به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، بعد از کلی این در آن زدن، سر انجام توانسته بود از سدهای محکم بانکها عبور کند و با سپرده ای که حاصل چند سال زحمت و خون دل خوردن و کمی هم قرض از اطرافیان بود وامی کوچک برای التیام زخم های زندگیش فراهم کند.
سپرده و وامش را یک جا گرفت و از بانک بیرون آمد. نمی خواست شیرینی وام را با تلخی بازپرداخت چندین ساله بعدش خراب کند. بیشتر از نصف آن را باید به صاحبخانه می داد! بقیه را هم بابت بدهی به باجناق و برادرزن و همسایه!
فقط باید فکری هم برای خرید رايانه پسرش می کرد که هر روز با کلی حسرت از رايانه و لپتاپ و موبایل دوستانش حرف میزد و غیرمستقیم راهیابی به رشته مهندسی رایانه در دانشگاه و برآورده شدن آرزوهای پدر را در آن خلاصه می کرد! راستی از ماه بعد چه قدر از حقوقش بابت وام کم می شد؟ باید به فکر شغل سوم می افتاد؟
چه کاری؟ صدای غرش موتور به گوش رسید، قبل از آن که نگاهش به سوی راکبش برگردد، گلویش سوخت و احساس خفگی کرد! دنیا پیش چشمش تار شد و وقتی به خود آمد، صاحب مغازه ای لیوانی آب در دست داشت و زنی نفرین می کرد: آتش به زندگیتان بیفتد حرام خورها! حسین مردی 46 ساله است که با 3 سابقه سرقت در ندامتگاه قزلحصار تحمل حبس میکند.
او زمانی رزمی کار بود و چند مقام قهرمانی نیز از گذشته دورش دارد ولی وقتی از قدرت بدنی خود در راه نادرست استفاده کرد، همه افتخاراتش را به باد داد. او دو پسر 18 و 3 ساله دارد و در مورد همسرش میگوید: او خانهدار است و در تمام مدت زندگی با من تمام سختی ها را تحمل کرده!
اهل كجايي؟
پدر و مادرم خرمآبادی هستند ولی خودم در خزانه تهران به دنیا آمده ام. بیشتر فامیلهایمان ساکن لرستان هستند.
چه شد که سارق شدی؟
من تا سی سالگی در میدان شوش مغازه بلورفروشی داشتم. اما یک باره به خاطر وصول نشدن چکهایم و بدهی ورشکست شدم و تمام دارایی ام را از دست دادم، طوری که حتی برای خرید شیرخشک پسر بزرگم پولی نداشتم.
منزل ما در خزانه و بعدازآن دروازه غار بود و اطرافمان پر از دزد و معتاد و خلافکار همان روزها با توجه به قدرت بدنی من که رزمی کار بودم، دنبالم آمدند و متأسفانه پا در راه خلاف گذاشتم. یکی از این افراد، کامران مربی ورزشم بود که معتاد و خلافکار شده و در خیابان نوفل لوشاتو زندگی می کرد. در دوران بچگی هم با او همکلاس بودم. سرقت ها را از هفده سال پیش با کامران شروع کردم.
اولین بار کی دستگیر شدی؟
با کامران به خانه یک رییس بیمارستان دستبرد زده و همان هفده سال پیش 450 هزار دلار پول و 85 میلیون تومان جواهراتش را برده بودیم. کمی بعد از این سرقت با ردیابی یکی دو قطعه از آن جواهرات دستگیر شدیم و بعد از بازگرداندن خیلی از پول ها و جواهرات و گرفتن رضایت شاکی، شش ماه در زندان ماندیم و آزاد شدیم.
بار دوم!؟
یک باند 13 نفره داشتیم که سه نفرش اصل کاری بودند و بقیه سهم کمتری می گرفتند. 35 فقره سرقت مسلحانه از طلافروشی ها داشتیم. من رییس باند بودم ولی با یکی از هم جرمانم اختلاف پیدا کردم، او هم به آگاهی زنگ زده و در حالی که پلیس دنبالمان بود، آدرس مرا داد و به این شکل دستگیر شدیم و به هر سه نفرمان حکم اعدام دادند ولی این حکم در دیوان عالی نقض شد و با احتساب ایام بازداشت، من بعد از هشت سال آزاد شدم.
سابقه سوم چه طور رقم خورد؟
وقتی از زندان آزاد شدم، فقط بیست هزار تومان پول داشتم. به یک تاکسی گفتم از اینجا چه طور می توانم به تهران بروم؟ او مرا تا خزانه تهران و خانه قدیمی پدریم که در آن به دنیا آمده بودم، برد و 15 هزار تومان کرایه گرفت. فقط 5 هزار تومان ماند. برادرانم که در طی هشت سال هم گاهی به دیدنم آمده بودند، باز به آن خانه آمدند تا مرا ببیند، بدون ریالی پول در دست! شش ماه هم در خانه یکی از برادرانم ماندم و اصلاً هیچ پولی به من نداد.
همسر و فرزندانت کجا بودند؟
آن موقع فقط یک بچه داشتم. همسر و پسرم بهخاطر تنهایی در هشت سال، به خرم آباد پیش خانواده و اقوامشان رفته بودند. من خبر آزادیم را نداده بودم، چون نمی خواستم به خاطر من آن همه راه را تا تهران بیایند.
خوب، نگفتی سابقه سوم برای چه بود؟
می خواستم به خرم آباد بروم و زن و بچه ام را ببینم ولی پولی نداشتم و نمی خواستم مرا دست خالی ببینند. بنابراین با کمی سرقت خود را به دوبی رساندم و خلافم را ادامه دادم ولی زود دستگیر شدم و یک سال در زندان امارات ماندم و بعد به ایران برگشتم. حدود شش ماه در تهران خانه خواهرم ماندم. همسر و دو پسرم را به تهران آوردم و خانه ای اجاره کردم. پسر کوچکم تازه به دنیا آمده بود. این بار کیف قاپی را یاد گرفتم و با تشکیل باند 5 نفره از مردان کیفقاپی می کردیم.
فقط از مردان؟
بله، برایمان افت داشت از زنان کیف قاپی کنیم!
چطور دستگیر شدید؟
کیف یک نفر را که از بانک پاسارگاد ولی عصر بیرون آمده بود، با همین شیوه زدیم. پلیس آگاهی با استفاده از دوربینهای دور میدان توانسته بود قیافه مرا که کلاه ایمنی نداشتم، ببیند. آنان عکسم را به سارقان سابقهدار نشان داده و شناسایی کرده بودند. یکی از آنان هم شماره تلفن و آدرس خانه جدیدم را داده بود. دو هفته قبل خانواده ام به شهرستان رفته و من تنها بودم. ساعت 6 صبح در رختخواب، پلیس به دستم دستبند زد و دستگیر شدم.
در مورد خانواده پدریت صحبت کن، خلافکار دیگری بین آنان وجود دارد؟
من دو خواهر و سه برادر دارم که همگی ازدواج کردهاند. پدرم شغل آزاد داشت و فوت کرده و همه خانواده وضع مالی متوسطی دارند ولی هیچ کدامشان تا حالا مرتکب خلاف نشده اند و تنهاخلافکارشان من هستم.
چه مدت است که زندانی هستی و حکمت صادر شده است؟
بیست ماه است زندانیام. به خاطر زیاد بودن شکات و باز بودن پرونده فعلاً حکم نهایی صادر نشده است.
در زندان وقتت را چگونه می گذرانی؟
ورزش می کنم.
کاری هم یاد می گیری؟
نه، ورزش را بیشتر دوست دارم.
با توجه به این که پسر بزرگت 18 ساله است و تا حالا پدرش الگوی خوبی برایش نبوده، اگر همین حالا آزاد شوی، چه تصمیمی برای ادامه زندگی در کنار خانواده داری؟
وقتی عکسم را در روزنامه به عنوان سارق چاپ کرده بودند، مدیر مدرسه پسرم را اخراج کرده بود! مادرش مهرماه می خواهد او را در مدرسه غیرانتفاعی ثبت نام کند. همیشه می خواستم بچههایم خوب تربیت شوند. اگر حالا آزاد شوم، خانوادهام در تهران زندگی می کنند و پولی برای امرار معاش دارند و میتوانم سالم زندگی کنم ولی اگر ده سال بعد آزاد شوم، بایستی دوباره سرقتها را از سر بگیرم تا بتوانم رفاهی برایشان تأمین کنم!
با پول دزدی، چطور میتوان رفاه داشت؟ نان حرامی که بچه هایت می خورند، قاتل خوشبختی خانواده میشود!
برای من که هیچ پولی ندارم، چه راهی وجود دارد؟
باید مردم کار نکردن و پول نداشتن تو را جبران کنند؟ دوست داری یک نفر پولی را که مال خودت بوده، بدزدد؟ تا حالا برای زندگی سالم از خدا کمک خواسته ای یا چشمت به دست مردم بوده است؟
حسین می خواهد تقصیر بی پولی را به گردن آدمهای کوچه و خیابان بیندازد. آدمهایی که هر کدام مشکلات و درگیریهای زندگی خودشان را دارند و برای حل آنها دست در جیب دیگران نمی برند! آدمهایی که با کلی این در و آن در زدن وامی برای درمان یکی از اعضای خانواده اجاره یا خرید خانه یا ماشین و یا زدن به زخمی از زخمهای زندگی و یا حتی تهیه جهیزیه دخترشان فراهم میکنند. آدمهایی که ممکن است همین پول، حقوق یک ماه کار و نان سفره خانواده شان باشد و سارقان طمعكار با چپاول، به فکر کسب ثروت یک شبه هستند و برای آن هزاران بهانه می آورند.
فرقی نمی کند سارق یک تخم مرغ دزد باشد یا شتردزد، از دیوار مردم بالا برود یا سرقتهای پیشرفته پشت رايانه انجام دهد، در هر صورت همه دزدان دستشان کج است!
برداشت آخر
این سارق نیز مثل تمام سارقان برای خودش بیشتر از حد تصور ارزش قایل است. ارزش کاذب که در آن زحمت کار به خود ندهد و دسترنج دیگران را به تاراج ببرد و همانطور که هیچ کدام از سارقان نمی توانند با پول و زحمت یک نفر دیگر طعم آسایش و خوشبختی را بچشند، اکنون در زندان با خود فکر می کند اگر امسال آزاد شوم، شاید دیگر سرقت نکنم ولی اگر مثلاً ده سال بعد آزاد شوم، حتماً باید سرقت کنم تا روسفید پیش خانواده بروم و برای پسری که یک روز به خاطرم از مدرسه اخراج شده، پدر خوبی باشم!
بعد به یاد مردانی می افتاد که در یک لحظه دچار احساس خفگی شدند و وقتی به خود آمدند، دستهایشان خالی بود و رویی برای رفتن به خانه و روبه روشدن با همسر و فرزندان شان را نداشتند. بیشتر آنان پسر داشتند و نمی خواستند پسرشان، الگوی مردانگی خود یعنی پدر را شکست خورده و مالباخته ببینند! وقتی روح مردانگی در ورزش جاری نباشد، خیلی راحت یک ورزشکار می تواند خلافکار شود.
با تشکر از عزیزانی که این مصاحبه بایاری آنان صورت گرفت:آقایان سهراب سلیمانی مدیر کل محترم زندانها و اقدامات تأمینی و تربیتی استان تهران، احمد افروز مسئول روابط عمومی اداره کل، حسینی مدیر ندامتگاه قزلحصار، عقیل رحیمی مسئول روابط عمومی ندامتگاه فرمانده و کارکنان انتظامی ندامتگاه.
منبع:حمایت
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید