به گزارش خبرنگار ويژهنامه محرم باشگاه خبرنگاران؛ ولیال العشر... صدای هلهله بود که از سوی کوفیان بلند شده بود تا فطرت خويش را به خواب بزنند.وخورشید دهم طلوع کرده بود تا شاهد باشد غمهای آسمانی را که در میان حقیقت اشک میریخت. خیمهها در اضطرابی عجیب میسوختند و چهره مردی که در تاریخ مظلومتر از او نخواهد بود برافروخته بود...
دستار رسول خدا(ص) را به سر کرد و بر ناقه رسول خدا(ص) سوار شد و به سوي جمعی رفت که از رسول خدا(ص) تنها نشانی و نامی به یاد داشتند و حسین(ع) صدا به فریاد بلند کرد که: «ای قوم من پسر فاطمه (س) دختر رسول خدا(ص) هستم، آیا از من گناهی سر زده است که برای کشتنم بر یکدیگر سبقت میگیرید...»
نیم روزی از صبح روز دهم گذشته بود و خورشید به وسط آسمان رسیده بود صدای مؤذن به اذان بلند شده بود و امام(ع) جنگ را به حال خود رها کرده بر سر سجاده خویش به نماز ایستاده بود و تکبیر میگفت حبیب جان خویش را سپر جان امام(ع) خویش کرده بود تا نماز عشق را در خون خود به جای آورد و امام(ع) نماز ظهر عاشورا را اقامه کرد در بارانی از تیر که به سوی او میآمد...
سالار سپاه خدا در میان خیمهها میگشت تا یاوری بیابد که برای حفظ دین او را یاری کند اما یاوری نیافت و روی به صحرای تفتیده کربلا نهاد و از عمق جان فریاد زد:«کجایید؟ ای زهیر، ای حبیب، ای حر، ای مسلم بن عوسجه... کجایید ای پاکمردانی که خون خویش در راه خدا فدا کردید؟ کجایی عباس؟ که کمرم از داغت شکست. آیا کسی هست که از حرم رسول خدا(ص) پاسداری کند؟ آیا کسی هست که مرا یاری کند؟» ناگهان از میان خیام ناله طفلی به گوش رسید که گویا میگفت : ای پدر از چه غمگینی من هنوز در کنارت هستم و حسین(ع) آن طفل را به قربانگاه برد...
در پس تلی از خاک قامت شیرزن هاشمی خم شد زیرا صحنهای را میدید که آسمان نیز تاب دیدن آن صحنه را نداشت، دختر علی بن ابیطالب(ع) از بالای تل آسمانی را دید که از پشت اسب به زمین افتاد در حالی که بدنش از تیرهای جهل امت جای سالمی نداشت. و قلبش از زخم زبان خواص دیگر تاب ماندن در زمین را نداشت. زینب(س) از بالای تل شاهد معراج مردی بود که آسمان در مقابلش زانو میزد او تنها شاهد لحظهی عروج خون خدا بود که با تنی رنجور از جهل و بیخردی امت به سوی ملکوت پرواز میکرد.
و او اکنون تنها در میان گودال قتلگاه دستان خویش را از خون قلبش سرشار میکند و به پیشگاه پروردگار هدیه میکند و در لحظات آخر لبخندی از رضایت بر لب دارد و برای شفاعت گناهکاران امت جدش(ص) دست به دعا برداشته است و شمر بر سینهاش مینشیند و خنجر از نیام میکشد، آسمان به غلغله میآید ،فرشتگان حیراناند ،کبوتران بر سر میکوبند، نخلها به جنبش درمیآیند و حسین ذکر میگوید و شکوه لبخندش را آسمان هیچگاه از یاد نخواهد برد.
صدای تکبیر از سپاه کوفه بلند شد و نیزه داری خورشید را بر سر نی کرد و ده تن بر اسبان خویش نعل تازه زدند تا آسمانی را در زیر سم اسبان خویش لگد کوب کنند بی آنکه بدانند حقیقت در زیر سم اسبان عریان نمایانتر می شود و تاریخ همیشه از این واقعه خون میگرید و حسین(ع) تا ابد زنده خواهد بود حتی اگر دشمنانش از این امر اکراه داشته باشند. خورشید غروب میکند وآسمان از خون حسین برای همیشه سرخ فام است...
زان یار دلنوازم شکری است با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گوئی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
در این شب سیاهم گم شد راه مقصود
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت
عشقت رسد به فریاد، ارخود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
يادداشت از عماد اصلاني
انتهاي پيام/پ3