شب که میشود حوصلهها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.
گفتم: «کجا برادر؟» گفت: «با بردار فلاني کار دارم.» گفتم:«لطفا سلاحتون را تحويل بديد.» گفت:«ا...اکبر!» گفتم:«يعني چي؟» گفت: «ما مسلح به ا...اکبريم» بعد هم زير زيرکي خنديد.