شب که میشود حوصلهها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.
از صبح تا شب سيب مي خورد، هر سيبي که تمام مي شد سريع به سراغ سيب ديگري مي رفت، تنها اميدش پيدا کردن يک کرم سيب ديگر بود ... اما ناگزير با يک کرم دندان ازدواج کرد!