مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛
فرمانده داشت با شور و حرارت صحبت ميكرد. وظايف را تقسيم
ميكرد و گروهها يكي يكي توجيه ميشدند. يك دفعه يادش آمد بايد خبري را به
قرارگاه برساند. سرش را چرخاند؛ پسر بچهاي بسيجي را توي جمع ديد. گفت:
«تو پاشو با اون موتور سريع برو عقب اين پيغام رو بده.» پسر بچه بلند شد.
خواست بگويد موتورسواري بلد نيستم، ولي فرمانده آنقدر با ابهت گفته بود كه
نتوانست. دويد سمت موتور، موتور را توي دست گرفت و شروع كرد به دويدن. صداي
خنده همه رزمندهها بلند شد.
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید