روزی، جشن نوروز با سقوط یک امپراتوری به تاریکی رفت و سال‌ها بعد، با نامی یکسان اما با روحی دیگر، بازگشت.

باشگاه خبرنگاران جوان - کانال اندیشکده در پیامرسان ایتا در پستی به سابقه تاریخی جشن نوروز پرداخت و نوشت:

میراثی از خاکستر یا تولدی از باران؟ 

 یک نام، دو سرنوشت!

 نوروز! واژه‌ای که در ذهن ما تصویری از بهار، سفره هفت‌سین، دید و بازدید و شادی می‌آفریند. اما این جشن، همیشه این‌گونه نبود. روزگاری، نوروز نه بر سر سفره‌های مردم، که در دربار شاهان معنا می‌شد. روزی، این جشن با سقوط یک امپراتوری به تاریکی رفت و سال‌ها بعد، با نامی یکسان اما با روحی دیگر، بازگشت. 

اما این بازگشت، چگونه رخ داد؟ آیا همان نوروز از مردگان برخاست، یا آن‌که او مرده و دیگری به جایش زاده شد؟ 

 سکانس اول: شازده‌ی نازپرورده 

 در بهارِ کاخ‌های سنگی، در میان پارچه‌های ارغوانی و جام‌های زرین، نوروز زندگی می‌کرد؛ شازده‌ی نازپرورده، متکبر و سرمست از شکوهی که نه از خود، که از تاج پدرانش به ارث برده بود. 

 نوروز در دربار، نمایشی از قدرت بود: سفیران با هدایای نفیس می‌آمدند، سرودها برای شاه خوانده می‌شد و گنج‌ها دهان باز می‌کردند. اما بیرون از این تالارهای مرمرین، خبری از نوروز نبود! 

 نوروز، نه روز مردم، که روز شاهان بود. و شازده مغرور، هرگز ندانست، مردمی که برایش دست می‌افشاندند، خود در این جشن سهمی ندارند. 

اما تاج، بر سر هر که باشد، روزی بر زمین خواهد افتاد…

 سکانس دوم: سقوط امپراتوری 

 توفان آمد. کاخ‌ها ویران شدند، تخت‌ها فرو ریختند، و درباری که نوروز را در خود زندانی کرده بود، به خاک افتاد.

 شازده نوروز، در هیاهوی سقوط، ناپدید شد. جشن‌ها خاموش شدند، طبل‌ها از نوا افتادند و برای سال‌هایی طولانی، کسی از نوروز سخن نگفت.

اگر نوروز، از آنِ مردم بود، پس چرا با سقوط شاهان، خاموش شد؟

نوروز، میراث تاج‌ها بود، نه دل‌ها؛ و این‌گونه، با فروپاشی دربار، او نیز به تاریکی تاریخ سپرده شد.

 سکانس سوم: رستاخیز نوروز 

 سال‌ها گذشت. از نوبهارِ دلِ انسان ایرانی، موجودی زاده شد، «نوروز» نام! اما او از جنس دیگری بود؛ نه تاجی بر سر داشت، نه تختی زیر پای. اما دلی داشت که برای مردم می‌تپید.

 میرزا نوروز ما، جشن‌های کهن را از زیر خاکستر بیرون نکشید؛ او، سنتی تازه آفرید؛ جشنی نه برای قدرت، که برای محبت. نه برای سلطنت، که برای صمیمیت.

 نوروز، دیگر هدیه‌ی زرین پادشاهان نبود. نوروز، دیدار دوباره‌ی خانواده بود، احسان به نیازمندان، آغازی نو برای دلی که از کینه و سیاهی زدوده شده بود.

نوروز، از خاکستر امپراتوری برنخاست؛ او، از باران تعالیم اسلامی زاده شد.

 سکانس چهارم: نوروز: باستانی یا ایرانی؟ 

 امروز، بر سر سفره‌ی هفت‌سین، بر سر هر کوی و برزن، بر لب هر کودک که لباس نو پوشیده و بر دل هر که دست محبت بر سر یتیمی کشیده، میرزا نوروز زنده است.

اما شازده نوروز؛ او در قصه‌ها ماند. در روایت‌های کهن، در تالارهای خاموش و سنگ‌نبشته‌های بی‌روح.

و این پرسش، هنوز باقی است: نوروزی که امروز جشن می‌گیریم، میراث یک امپراتوری است یامخلوق آفرینش یک ملت؟

 رهبر انقلاب می‌گوید: «این نوروزی که امروز ما داریم، نوروز باستانی نیست، نوروز ایرانی است؛ نوروز ملّت مسلمانی است که از قالب این مراسم کهن، توانسته است برای خود سرمایه‌ای فراهم کند و به سمت هدف‌های خود پیش برود.»

برچسب ها: نوروز ، عید ، هفت سین
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.