به گزارش خبرنگار باشگاه خبرنگاران مرکز یزد
علیاصغر افضلی، آزاده سرافرازی از استان یزد و از خطه ابرکوه است که حدود 10 سال را در اردوگاههای عراقی به سر برده است.
افضلی در سال سوم دبیرستان بر حسب تکلیف به سوی جبههها روانه شد و خبرنگار فارس در این ماه مبارک در گفتوگو با این آزاده سرافراز بخشی از خاطرات آزادگان در ماه مبارک رمضان را در اردوگاههای عراق به تصویر میکشد.
نزدیک به یک سال از اسارت مجروحان عملیات رمضان گذشته بود که بوی خوش ماه مبارک رمضان آمیخته با بوی جبهه، عملیات و شهدا به مشام رسید.
با وجود آنکه هنوز زخمها و شکستگیهای اعضای بدن بچهها کاملا بهبود نیافته بود و ما میتوانستیم با بهانه قرار دادن وضعیت بد جسمانی خود روزه نگیریم، اما به لطف خدا آنچنان فضای اردوگاه غرق در معنویت شده بود که هیچ اسیری حتی به فکرش هم خطور نمیکرد خود را از آن سفره پر از برکت محروم کند.
روزهای طولانی، گرم و سوزان تابستان سرزمین نینوا مـا را به یاد رنجها و سختیهای اسرای کربلا میانداخت و با توکل به خدا و توسل به ائمه اطهار (ع) به ویژه سید و سالار شهیدان، امام حسین (ع)، تمام مشقات دوران اسارت برایمان قابل تحمل میشد.
در ماه مبارک رمضان، پناه بردن به قرآن، ادعیه و نمازهای مستحبی به اوج خود میرسید.
چون تعداد کتب قرآن و ادعیه کم بود و در دسترس تمام اسرا نبود، بازار نوبت گرفتن برای استفاده از قرآن و دعا بسیار گرم و پرشور بود و هر اسیری به این فکر بود که از آن لحظات روحانی نهایت استفاده را ببرد.
در اردوگاه اسرای ایرانی، کمترین امکانات رفاهی و بهداشتی وجود نداشت و در هر آسایشگاه، بین 100 تا 150 اسیر، شب و روز اسارت را تنگاتنگ هم سپری میکردند.
داخل آسایشگاه خبری از کولر، یخچال، آبسردکن، حمام، دستشویی و دیگر امکانات رفاهی و بهداشتی نبود و 18 ساعت از شبانهروز را با دهان روزه در چنان فضا و مکانی گذراندن، جز با یاری خداوند ارحم الراحمین و ائمه اطهار(ع) غیرممکن بود.
روزهای سخت اسارت تنهـا یک ناهار ناچیز و بیکیفیت داشت و از صبحانه و شام خبری نبود.
چند روز مانده به ماه مبارک رمضان، اسرای روزهدار ایرانی از عراقیهـا خواهش کردند که اجازه دهند همان یک وعده غذا، به جای ناهار برای سحر آماده شود تا اسرا توانایی بیشتری برای روزه گرفتن داشته باشند اما آنها مخالفت کردند و اجازه ندادند.
به همین دلیل، غذایی که به هنگام ظهر آماده شده بود، وقتی چندین ساعت در آن هوای گرم آسایشگاه میماند، فاسد و غیرقابل استفاده میشد/مکتوب/ هیفا پردل / 15 مرداد .
فصل تابستان یکی از سالهای اسارت بود و هوا بسیار گرم و سوزان، داخل هر آسایشگاه آبسردکنی به جز یک الی دو «حبانه» (ظرف سفالی شبیه خمره آب) برای خنک کردن آب وجود نداشت.
آب این دو حبانه حتی 20 نف راز اسرای روزهدار را هم سیراب نمیکرد چه برسد به سیراب کردن 100 تا 150 اسیر تشنه و عطشان و به همین علت، بعضی از اسرا به فکر ساختن وسایل دیگری برای خنک کردن آب گرم اردوگاه افتادند.
یکی از این وسایل خنک کننده، کیسهای شبیه مشک آب بود.
برای اینکه من هم از قافله مشک سازان اردوگاه عقب نمانم، آستینها را بالا زدم و پس از ساعتی جستوجو در بشکههای ویژه زباله اردوگاه، یک کیسه پلاستیکی سالم پیدا کردم.
بسیار خوشحال شدم چون 90 درصد پروژه که همان پیدا کردن یک کیسه نایلونی سالم بود با موفقیت انجام شده بود.
حالا نوبت دوختن یک کیسه پارچهای بود تا آن کیسه پلاستیکی را داخل آن قرار دهم. این کار را هم انجام دادم و دور تا دور لبه کیسه را مانند لبه شلوار لیفهدار دوختم تا بتوانم یک نخ زخیم به عنوان بند کیسه برای بستن درب کیسه و آویزان کردنش به دیوار، از داخل آن عبور دهم.
از خوشحالی و غرور در پوست خود نمیگنجیدم چون مشک یا آبسردکنی که ساخته بودم به مرحله بهرهبرداری رسیده بود.
خیلی زود آن را مملو از آب کردم و درب آن را محکم بستم، کیسه پارچهای بیرونی آن را هم با آب خیس کردم و سپس آن را به دیوار راهرو جلو آسایشگاه که هم سایهدار و هم در مسیر باد بود آویزان کردم.
به امید آنکه به هنگام افطار آبی گوارا و خنک خواهم نوشید، ساعت به ساعت به آن سر میزدم و کیسه پارچهای روی آن را با آب خیس میکردم
نیم ساعتی به آخرین آمار روزانه باقی مانده بود که سریع به طرف مشک آب رفتم تا آن را به داخل آسایشگاه ببرم اما دیدم مشکهای دریده و پاره شده من و یکی دیگر از برادران روی زمین افتاده و آب خنک آنها بر زمین ریخته است.
یکی از اسرا به من گفت که همین چند لحظه پیش یکی از نگهبانان عراقی که کمی هم با حرکات و ضربات رزمی آشنا بود، تا چشمش به مشکهای آب افتاد با یک پرش به سمت بالا و سپس با یک ضربه پا، آنها را به این شکل پاره کرد.
طولی نکشید که زمان افطار فرا رسید، چارهای نبود، باز هم همانند سایر اسرا دعای (اللهم لک صمنا و ...) را خواندم و با همان آب گرم همیشگی افطار کردم.
نظیر این خاطرات و روزههایی که در روزهای گرم، جمعیت زیاد، غذای بسیار کم و بیکیفیت، بچهها با اخلاص روزه میگرفتند کم نبود و گرچه سالهای بسیار سختی را پشت سر گذاشتیم اما بعد از گذشت این همه سال، روزههای آن روزها برایم معنای دیگری داشت/س