فیلمنامه‌نویسی که در زادگاهش ایتالیا او را «دکتر فیلمنامه» می‌خواندند.

به گزارش حوزه سینمای جهان باشگاه خبرنگاران؛ لوچانو وینچنزونی (2013-1926)، فیلمنامه‌نویسی که در زادگاهش ایتالیا او را «دکتر فیلمنامه» می‌خواندند، 22 سپتامبر 2013 به خاطر ابتلا به سرطان ریه در سن 87 سالگی از دنیا رفت. وینجنزونی در فاصله‌ی سال 1954 تا 2000 در کار نگارش فیلمنامه 65 فیلم دست داشت اما نام او بیشتر از هرچیز دیگری به خاطر همکاری با سرجیو لئونه وپیتروجرمی در سینما ماندگار خواهد شد. وینچنزونی فقط در کار نگارش فیلمنامه تبحر نداشت، بلکه مذاکره‌کننده‌ی خبره‌ای هم بود. او به کمک آشنایی و ارتباط با افراد قدرتمند صنعت سینما موفق شد امتیاز پخش به خاطر چند دلار بیشتر (سرجیو لئونه،‌1965) را یونایتد آرتیستز بفروشد. در همین جلسه بود که در مقابل سرجیو لئونه برای فیلم بعدی‌شان یعنی خوب،‌بد،‌زشت هم برنامه‌ریزی کرد و قرارداد بست،‌ آن هم وقتی که هنوز ایده‌ای مبهم از داستان آن را در ذهن داشت. نام فیلم را هم همان‌جا حین طحبت با پخش‌کنندگان انتخاب و اعلام کرد. او سابقه‌ی همکاری با بیلی وایلدر، پیترباگدانوویچ و رنه کلمان را هم‌ داشت. پیتر باگدانوویچ،‌ کارگردان و نویسنده‌ای آمریکایی به مناسبت درگذشت وینچنزونی در وبلاگ خود در سایت ایندی‌وایر یادداشتی کوتاه درباه‌ی او و تأثیر مهمی که بر سینمای سرجیو لئونه گذاشت نوشته است: « تفاوت اصلی یک مشت دلار (1964)‌ ساخته‌ی سرجیو لئونه و دنباله‌ی آن به خاطر چند دلار بیشتر (1965) در چیست؟ دنباله بدون شک فیلم بهتری است چون سرشار از شوخ‌طبعی است، عنصری که در فیلم اول،‌ که برداشتی تخت از یوجیمو (1961) ، وسترن شرقی آکیرا کروساوا بود، وجود نداشت. و چرا خوب،‌بد، زشت (1966)‌ بهترین فیلم سه‌گانه‌ی لئونه است؟ چون بامزه‌تر و سرخوش‌تر از دو فیلم دیگر است. حالا می‌شود پرسید چه کسی مسئول ورود این نگرش کمیک بسیار ضروری به این دو فیلم است؟‌ پاسخ فیلمنامه‌نویس ایتالیایی با استعدادی به نام لوچانو وینچنزونی است که در نگارش تعداد دیگری از فیلم‌‌های کلاسیک ایتالیا مثل فریب‌خورده و رهاشده (1963) و پرندگان،‌ زنبورهای عسل و ایتالیایی‌ها (1965) ساخته‌ی کارگردان – بازیگر بزرگ پیتروجرمی همکاری داشت.  

لوچانو به عنوان یک انسان مایه‌ی شادی مطلق بود. من شانس همکاری با او را در سال 1969 پیدا کردم. وقتی که از من خواسته شده بود فیلم سرت‌روبدزد، رفیق به تهیه‌کنندگی سرجیولئونه را کارگردانی کنم که دست آخر با عنوان یک مشت دینامیت (1971) توسط لئونه کارگردنی شد. من و لوچانو در شهر رم اوقات بسیار خوشی کنار هم‌ داشتیم و سعی می‌کردیم سرجیو را راضی نگه‌داریم و کلی می‌خندیدیم. واقعا انسان اصیلی بود،‌ با تخیلی بی‌نهایت خلاق که چرخش‌های داستانی مثل آب از چاهی عمیق از ذهن او بیرون می‌ریخت. حس شوخ‌طبعی بی‌نظیری داشت و البته گنجینه‌ای سرگرم‌کننده از شوخی‌های ابسورد در ذهن داشت.  

همین ویژگی او بود که کار بر سرجیو را برای او ساده‌تر می‌کرد. سرجیو مثل کودک ده ساله‌ی متظاهری بود که با کابوی‌ها و سرخپوست‌ها بازی می‌کرد و مدام سرگرم اجرای درگیری نهایی مثلا میان یک یاغی و حریف او بود: با «جرینگ،‌جرینگ» صدای مهمیز درمی‌آورد و بعد دست‌اش را می‌چرخاند و ششلولی خیالی بیرون می‌کشید و «بنگ،‌بنگ!» شلیک می‌کرد. بعد هم،‌پیش‌ می‌آمد که می‌گفت این شخصیت طبیعتا هیچ‌کسی به جز عیسی مسیح نیست و ما هم باید این موضوع را درک می‌کردیم.  

لوچانو تا پیش از جدایی خشنی که بین او سرجیو رخ داد،‌ برای همکاری با او نیاز به صبر و نگرش درونی به سخره ‌گرفتن همه چیز داشت. من و لوچانو عادت داشتیم بعد از جلسه‌ای عادی با لئونه با تمام وجود بخندیم که حالتی فراواقعی بود. حس شوخ‌طبعی لوچانو همان عنصری است که بهترین فیلم‌های لئونه را بسیار سرگرم‌کننده می‌کند: نویسنده اصلا فیلم را جدی نمی‌گرفت و به همین خاطر نسبت به داستانی که روایت می‌کرد،‌ تظاهر نمی‌کرد و با نگرش نیشدار عنان‌گسیخته‌ای به سراغ آن می‌رفت.
 
لوچانو نمونه‌ی تمام عیار یک ایتالیایی بود: جذاب،‌بانمک،‌عاشق‌پیشه، اهل شوخی با خود،‌ خوش‌قیافه و گرم و سرد چشیده، متاسفانه لوچانو ماه گذشته در سن 87 سالگی از دنیا رفت و من همیشه دلتنگ او خواهم شد. او بی‌همتا بود.»
 
منبع: ماهنامه "دنیای تصویر"
 
انتهای‌پيام/
 
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.