حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ آذردخت بهرامي، متولد 1345 داستاننويس و فيلمنامهنويس است. او كه از اولين اعضاي کارگاه گلشيري بود، از جمله نويسندگان این مجموعه است كه به طنز پرداخته. اين طنزپردازي حتي در ميان پاسخهايي كه او به سوالهاي كافه كتاب امشب داده، ديده ميشود. او فيلمنامه چندين قسمت از سريال «شمسالعماره» سامان مقدم را نوشته است. از جمله آثار داستاني او ميتوان به «سوتيكده سعادت»، «شبهاي چهارشنبه»، «آب، آسمان» و ... اشاره كرد.
گفتگوي ما را با او ميخوانيد:
*خانم بهرامی لطفا بفرمایید چه شد که نویسنده شدید.
شاید به نظر خندهدار بیاید، ولی من درست مثل همانها که میگویند از شکم مادرم این کاره به دنیا آمدم، از سوم دبستان میدانستم نویسنده خواهم شد، آن هم طنزنویس. یک داستان طنز نوشته بودم که دست و پای بلورینم را به رخ اعضای خانواده بخصوص مادرم کشیده بود. از دوره راهنمایی به بیماری نوشتن مدام و خواندنِ خیلی مدام دچار شدم و دوره دبیرستان هم این بیماری عود کرد. طوری که روزی یک رمان میخواندم و فردایش میرفتم در مدرسه برای دوستان بیچارهام تعریف میکردم. هنوز هم که هنوز است نتوانستم آرام بگیرم و نوشتن یکی از دو کار لذتبخشی است که از انجامش انرژی میگیرم.
*اولین کتاب شما که به چاپ رسید با چه عنوانی و چه سالی بود؟
قبلا هم گفتهام، به غیر از کتابهای «صدسال تنهایی» و «گفتگو در کاتدرال» و «بازمانده روز» و «هملت» و «ادیسه» و «در جستجوی زمان از دست رفته» که اینجا و آنجا و با نامهای مستعار منتشر کردهام؛ مجموعه داستان «شبهای چهارشنبه» اولین کتابم بود که در سال 85 و توسط نشر چشمه به چاپ رسید.
*ایده ها و شخصیتهایی را كه در داستانهایتان میخوانیم چگونه میسازید؟
ایدهها و شخصیتهایم ترکیبی نامردانه از تخیل و واقعیتاند؛ برگرفته از داستانها، رمانها، فیلمها، دیگر آثار هنری، انسانها و وقایع دنیای اطرافم.
*شما در عرصه فیلمنامهنویسی هم فعالیت میکنید، نمایشنامه هم مینویسید، از تفاوتهای نوشتن در این عرصهها و ادبیات داستانی بفرمایید.
نمایشنامه و فیلمنامه و داستان و رمان هر کدام دنیای خودشان را دارند. هر کدام محدودیتها و گستره خودشان را دارند. برای من داستان و رمان آن عرصه خصوصی و شخصی به معنای هنری و ادبی است که برایش کلی زحمت کشیدهام و برایش کلی هم ادعا دارم. اما عرصه نمایشنامه و فیلمنامه برایم ارزش اقتصادی دارد و به عنوان شغل به آن نگاه میکنم.
*با توجه به زمینه فعالیت شما، ارزیابی کلی شما از فضای امروز ادبیات داستانی ما چیست؟
اگر بخواهیم نیمه پُر لیوان را بنوشیم! فضای امروز ادبیات داستانی ما عبارت است از یک فضای گل و بلبل با نویسندههایی حرفهای و پشتوانه و آیندهای روشن و منتقدانی جدی و خوانندگانی پیگیر و ناشرانی که برخلاف آنچه شایع است، کارها را بیخبر از نویسندگان به چاپهای متعدد نمیرسانند.
*به نظر شما آیا ادبیات داستانی ما امکان جهانیشدن و مطرحشدن در جهان را دارد؟ توضیح دهید.
اگر منظور شما از جهانیشدن، ترجمهشدن به زبانهای دیگر باشد، که این روزها شکر خدا آثار زیادی از نویسندگانمان به زبانهای مختلف ترجمه و منتشر شده. اما اگر منظورتان این باشد که ادبیاتمان دنیا را مثلا بترکاند، لابد زمان آن نرسیده.
*چه راهكارهایی را پیشنهاد میكنید كه افراد را به سمت كتابخوانی سوق بدهیم؟
به نظرم عادت به مطالعه را باید از کودکی در افراد ایجاد کرد. به یاد دارم روزهایی را که برای دخترم روزی 18 تا کتاب میخواندم! در بهترین حالت اغلب منتهی به این میشد که یا صدایم میگرفت یا گلویم خشک میشد یا دهانم کف میکرد!
مطالعه ما محدود به خانهنشینیمان نبود. همیشه یک کتاب کودک در کیفم بود که در مطب دکتر، یا صف اتوبوس یا در تاکسی و در ترافیک خیابانها یا حتی در سفر و یا مهمانیها به محض پیدا کردن وقت اضافی آن را بیرون میآوردیم و با دخترم میخواندیم.
هدیه دادن کتاب هم یکی از عادات پسندیده است که میتواند جایگزین خریدن گل یا کیک و شیرینی و شکلات و زولبیا و بامیه شود. خوبیاش این است که دیابتآفرین نیست.
گاهی به جای ضمیمه کردن کارت تبریک به یک هدیه، میتوان یک کتاب کوچک خرید. این طرح مبادله کتاب هم باید چیز خوبی باشد. باید در عمل دید چه نتیجهای میدهد.
*با توجه به فصل تابستان و روزهای آزاد برای مطالعه چه كتاب هایی را به علاقه مندان معرفی میكنید؟
خوشبختانه این اواخر کتابهای زیادی مطالعه کردم. سه کتاب پیشنهاد میکنم: «تهران 28» نوشته پژمان تیمورتاش (نشر پیدایش)، «آیا بچههای خزانه رستگار میشوند» (نشر پیدایش) و «قوچ» (نشر چشمه) نوشته مهدی اسدزاده. ویژگی مشترک هر سه کتاب بازیِ زبانی است و من از خواندن هر سه تا لذت بردم. انتظار ندارید آنقدر متواضع باشم که رمان طنز «سوتیکده سعادت پرشین فامیلز دات کام» و رمان «آب، آسمان» خودم را این وسط نام نبرم؟!
*از نظر شما نوشتن یك شغل است یا یك تفریح؟
نوشتن زندگی است، نفس کشیدن است. کسب انرژی حیات است. خلق و زایش است. نوشتن همه چیز است، حتی تفریح. گاهی هم پیش میآید که میشود پدر، مادر، خواهر، برادر، دوست، آشنا و فک و فامیل آدم.
*چه تعریفی ازاهالی قلم دارید؟
اهالی قلم، عده بی سر و صدا و بسیار اندکی از جامعه هستند که سرشان توی لاک خودشان است و دارند در خلوتشان میخوانند و مینویسند و همه جامعه به خودشان این حق را میدهند که حق و حقوقشان را بخورند. این اهالی نه بیمه دارند، نه مزایا، نه حقوق و نه حتی شأن و مقام و منزلت و شهرت. و در جاهایی دیده شده که مورد تمسخر مردم عامه قرار میگیرند. چند وقت پیش به دنبال خبر انتشار رمان طنزم، از یکی از جوانهای موفق و اهل بیزینس فامیل جملهای شنیدم که به نظرم باید بدهیم با آبطلا روی یک سنگ حکاکیاش کنند! جوان فرموده بود: «کی این روزا کتاب میخره. اگه میخوای چیزی رو قایم کنی، لای کتاب بذار!»
*به دنبال رساندن چه پیامی از طریق کتابهایتان به خواننده هستید؟ هدفتان از نوشتن؟
اصلا معتقد نیستم که قرار است با نوشتنم به دیگران پیامی بدهم. نسبت به پیام دادن حساسیت دارم و به شدت کهیر میزنم.
مرحوم مادر بزرگ عزیزم معتقد بود من فقط برای سیاه کردنِ کاغذهای بیزبان مینویسم!
*خانم بهرامی اگر بخواهید یک جمله به یاد ماندنی از کتاب و مطالعه به ما بگویید، آن جمله چیست؟
با این که آدم خوشبین و مثبتاندیشی هستم اما میتوانید جمله آن جوان موفق و اهل بیزینس فامیلمان را اینجا کپیپیست کنید!
*در رزومهای که از شما در بنیاد شعر و ادبیات فارسی مطالعه کردم نوشته بود : «بهرامی در داستانهایش میکوشد از رهگذر توجه به فرم، قصه را خلق کند.» در این باره توضیح میدهید.
احتمالا به این سوال شما نویسنده این متن باید جواب بدهد. من تا آنجا که خودم خبر دارم در نوشتن «نمیکوشم». به نظرم تا آنجا که به هنر و ادبیات و خلق مربوط میشود، اگر برای انجام کاری بکوشیم، درست همان لحظهای است که کار را خراب کردهایم. من اگر تصمیم بگیرم بنشینم و بکوشم بهترین تابلوی جهان را بکشم، قطعا خراب میکنم و اگر به کارم گند نزنم، شاهکار کردهام. در مورد نوشتن، شاید فرم داستان و رمان برایم مهم باشد، مانند خیلی چیزهای دیگر، ولی برای بیان قصهام نمیکوشم کوششی خاص بکنم.
*فکر میکنید در کدام یک از آثارتان توانستید پختگی قلم یا نگاهتان را به نمایش بگذارید؟
اگر داستان یا رمانم به پختگی لازم نرسد محال است آن را منتشر کنم. شاید برای همین است که نوشتن رمان «آب، آسمان» و رمان «سوتیکده سعادت، پرشین فامیلز، دات کام» هر کدام هشت سال طول کشیدند و یا داستان «شبهای چهارشنبه» را نوزده بار بازنویسی کردم. گرچه داستانهای «قله»، «جمع کل» و «صفیه» هر کدام با سه بار بازنویسی به پختگی لازم رسیدند. گمانم علیرغم میلم بچههایی را که وقتی از در و دیوار بالا میروند، قربانصدقه قد و قامتشان میروم، نام بردم.
گفتگو از: مريم محمدي
انتهاي پيام/