به گزارش خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از اصفهان، کم نیستند معلمانی که در دور افتادهترین مناطق، جایی که حتی خبری از آب و برق نیست الفبای زندگی را با فداکاری و همتی مثالزدنی آموزش میدهند تا رسالتشان را بدون کم وکاست ایفا کنند.
فرود نعمتی یکی از متفاوتترین معلمان این روزهای نظام آموزش و پرورش است که با تلاش خود نام مدرسه روستای دشتبال را برسر زبانها انداخته است.
او امید دانش آموزان و مردم روستای دشتبال است و اگر حتی یک روز نباشد نبودش دلتنگشان میکند.
فرود نعمتی، اهل روستای بیده سمیرم در استان اصفهان از محل زندگیش تا روستای دشتبال مسافت ۱۵۰ کیلومتری را طی میکند. با او همکلام شدیم.
فرود نعمتی هستم، سال ۱۳۵۵ در روستای بیده سمیرم به دنیا آمدم. فوق لیسانس مدیریت آموزشی دارم و ۱۲ سالی میشود به طور رسمی در آموزش و پرورش شهرستان سمیرم خدمت میکنم. چند سال قبل از ورود به این حوزه خوابی دیدم که در آن شخصیتی بسیار مهم مژده معلم شدن را بمن داد.
بله، دوران ابتدایی را در روستا درس خواندم، اما برای دوره راهنمایی، پدرم مرا به شهر آباده برد و تنها در اتاق کوچک اجارهای درسم را ادامه دادم، به دلیل علاقهای که داشتم دبیرستان را در شهرضا در رشته هنر (نقاشی) گذراندم برای دانشگاه ابتدا صنایع دستی قبول شدم، ولی به دلیل مخالفت خانواده و نبود سرمایه مالی، به خدمت سربازی رفتم، چند سال بعد در امتحان ورودی آموزش و پرورش با نمره بالایی پذیرفته شدم.
بخشی از متفاوت بودن من به گذشته آموزشی و به زمان دانش آموزی برمی گردد: من در کودکی احساسات و خواستههایی داشتم که فرصت بروز پیدا نکرد و بخش دیگر هم به شیوه آموزش معلمان ما در گذشته برمی گردد که آمیخته با تنبیه بود احساس میکنم آن روش نه تنها به اندازه کافی تاثیر گذار نبود بلکه در مواردی هم نتیجه برعکس داشت.
معتقدم سیستم آموزشی ما میتوانست در آن سالها به گونهای با دانش آموز کار کند که امروز نتیجه بهتری بگیریم و این چیزی است که امروز به عنوان معلم در مواجهه با دانش آموزان خودم به آن توجه میکنم.
من داوطلب شدم در روستایی که هیچ معلمی راضی نمیشد بروم و تدریس کنم، دشتبال در دورترین نقطه استان و جاده کوهستانی قرار دارد مدرسهای که فقط نامش مدرسه بود، اما مخروبهای با ۴۵ سال قدمت بود.
آموزش و پرورش بودجهای برای بازسازی نداشت پیگیر بودم تا از طریقی هزینه بازسازی را جور کنم، چون من مسئول بودم در قبال خودم و دانش آموزان روستای عشایری دشتبال؛ بنابراین تنها دارایی ام را که باغ سیبی در روستایم بود فروختم و رنگ آمیزی مدرسه و خرید تجهیزات و. را با کمک اهالی روستا و دانش آموزان شروع کردم.
اولین تدریسم را با ریاضی شروع کردم، ولی به شکلی متفاوت؛ با بازی و سرگرمی آن هم در حیاط مدرسه ضرب را آموزش دادم، همانجا فهمیدم که باید برای آموزش با بچهها دوست شد و بهترین روش هم درک متقابل و شیوه فعال است.
معتقدم باید متفاوت باشم و کار نو در کلاسم انجام بدهم تنها به درس دادن معمول، قناعت نکنم از این جهت معلمی برای من ساده نمیگذرد، من دینی دارم که باید ادا کنم. پس به معنای دقیق کلمه باید مدرسه خانه دوم دانش آموز باشد چه از نظر بصری و چه از نظر شیوه برخورد و مهارتهایی که یاد میگیرند تا به درد زندگی او در آینده بخورد.
در کنار معلمی هر کاری که مربوط به حرفهام هست انجام میدهم. با توجه به اهداف آموزشی خودم نیاز میدیدم تا اطلاعات نسبی را درباره اغلب مشاغل داشته باشم اعتقادم براین است که محتوای درسی به تنهایی جوابگوی نیاز دانش آموزان نیست به همین دلیل شیوه متفاوتی را با علم و مطالعه دقیق با آینده نگری درباره وضع آنها اجرا کردم که به جرات میتوان گفت تمام ابعاد وجودی کودک را پوشش میدهد.
اینجا تعداد دانش آموزان ۱۹ نفر است از پیش دبستانی تا پایه ششم، در ۶ سال اول بچهها همه فن حریف میشوند: قالیباف، گلیم باف، سفالگر، نجار، طراح، مسلط به کامپیوتر، بازیگر تئاتر و حتی کارآفرین میشوند، پرورش قارچ را یاد میگیرند و محصول خود را به روستاییان میفروشند.
در شیوه تدریس معلمها تقصیر چندانی ندارند، زیرا از آنها خواسته شده تا به این شیوه آموزش دهند سیاست آموزش و پرورش باید بازنگری شود تا آموزشها به سمت مهارت محوری برود.
این روزها آموزشها از کلاسهای حضوری به مجازی تبدیل شده و هیاهوی سامانهای که آموزش و پرورش برای دانش آموزان طراحی کرده همه جا را پر کرده، ولی دریغ که تعدادی از دانش آموزان محروم این روستا حتی به تلویزیون دسترسی ندارند چه برسد به اینترنت و فضای مجازی و سامانه شاد
برنامه سال کرونایی من آموزش حضوری است، اما کمتر روزی است که من و بچهها در مدرسه باشیم ما بیشتر مدرسه را در دل طبیعت دایر میکنیم.
خیر، به هیچ وجه. ما برای آموزش به تبلت و گوشی نیاز نداریم اعتقادم براین است که با این شیوه آموزش متداول بچهها به لبه پرتگاه رانده میشوند و با آمدن آموزش مجازی مخصوصا با دادن گوشی به دست بچهها آنها را از لبه پرتگاه به پایین پرتاب میکنیم که اصلا قابل جبران نیست و ضربه خیلی خیلی سنگین به جامعه زده میشود.
برای رعایت نکات بهداشتی به کمک اولیایی که خیاطی بلد بودند برای کمتر کردن هزینه تحمیلی به خانوادهها ماسک میدوختیم.
خاطرات دوره آموزشی من خیلی زیاد است از برف و سرماگرفته تا سختی کار، اما بهترین خاطره من بودن در کنار بچهها و دیدن لبخند و شادیشان و دیدن رشد و پیشرفت آنهاست و اینکه برای راضی شدن پدر کودکی باز مانده از تحصیل چند روزی چوپانی کردم از من اصرار از پدرش انکار تا اینکه بالاخره توانستم موافقت او را جلب کنم.
بزرگترین حسرتم گذر زمان به ضرر بچههای کشورم و نادیده گرفتن آنها به معنی واقعی است؛ و کلام آخر
ان شاءالله روزی برسد که تمام انسانها براساس شایستگی در جایگاه خود قرار بگیرند و به درستی خدمت کنند.
گزارش از معصومه اکبری
انتهای پیام/م