هنگامى كه امام سجاد عليه السلام آن خطبه رسا را ايراد فرمود، مردم حاضر
در مسجد را سخت تحت تأثير قرار داد و انگيزه بيدارى را در آنان برانگيخت و
به آنان جرأت و جسارت بخشيد.يكى از علماى بزرگ يهود كه در مجلس يزيد حضور
داشت، از يزيد پرسيد: اين نوجوان كيست؟ !
يزيد گفت: على بن الحسين است.سؤال كرد: حسين كيست؟
يزيد گفت: فرزند على بن ابى طالب است.
باز پرسيد: مادر او كيست؟
يزيد گفت: دختر محمد.
يهودى گفت: سبحان الله! ! اين فرزند دختر پيامبر شماست كه او را كشتهايد؟ !
شما چه جانشين بدى براى فرزندان رسول خدا بوديد؟ ! بخدا سوگند كه اگر
پيامبر ما موسى بن عمران در ميان ما فرزندى مىگذاشت، ما گمان مىكرديم كه او
را تا سر حد پرستش بايد احترام كنيم، و شما ديروز پيامبرتان از دنيا رفت و
امروز بر فرزند او شوريده و او را از دم شمشير خود گذرانديد؟ ! واى بر شما
امت! !
يزيد در خشم شد و فرمان داد تا او را بزنند، آن عالم بزرگ
يهودى بپاى خاست در حالى كه مىگفت: اگر مىخواهيد مرا بكشيد، باكى ندارم! من
در تورات يافتهام كسى كه فرزند پيامبر را مىكشد او هميشه ملعون خواهد بود و
جايگاه او در آتش جهنم است (8) .
سپس يزيد دستور داد تا سر مقدس امام حسين عليه السلام را بر سر درب كاخ خود بياويزند .
هند ـ دختر عبد الله بن عامر ـ همسر يزيد، چون شنيد كه يزيد سر امام حسين
عليه السلام را بر سر در خانهاش آويخته است، پردهاى كه يزيد را از حرمسراى
او جدا مىكرد، پاره كرد و بدون روسرى بسوى يزيد دويد، در آن هنگام يزيد در
مجلس عمومى نشسته بود، هند به يزيد گفت: اى يزيد! سر فرزند فاطمه دختر رسول
خدا بايد بر سر در خانه من آويخته شود؟ ! يزيد از جاى خود برخاست و او را
پوشاند و گفت: آرى براى حسين ناله كن! و بر فرزند دختر پيامبر اشك بريز! كه
همه قبيله قريش بر اوگريه مىكنند! عبيد الله بن زياد در كشتن او شتاب كرد
كه خدا او را بكشد!