شب که میشود حوصلهها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.
سرتراشي سر خواجه اي را مي تراشيد. ناگهان دستش لغزيد و خراشي به گردن او افتاد. خواجه فرياد زد: «چه مي کني، تو که سر مرا بريدي». گفت: «خاموش باش، سربريده که سخن نمي گويد.» لطايف الطوايف، مولانا فخرالدين