آیت الله محمدباقر موسوی همدانی در خاطرات خود از علامه طباطبایی به نقل مطلبی از دیدار ایشان و شاه حسین ولی پرداخته است.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، اول ماه شوال مصادف با سالروز رحلت آیت الله سید محمدباقر موسوی همدانی است. ایشان در خاطرات خود از علامه طباطبایی رحمت الله علیه چنین نقل کرده است:

در یکی از روز‌ها که به ترجمه المیزان اشتغال داشتم، قرآن در دستم بود و تفسیر هم در روبرویم قرار داشت. در این حالت می‌خواستم کتاب دیگری باز کنم، اما، چون احتمال داشت آن صفحه مورد نظر قرآن بسته شود، قرآن را پشت رو، بر روی زمین نهادم. علامه که این رفتار را دید، بی درنگ قرآن را برداشت و بوسید و به من فرمود: دیگر از این کار‌ها نکنید. 


بیشتربخوانید


۲. وقتی که در محضر علامه به آیات رحمت یا غضب می‌رسیدیم، ایشان دگرگون می‌شد و گاهی سرشک از دیدگانش جاری می‌شد. در این مواقع، می‌کوشید من متوجه نشوم؛ با این حال، در یکی از روز‌ها بی‌اختیار با صدای بلند گریه طولانی کرد. 

۳. روزی به استاد علامه عرض کردم، خاطره‌ای به نقل از شما شنیده ام؛ خواستم آن را از شخص شما بشنوم، فرمود: کدام خاطره؟ عرض کردم: جریان «شاه حسین ولی». فرمود: «بله هنگام اقامت در نجف اشرف، هزینه زندگی ام از تبریز می‌رسید، اما دو سه ماه چیزی نرسید و هر چه پس انداز داشتم، خرج کردم و کارم به استیصال کشید.

روزی در منزل نشسته بودم و کتابی را مطالعه می‌کردم که ناگهان رشته افکارم پاره شد و به خود گفتم: «تا کی می‌توانی بدون پول زندگی کنی؟» به محض این که این فکر از خاطرم گذشت، شنیدم کسی محکم در خانه را می‌کوبد. در را باز کردم. با مردی روبرو شدم، دارای محاسن حنایی و قد بلند. فرم لباسش امروزی نبود، نه لباس آخوندی بود و نه لباس درویشی.

پس از سلام به من، گفت: «من شاه حسین، ولی ام. خدای تبارک و تعالی می‌فرماید: در این هیجده سال، کی تو را گرسنه گذاشتم که درس و مطالعه را رها کردی و به فکر رزق و روزی افتادی؟ خداحافظ». به خانه برگشتم و پشت میز نشستم و آن گاه به خود آمدم. به فکر فرو رفتم و سه سؤال در فکرم پدیدار شد: آیا من برخاستم و با پاهایم به طرف در خانه رفتم؟ دوم، آیا شیخ حسین، ولی گفت یا شاه حسین ولی؟ سوم، ایشان از جانب خدا پیام داد که: در این هیجده سال، کی تو را گرسنه گذاشتم؟ در فکر بودم که مبدأ این هیجده سال چه وقت بوده است؟ در مورد سؤال اول اطمینان یافتم که حالت کشف در بیداری بود؛ در مورد سؤال دوم، فهمیدم نام او شاه حسین، ولی بود؛ زیرا پس از این واقعه در تابستان به تبریز رفتم، مانند سابق برای فاتحه خوانی در قبرستان قدم می‌زدم که ناگاه دیدم بر سنگ قبری نوشته است: «مرحوم مغفور فلان و فلان شاه حسین ولی» و تاریخ وفاتش سیصد سال قبل از روزی بود که به در خانه ما در نجف اشرف آمد؛ در مورد سؤال سوم، پس از فکر دریافتم که آغاز هیجده سال، همان وقتی بود که معمم شدم و به لباس خدمتگزاری دین درآمدم. به هر حال، بعد از این ماجرا، از تبریز نامه و هم مخارج معاش رسید.

منبع: جماران

انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.