منصور در آخرین روز از زندگیاش به پای چوبه دار رفت تا تاوان اشتباهاتی که به قیمت نابود ساختن زندگی هزاران زن و شوهر و کودک تمام میشود را بدهد. شاید آه همین افراد دامنش را گرفت.
چند ماه بعد از عروسیام متوجه شدم که نه تنها نادر بلکه تمام خانواده و آشنایان نادر به مواد مخدر اعتیاد دارند و از راه خرید و فروش مواد مخدر کسب درآمد میکنند، حتی خواهر 4 ساله نادر هم به مواد مخدر اعتیاد داشت و در کنار بساط تریاک پدر و مادرش مینشست.
پلیس تورنتو می گوید که موفق به بازیافت فیلمی شده که با یک گوشی موبایل تصویربرداری شده بود و در آن شهردار تورنتو را در حال مصرف ماده مخدر کراک - کوکائین نشان می دهد. از پنج ماه پیش در کانادا خبرهایی مبنی بر وجود چنین فیلمی شنیده می شد.
اگر خدای ناکرده یکی از اعضای فامیل ما را برای عروسی، مهمانی یا حتی ختم دعوت میکرد، جنگ به راه میافتاد. باید از هر راهی که امکان داشت لباس و کیف و کفش جدید متناسب با آن مجلس برای همسرم میخریدم؛ چون او حاضر نمیشد لباسی را که قبلاً در یک مهمانی دیگر پوشیده است دوباره بپوشد.
رئیس پلیس مبارزه با مواد مخدر فرماندهی انتظامی شرق استان تهران با اعلام اینکه مواد مخدر به عنوان شوک بزرگ هزاره سوم محسوب می شود گفت: بیش از 170 کشور جهان را درگیر خود کرده است.
وقتی با کلی ناراحتی و گریه ماجرا را برای شوهرم توضیح دادم، تازه فهمیدم در چه دامی افتادهام، شهرام در حالی که میخندید، گفت همهاش اثر این قلیان است و تو در حقیقت مواد مصرف میکردی!
گاهی خطاهایی که به سادگی آغاز میکنیم در نهایت مسیر سرنوشت ما را به نا کجا آبادی میبرد که جز پشیمانی ثمری ندارد.داستان مهرنوش زمانی آغاز شد که پسری با وی ارتباط دوستانه برقرار کرد و برای مصرف مواد به خانه او و مادرش آمد، اما ایست قلبی تنفسی این جوان باعث شد پای «مهرنوش» به ماجرایی جنایی باز شود.
یک روز غروب زنش که با تعقیب غلامرضا، همه چیز را فهمیده بود، با دو پسر نوجوانش به در خانه ما آمدند و بعد از یک دعوای جانانه و رفتن به کلانتری، چند روز غلامرضا در بازداشت ماند تا این که زنش به شرطی رضایت داد که همان روز طلاق توافقی بگیریم و من مهریه را ببخشم و دیگر هم به سراغم نیاید.
به گفته پلس اسمیت فیلد در یک درگیری میان یک معتاد کراک ی و فروشنده سوپرمارکت در شهر اسمیت فیلد شهری در ایالت ویرجینیای غربی آمریکا فروشنده سوپرمارکت به ضرب گلوله کشته شد.
پدرم که بیرون دویده بود، شوهر جوان مادرم را پشت فرمان ماشینش که می خواست روشن کند و از آن جا فرار کند، گرفته و یکی دو ضربه چاقو به او زد. هیچ وقت آن روز وحشتناک را فراموش نمی کنم. بعد از آن روز، بهارگل زبانش بند آمد و تا وقتی می خواست آماده رفتن به مدرسه شود، نمیتوانست صحبت کند