تیپ که با شهید همت و هم قطارانش داشتند، اعلام کرد و گفت من به قرارگاه کربلا میروم و طرح مانور را تغییر میدهم. چرا که من به دنبال قهرمان شدن نیستم. من میخواهم پنجه در پنجه دشمن بیندازم و گلوگاه آنها را ببندم و از ورود قوای کمکی دشمن به خرمشهر جلوگیری کنم.
منطقه مورد نظر حاج احمد، شلمچه بود که لشگرها و نیروهای قدر و توانمند بعثیها که عمدتا یگانهای زرهی و مکانیزه بودند در آنجا حضور داشتند. بالاخره حاج احمد رفت و طرح مانور را تغییر داد.
به خاطر دارم شهید صیاد شیرازی، قبل از شهادتش در جلسهای این موضوع را مطرح میکردند که طرح مانور مرحله آخر بیت المقدس با نظر فرماندهان دائم تغییر میکرد و این تغییرات عمدتا معطوف به نظرات حاج احمد متوسلیان بود و من و آقای محسن رضایی در جلسات بیشتر چشم مان به دهان متوسلیان بود تا نظر نهایی را بگوید و طرح را تصویب و اجرا کنیم.
نهایتا همان طرح نهایی مد نظر حاج احمد تصویب شد که بر اساس آن تیپ محمد رسول الله (ص) از سمت راست نهر عرایض به سمت شلمچه تا نهر خَیّن و اروند رود حرکت کند؛ در آنجا کارزار سختی در گرفت. در زمان مصاحبهام با رزمندگان، شهید موحد روایت میکرد که با توجه به از دست دادن یک دست تا آرنج اسلحهاش را با دست قطع شده نگه میداشت و بر روی تانک میرفت و در را باز میکرد و با کمک دندان ضامن نارنجک را میکشید و آن را به داخل تانکها میانداخت و آنها را منفجر و منهدم میکرد چرا که آر پی جی هفت بر تانکهای ۷۲-T اثر نمیکرد. آنجا رشادتهایی شد تا بالاخره خط تثبیت شد.
در کنار آن تیپ ۲۵ کربلا بود که آنها هم در برابر سنگینترین فشارهای لشگر ۱۰ زرهی و یک مکانیزه عراق مقاومت کردند تا از ارتباط نیروهای عراق با داخل خرمشهر جلوگیری کنند. در نهایت یگانهایی همچون ۱۴ امام حسین و ۸ نجف که بنا بود در داخل شهر عمل کنند، عمده قوای عراقی را به اسارت گرفتند و نهایتا شهر خرمشهر باز پس گرفته شد. اما حاج احمد در گمنامی به سر برد و کارش را چراغ خاموش انجام داد و توانست ماموریت محوله را به سر منزل مقصود برساند.
روایت دوم/ تحفّظ
روایت دوم مربوط به گفتگویی است که در خودرویی که به سمت خرمشهر میرفت، انجام شد. درون خودرو، آقای تقی رستگار، حاج احمد متوسلیان، نصرت الله کاشانی و بنده حضور داشتیم که نوار این نشست نیز ضبط گردیده است. حاج احمد در حالی که در داخل کشور علاقه به گمنامی و غربت داشت، اما در مسائل برون مرزی چنین نمیاندیشید.
در داخل خودرو، آقای کاشانی بحثی را مطرح کردند و گفتند اگر الان همه ما به اسارت دشمن درآییم هرکدام مان چه عکسالعملی نشان خواهیم داد؟ آقای کاشانی گفت: من لباسم را در میآورم و میگویم بسیجی و رزمنده معمولی بودهام و این طور فشار را از خود برمیدارم. در نتیجه اطلاعاتم محفوظ میماند.
آقای رستگار و من هم چنین نظری داشتیم، اما حاج احمد کاملا موضع متفاوتی داشت و گفت که من هویت و سِمتم را پنهان نمیکنم و میگویم فرمانده تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) هستم و آنجا همچون دورانی که به واسطه فعالیت در گروه توحیدی صف و مبارزه با حکومت پهلوی تحت شکنجه ساواک بودم، در مقابل شان مقاومت میکنم و کلامی سخن نمیگویم. حاج احمد به دلیل اینکه بوکسور بود میگفت در مقابل شکنجه همچون حضور در رینگ مقاومت میکنم و نمیشکنم. جالب این که دو ماه بعد یعنی در تیر ماه سال ۱۳۶۱ به اسارت فالانژها درآمد و مطمئنا ایشان همین رویه را در آنجا اجرا کرده است و اطلاعاتی بروز ندادهاست.
روایت سوم/ عمل؛ بدون بیهوشی
روایت سوم، تکمیل کننده روایت دوم است؛ در مرحله دوم عملیات بیتالمقدس که بنا بود رزمندهها از جاده اهواز - خرمشهر عبور و به سمت دژ مرزی بروند، کارزار سختی در جریان بود که سرهنگ سلیمان جا و افراد لشگر ۲۱ حمزه و تیپ ۲۷ و تیپ عاشورا برای بازدید از منطقه و شناخت و تقویت خط پدافندی حضور پیدا کرده بودند.
در آنجا جلسه سرپایی با مسئولان قرارگاه نصر در حال انجام بود، حین بازدید گلوله توپی شلیک شد که ترکش آن به سفید ران حاج احمد اصابت کرد و این باعث مجروحیت سخت ایشان شد. من با چفیه پای ایشان را بستم و بلافاصله به اورژانس کنار جاده اهواز - خرمشهر منتقل شان کردم؛ کادر پزشک گفتند که ایشان باید به عقب بازگردد و به بیمارستان اهواز یا شهرهایی که مراکز با امکانات بیشتری دارند منتقل شوند، اما حاج احمد مخالفت کرد و گفت همین جا عمل جراحی انجام شود.
با درخواست ایشان موافقت شد و تیم پزشکی بیمارستان مهیا شدند و میخواستند حاج احمد را بی هوش کنند، اما او مخالفت کرد و گفت: چون من اطلاعات و مطالب پر اهمیتی از عملیاتهای آینده دارم ممکن است در حالتی که به هوش نیستم اطلاعات را لو دهم لذا من را بی حس کنید. عمل با بی حسی موضعی و درد فراوان انجام گرفت و ترکش خارج شد. جالب است برخی از هم قطاران ایشان که هم رده و هم تراز ایشان بودند برای مدتها از منطقه خارج شدند و دوران نقاهت را سپری کردند، اما حاج احمد در منطقه ماند و هدایت و رهبری اش را ادامه داد تا هنگامی که خرمشهر آزاد شد.
روایت چهارم/ اقناع سازی نه تحکّم
در فاصله بین مرحله سوم و نهایی عملیات بیتالمقدس، رزمندگان گردانی که فرماندهانش عمدا به شهادت رسیده بودند، اعلام کرده بودند که قادر به ادامه رزم نیستند و قصد عقبنشینی دارند. در آن شرایط به لحاظ تعداد نیرو در شرایط خوبی قرار نداشتیم. حاج احمد گفت: من میروم و با آنها صحبت میکنم اگر ماندند فبها! اگر نه که مرخص شان میکنیم؛ حدود ساعت ۲ بامداد بود که به همراه ایشان به محل رفتیم. در گردانی که لبه خط بود، در محل مناسبی که بچهها مصون باشند، تجمعی صورت گرفته بود و حاج احمد با پای مجروحش به صورت ایستاده، سخنرانی کرد؛ ابتدا مسائل کلی را مطرح کرد و گفت که یک گام تا فتح خرمشهر داریم و نباید پا پس بکشیم. دشمن در اهدافش مستحکم است ما هم باید چنین باشیم.
ایشان به تبعیت از مولایش سعی نمیکرد به صورت تحکمی برخورد کند و همواره روش اقناعی داشت لذا بحث به پرسش و پاسخ رسید، که خود این موضوع نکته جالب توجهی در میدان نبرد بود. پرسشها حول و حوش وضعیت نظامی، وضعیت سیاسی کشور، شرایط جهانی و ... بود، اما بحث به جایی رسید که چند نفر گفتند ما نیاز به غسل داریم و واجب است به عقب بازگردیم. آنها میخواستند این موضوع را بهانه به عقب برگشتن شان کنند، اما حاج احمد متوسلیان نکتهای گفت که برای من عجیب بود؛ ایشان گفت من هم شرایط شما را دارم و یک ماه است نیاز به غسل دارم، اما با اینکه هر روز از شهر آبادان میگذرم و حمام هم در دسترس است خود را همچون شما رزمندگان میدانم و تیمم بدل از غسل کردهام چرا که حضور در خط و منطقه و حفظ جان رزمندگان و خاک میهن اسلامی اهمیت بالاتری دارد؛ اجازه دهید عملیات به اتمام برسد، همه با هم به عقب باز میگردیم. حاج احمد همواره به یاد رزمندگان بود و تمام تلاشش را میکرد که قطره خونی به دلیل اهمال فرماندهی به ناحق ریخته نشود و همواره آنها را درک میکرد.
روایت پنجم/ در دل دشمن
این روایت به عملیات فتحالمبین مربوط میشود، زمانی که تیپ ۲۷ به تازگی تشکیل شده بود و ماموریتهای جدیدی به آن محول گردیده و قرار شده بود در غرب منطقه کرخه و در ارتفاعات بلند جوفینه، تپه چشمه و شاوریه عملیاتی صورت بگیرد و توپخانه دشمن در جوار ارتفاعات علی گرمزد و علی گریذد که در جنوب جاده دهلران بودند را تسخیر و با یگانهای کناری شان الحاق کنند و بعد ماموریت شان را به سمت ارتفاعات رادار ادامه دهند، که ماموریت مهمی هم به حساب میآمد و قرار بود با انجام این مرحله راه ارتباطی میان نیروهای قرارگاه نصر و قرارگاه قدس برقرار شود که کار دشواری محسوب میشد.
قبل از عملیات حاج احمد سعی داشت شناسایی دقیقی از مواضع، استحکامات و ترکیب نیروی دشمن صورت بدهد تا بتواند طرح مانور گردانها را به خوبی چینش کند. اکنون من در حال نگارش کتاب نبرد فتحالمبین هستم. چندین بار به منطقه عملیاتی سفر داشتهام، به اسناد رجوع کرده ام و با فرماندهان نیز مصاحبههایی انجام دادهام؛ یکی از مطالب که برای من جالب بود آشنایی با فردی به نام کریم لهرابیان بود که بومی منطقه است و به گمانم اصالتاً از عشیره سرخهای باشد. در زمان عملیات فتحالمبین او چوپان بوده و به عنوان بلدچی منطقه نیز فعالیت میکرده است؛ نیروهای حاج احمد پس از کش و قوس زیاد و دیدار با خانوادهاش او را متقاعد کرده بودند که نیروها را در شناخت منطقه کمک کند چراکه چوپانها کاملا بر جغرافیای منطقه مسلط هستند و افراد غیربومی ممکن بود با اشتباه رفتن یک شیار، راه را گم کنند.
طی مصاحبهای که زمستان ۹۴ با آقای لهرابیان داشتم ایشان عنوان میکرد که به همراه حاج احمد متوسلیان سه، چهار روز برای شناسایی منطقه رفته و حتی از کلمن عراقیها هم آب خورده بودند و از پنیرک گیاهها تغذیه میکردند چرا که بدون کنسرو و تنها با مقداری نان رفته بودند تا ردی از خود باقی نگذارند. در آن زمان، شناسایی به خوبی انجام میشود کمااینکه یکی از موفقترین یگانها در عملیات فتحالمبین تیپ ۲۷ محمد رسول الله بود. این موضوع برخلاف تفکر و شیوهای بود که در سیستمهای نظامی دنیا وجود داشته و دارد که به نیرو میگویند برو، اما حاج احمد و هم فکرانش این فرهنگ را تغییر دادند و ابتدا خود در منطقه مستقر میشدند و سپس به نیرو میگفتند بیا.
روایت ششم/ حریت
در صحبتها و مطالب احمد متوسلیان همواره رنگ و بویی از صراحت و رکگویی میبینیم که این موضوع در نوارهای موجود هم ثبت گردیده است. ایشان به همراه محمد بروجردی و چند تن دیگر در گروه توحیدی صف بودند و به مبارزه با رژیم شاه میپرداختند. بعد از پیروزی انقلاب گروههای هفتگانه بدر، امت واحده، صف، فلاح، فلق، منصورون و موحدین تحت عنوان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی تجمیع شدند که آنها بنا بود کار پاسداری از نظام در مقابل اقدامات غربیها را انجام دهند که حوادثی همچون کودتای ۲۸ مرداد شکل نگیرد که در این زمینه موفق هم بودند.
اما درون این گروهها تفکرات متفاوتی وجود داشت. بعد از تشکیل سپاه امام تاکید کرده بود برای اینکه افراد این گروهها در جهت اندیشه خود کار نکنند، باید میان سپاه و گروه متبوعشان یکی را انتخاب کنند را که در صورت همزمانی عضویت ممکن است از امکانات نظامی برای اهداف سیاسی استفاده شود؛ لذا برخی در سازمان مجاهدین انقلاب ماندند و برخی به سپاه رفتند. حاج احمد متوسلیان اعلام میکرد برخی از آنهایی که از عضویت در سازمان استعفا داده و به سپاه آمدهاند، در واقع استعفای امضایی دادهاند و مقید هستند همان تفکرات و ارتباطات سازمانیشان را هنوز حفظ کنند و در مقابل میگفت ما کاملا استعفا دادهایم و در حال خدمت نظامیِ صرف هستیم.
من معتقدم این انسانها که جزو شاخصها بودند، همچون همه ما بودند و ممکن بود نماز صبح شان هم قضا شود و غفلتهایی هم داشته باشند، اما آنها سعی میکردند به آنچه که حق میپنداشتند عمل کنند و وظایف شان را به جا آورند و اوامر امام خمینی (ره) را قلبا میپذیرفتند. از این رو فارغ از مسائل تقدس مآبانه باید گفت که این انسانها میتوانند اسوه و الگوی عمل امروز جوانان ما باشند و نباید از آنها و سیرهشان غفلت کنیم.
آقای رزاق زاده ممنون از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.
گفتنی است حاج احمد متوسلیان از جمله فرماندهان صاحبنام و تاثیرگذار دوران جنگ تحمیلی و از مبارزان انقلابی در دوران رژیم پهلوی به شمار میآید که در چهاردهم تیر ۱۳۶۱ خورشیدی به همراه سه تن عکاس و دیپلمات در لبنان ربوده شدند.
انتهای پیام/