همواره در طول تاریخ نام آزادگان و ایثارگران و آوازه آنان در جهان پیچیده است «حر بن ریاحی» نیز از همان آزادگان است و امروز در کنار «حر» نام «رسول ترک» نیز به آزادگی در تاریخ نمایان است.

 
به گزارش خبرنگار باشگاه خبرنگاران قم، ماه محرم فرارسیده بود، در و دیوار شهر در عزای سید و سالار شهیدان رخت سیاه برتن کرده بود و نوای سوزناک «مرغ دل پر می زند پیوسته سوی کربلا / گشته ذکر صبح و شامم گفت‌وگوی کربلا / پیش‌تر از آنکه مادر شیر نوشاند مرا / جام اشک و خون گرفتم از سبوی کربلا / با وجود نهر جاری فرات و علقمه / اشک چشم زینب و خون حسین بن علی/ گشته تا صبح قیامت آبروی کربلا ...» از هر مسجد و تکیه‌ای به گوش می‌رسد.

رسول و دوستانش در حالی که خنده‌های مستانه سر می‌دادند از هر کوی و برزن عبور می‌کردند و از عربده‌کشی و انجام هیچ گناهی شرم نداشتند.

شب فرار رسیده بود و ماه در سیاهی شب خودنمایی می‌کرد، رسول با دوستانش برای شرکت در مراسم سوگواری امام حسین(ع) خداحافظی کرد و به سمت هیئت عزاداری حرکت کرد.

آرام و قرار نداشت چنان اشک می‌ریخت و بر سینه و سر می‌زد که اگر مجلس عزای امام حسین (ع) نبود هر کس چنین صحنه‌ای می‌دید گمان می‌کرد عزیزی را از دست داده است که اینگونه بی‌تابی می‌کند.

وجود جوانی عربده‌کش و گنهکار در مجلس عزای امام حسین (ع) برای بزرگان این هیئت چندان خوش آیند نبود، پچ پچ‌ها، پس از ورود او به گوش می‌رسید و نیم نگاه‌های سنگین خبر از نگرانی می‌داد که شاید به او مربوط می‌شد.

برخی زمزمه‌ می‌کردند «رسول کسی نیست که بشود به آسانی او را از هیئت بیرون کرد ماموران کلانتری‌ هم از او می‌ترسند.»

مسئول هیئت، امانش بریده بود و دیگر نمی‌توانست حضور رسول را تحمل کند، جوانی را پیش او فرستاد که پیامش را به رسول برساند.

جوان مقابل رسول آمد و قد راست کرد و با لحنی تند به رسول گفت: از مجلس عزای امام حسین (ع) بیرون برو، اینجا جای کسانی که روزشان را به مستی و عربده‌کشی بگذرانند نیست.

رسول دیگر آن جوانی که همه او را به عربده‌کشی و لاابالی‌گری در میدان شهر می شناختند نبود؛ بدون اینکه لب از سخن باز کند سکوت کرد و با ناراحتی، مجلس را ترک کرد.

سکوت عجیبی مجلس را فرا گرفت، شاید همه منتظر بودند تا رسول دعوایی راه بیاندازد ولی رسول با دلی شکسته و زخمی بر روح، مجلس عزای امام حسین (ع) را ترک کرد و به سوی خانه حرکت کرد.

رسول در راه با خود زیر لب نجوا می‌کرد «آقا؛ من نه برای عربده‌کشی بلکه برای حضور در مجلس عزای تو آمده بودم که بیرونم کردند».

اشک پهنای صورت مردانه‌اش را گرفته بود با وجود اینکه قلدر و شرور بود ولی اعتقادش به امام حسین (ع) به قدری بود که به خود اجازه نمی‌داد تا از خادمان حسینی کینه و عقده‌ای به دل بگیرد و دعوا کند.

آن شب هرچه که بود طولانی و سخت بر رسول گذشت و لحظه‌ای که او را از مجلس امام حسین (ع) بیرون کردند مانند تصویری مقابل چشمانش مجسم می‌شد.

صبح هنوز سپیدی‌اش را بر روی شهر پهن نکرده بود و هیچ هیاهویی از آمد و رفت مردم به گوش نمی‌خورد که درب خانه رسول به صدا در آمد.

رسول درب خانه را که باز کرد لحظه‌ای در حیرت ماند. پشت درب کسی جز حاج‌اکبر ناظم مسئول همان هیئتی که شب گذشته او را از مجلس امام حسین (ع) بیرون کرد، نبود.

حاج‌اکبر در نخستین برخورد با رسول، او را به گرمی در آغوش گرفت و پس از معذرت‌خواهی فراوان از رسول خواست تا در شب‌های آینده در هیئت آنان شرکت کند.

حیرت از چهره رسول پر وضوح نمایان بود و هزاران پرسش ذهن او را به خود درگیر کرده بود و با پرسش و اصرار فراوان، حاج‌اکبر را مجبور کرد که پرده از رازی که او را این موقع صبح تا درب منزل کسی که شب گذشته از مجلس عزای امام حسین (ع) بیرونش کرده بود، بکشاند.

حاج‌اکبر در حالی که اشک پهنای صورتش را گرفته بود لب به سخن گشود و گفت: شب گذشته پس از آنکه هیئت تمام شد و به خانه بازگشتم در عالم رویا دیدم شبی تاریک در صحرای کربلاست و من تصمیم داشتم که به طرف خیمه‌های امام حسین (ع) بروم ولی متوجه شدم که سگی در حال پاسبانی از آنجاست و به هیچ‌کس اجازه نزدیک‌ شدن خیمه‌ها را نمی‌دهد و هنگامی که خواستم به آنجا نزدیکتر شوم، سگ به طرف من حمله کرد و وقتی که می‌خواستم خودم را از چنگال آن سگ رها کنم متوجه منظره‌ای عجیب شدم، سر آن سگ، سر تو بود رسول ...! به واقع تو نگهبان خیمه‌های امام حسین (ع) بودی ...»

عجب صبحی ...! حاج‌اکبر پیام امام حسین (ع) را برای رسول آورده بود و بر خلاف انتظار رسول پیام را به خوبی درک کرد. شب قدر دیگری به پا شد و انقلابی عظیم در جسم و جان رسول به وجود آمد.

***

این مسئله موجب شد که رسول نه تنها ارادت خالصانه‌ای به امام حسین (ع) پیدا کند بلکه سبب شد به صورت واقعی توبه کند و نسبت به ترک محرمات و انجام واجبات اهتمام داشته باشد.

برخی از بازاریان تهران می‌گویند: روزهای تاسوعا و عاشورا مردم برای تماشای دسته عزاداری رسول ترک به بازار می‌آمدند و با نوای سوزناک او اشک می‌ریختند.

«آقام گلدی آقام گلدی (آقایم آمد آقایم آمد) آقام گلدی آقام گلدی ...» این آخرین سخنانی است که در آخرین لحظات حیات از زبان رسول ترک شنیده می‌شود گویا در آخرین لحظات امام حسین (ع) به دیدار این خادم دلسوخته آمده بود.

رسول دادخواه خیابانی تبریزی معروف به حاج رسول ترک در سن 55 سالگی به دلیل بیماری در تهران در گذشت و در آرامستانی که امروزه به نام قبرستان «نو» مشهور است مقابل حرم حضرت معصومه (س) در قم به خاک سپرده شد. به راستی او پیام عشق شنید و «حر» شد./س

گزارش: سهیلا سادات حسینی

برچسب ها: قم ، رسول ، ترک ، خر
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.