به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، یک مرد که به دلیل ارتکاب قتل در یک نزاع خیابانی از سوی پلیس دستگیر شده بود با مرگ مرموزش در بازداشتگاه سناریوی یک معمای جنایی را کلید زد. شامگاه یک روز زمستانی به ماموران اطلاع داده شد در جریان یک درگیری خونین پسر جوانی به نام مجید، مردی را با ضربات چاقو به قتل رسانده است.
مجید در کمتر از دو ساعت دستگیر و روانه بازداشتگاه کلانتری شد تا روز بعد به دادگاه انتقال یابد. هنگام صبح، ماموران کلانتری با بازکردن در، مجید را دیدند که شال گردنی دور گلوی خود پیچانده و آن قدر کشیده تا خفه شده است. پیکر بیجان این جوان با گزارش پلیس مبنی بر این که وی به خاطر عذاب وجدان دست به خودکشی زده است به پزشکی قانونی انتقال یافت تا این که آنان اعلام کردند مجید به دلیل فشار شیئی سنگین به دهان و بینی از پای در آمده است.
قاضی جنایی تهران وقتی پی برد این جوان بر خلاف تصورشان با فشار شال گردن دور گلو خفه نشده است، برای روشن شدن علت اصلی مرگ وی، از کارآگاهان جنایی خواست راز قتل در بازداشتگاه را فاش کنند. وقتی کارآگاه ویژه قتل، دست به کار شد در نخستین تحقیقاتش پی برد شب جنایت به جز قربانی، مرد جوان دیگری چند ساعتی در بازداشتگاه کلانتری بوده است. این مرد که محمد نام داشت به پلیس آگاهی فراخوانده شد تا افسر پرونده برای به دست آوردن اطلاعاتی درباره آخرین روحیات قربانی از وی بازجویی کند. محمد وقتی روبه روی افسر بازجو نشست، مقداری مضطرب بود، اما توانست بر خود مسلط شود و آسوده در برابر مامور بنشیند.
علت این که تو آن شب بازداشت شدی چه بود؟
آن شب من به خانه یکی از دوستانم دعوت بودم و، چون دقیقا نمیدانستم آنها در کدام ساختمان زندگی میکنند به جست و جوی محل پارک خودروی شان پرداختم. در انتهای یکی از خیابانها پیکان سفید رنگی را دیدم که شباهت زیادی به خودروی دوستم داشت و برای مطمئن شدن صورتم را به شیشه پیکان چسباندم تا داخل آن را ببینم که صدای دزدگیر بلند شد و قبل از این که بدانم چه شده است چند مرد دستگیرم کردند.
وقتی وارد بازداشتگاه شدی مجید در چه حالی بود؟
او در گوشهای خوابیده بود، من بدون این که با او حرفی بزنم گوشه دیگر بازداشتگاه نشستم و به میلههای پنجره خیره شدم.
بعد چه شد؟
چند ساعت نگذشته بود که صدای افسر نگهبان را شنیدم. او اسم مرا بلند صدا کرد. من بعد از این که از بازداشتگاه بیرون آمدم دوستم را دیدم که به همراه صاحب پیکان در کنار افسر نگهبان ایستادهاند و هر دو لبخند میزنند.
آن شب بعد از آزادی چه کردی؟
من ناراحتی کلیه دارم، آن شب، چون یادم رفته بود شال گردن به دور کمرم ببندم به شدت درد داشتم به خاطر همین به بیمارستان رفتم و ۲۴ ساعت بستری بودم.
یعنی تو همیشه شال گردن میبندی؟
بله، ولی آن شب، چون شال گردنم به خاطر شست وشو خیس بود آن را دور کمرم نبسته بودم.
الان چی، بازهم شال گردن داری؟
بله، مرد با گفتن این حرف، شال گردن را از دور کمرش باز کرد و به افسر پرونده داد. شال گردن مارکی مشابه شال گردنی داشت که مجید در زندان با آن به قتل رسیده بود.
چرا مجید را کشتی؟
من، خنده دار است، من و آدمکشی؟ بعید است! من را با این همه کاری که دارم به این جا آوردهاید تا تهمت بزنید، من علیه شما شکایت میکنم.
هرکاری خواستی بکنی، انجام بده، اما بگو چه خصومتی با مقتول داشتی؟
من اصلا او را نمیشناختم و در بازداشتگاه حتی یک کلمه هم با او حرف نزدم، چرا باید او را میکشتم.
وقتی به بازداشتگاه افتادی چه کفشی به پایت بود؟
کفش مردانه بنددار.
کمربند داشتی؟
بله، اما افسر نگهبان هم کمربند، هم بندهای کفشم را از من گرفت.
تو میدانی که آن شب کمربند مجید را هم از او گرفته بودند؟
خیر، اما او هم کمربندی نداشت.
از کجا فهمیدی کمربندی ندارد درحالی که اوکاپشن بلند به تن داشت؟
محمد، در حالی که لکنت گرفته بود، گفت: نمیدانم یک لحظه که جابه جا شد کاپشن بالا رفت و من دیدم کمربند ندارد.
میدانی چرا کمربند یا بند کفش را از متهم میگیرند؟
نه، حتما برای این که وسیلهای برای فرار از زندان است.
میدانی این گونه اشیا، وسیلهای برای خودکشی است و اگر مجید شال گردنی به همراه داشت افسر نگهبان آن را هم از او میگرفت؟
خب این چه ربطی به من دارد.
تو در حالی که شال گردنی دور کمرت بود به بازداشتگاه افتادی و در آن جا به علت نامعلومی دست به قتل زدی!
من باید این کار را میکردم، او یکی از عزیزترین دوستانم را به قتل رسانده بود، حقش مرگ بود.
بگو آن شب چه اتفاقی افتاد؟
من در درگیری نبودم، اما وقتی شنیدم دوستم به قتل رسیده است طاقت نیاوردم. بلافاصله با یکی از دوستانم نقشهای کشیدم و قرار شد وی مرا به عنوان دزد خودرویش تحویل پلیس دهد. وقتی من به این اتهام به بازداشتگاه افتادم، حمید خوابیده بود. از این که قاتل به این راحتی خوابیده بود، خیلی عصبانی شدم و به آرامی نزدیکش شدم و دستانم را روی دهان و بینیاش گذاشتم، انتظار داشتم مقاومت کند، اما او خیلی زود از پای در آمد.
ماجرای شال گردن چه بود؟
وقتی افسرنگهبان بازرسی بدنی کرد متوجه شال گردن نشد و من با تحویل دادن کمربند و بند کفشهایم وارد بازداشتگاه شدم در آن جا ابتدا خواستم با کمربند مقتول صحنه خودکشی ساختگی را به وجود بیاورم، اما دیدم او هم کمربند ندارد به همین دلیل به ناچار شال گردن را از دور کمرم باز کردم و دور گلویش گره زدم. وقتی دوستم برای آزادیام آمد خیلی آرام بازداشتگاه را ترک کردم، اما چون آن جا سرد بود کلیه درد شدید گرفتم و روانه بیمارستان شدم. با اعتراف این مرد به قتل در بازداشتگاه وی با دستور قاضی پرونده روانه زندان شد و چندی بعد با وجود محکوم شدن به قصاص نفس – اعدام- با گذشت اولیای دم به تحمل حبس محکوم شد.
منبع: روزنامه خراسان
انتهای پیام/