مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛
شخصی مهمان حاکمی بود. بر سفره حاکم دو کبک بریان بود. مهمان به کبک ها نگاه کرد و خندید. حاکم سبب خنده او را پرسید. گفت: روزی راه بر تاجری بستم، اموال او را گرفتم و قصد کشتنش کردم. تاجر در لحظه مرگ به دو کبکی که در آن حوالی پرسه می زدند، گفت: شما گواه باشید که این مرد مرا بی گناه می کشد. من آن تاجر را کشتم و اکنون که این دو کبک را بر سفره دیدم، به یاد حماقت آن مرد در لحظه مرگ افتادم و خنده ام گرفت. حاکم گفت: اکنون آن دو کبک با این اعتراف تو گواهی خود را دادند، سپس آن مردم را قصاص کرد.
کشکول شیخ بهایی
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید