به گزارش
مجله شبانه باشگاه
خبرنگاران، جسم
لاغرش را با دمپاییهای سفیدی روی سرامیک زندان میکشد. باورش سخت است که
تا چند وقت پیش زندگی سالمی داشته است. سعید حدود یک ماه است که در زندان
است، ردپای اعتیاد روی چهرهاش خودنمایی میکند. او میگو.ید قربانی دعوای
پدر و مادرش شده است.
از خودت بگو!39 سالهام و سه
برادر و پنج خواهر تنی و سه برادر و یک خواهر ناتنی دارم. از وقتی چشم باز
کردم، پدر و مادرم در حال دعوا بودند. اختلافاتشان آن قدر زیاد بود که حتی
سر مدرسه رفتن بچهها هم میجنگیدند. مادرم با درس خواندن مخالف و پدرم
موافق بود.
عاقبت به دلیل اصرار مادرم، نتوانستم به مدرسه بروم و یکی دو کلاس ابتدایی را در نهضت خواندم که آن را هم فراموش کردهام.
بقیه
خواهرها و برادرانم، هر کدام تا ابتدایی، راهنمایی یا در نهایت تا دوم
دبیرستان درس خواندند و هیچکدام دیپلم ندارند. به دلیل این اختلافها پدرم
دوباره زن گرفت و خواهر و برادران ناتنیام در ازدواج دوم پدرم به دنیا
آمدهاند. مادرم هم طلاق گرفت و حالا در سنین پیری در خانهای که به نام
خودش در بوشهر است، تنها زندگی میکند.
پدر پیرم هم بعد از زندانی شدن من، پیش بچههایم آمده تا تنها نباشند. من به دلیل همراه داشتن سه گرم کراک دستگیر شدم.
متأهلی؟22
ساله بودم که با اصرار پدرم به خواستگاری دختر عمویم رفتم. طبق معمول یک
طرف مخالف بود و یک طرف موافق بودند! بالاخره زندگی مشترکم را شروع کردم.
عمویم
کلی شرط و شروط برایم گذاشت با دو میلیون تومان شیربهایی که گرفت و 500
سکه طلا برای مهریه دخترش، شیرین که از همان ماه اول زندگی آن را مطالبه
کرد و من ماهی نیم سکه به همسرم میدادم! من هم زندگی خوبی نداشتم حتی تولد
دختر و دو پسرم هم نتوانست به زندگی ما شیرینی ببخشد.
این اختلافات فقط به دلیل مهریه بود؟نه،
اگر خدای ناکرده یکی از اعضای فامیل ما را برای عروسی، مهمانی یا حتی ختم
دعوت میکرد، جنگ به راه میافتاد. باید از هر راهی که امکان داشت لباس و
کیف و کفش جدید متناسب با آن مجلس برای همسرم میخریدم؛ چون او حاضر نمیشد
لباسی را که قبلاً در یک مهمانی دیگر پوشیده است دوباره بپوشد.
هر
چه برای خرجی خانه به او میدادم، با نهایت دقت ریالی از آن را خرج
نمیکرد و بیشتر وقتها غذایی ساده و بسیار کم خرج مقابلم میگذاشت. او با
پولها طلا میخرید.
وضع مالیتان چه طور بود؟پرسکار
بودم و درآمدم بد نبود. با کلی کار کردن توانسته بودم خانه کوچکی در شهرک
ولیعصر(عج) بخرم اما شیرین با بچهها به خانه پدرش رفت و پیغام فرستاد یا
خانه باید به نام من باشد یا طلاق!
بعد از کلی جنگ و دعوا، بالاخره
خانه را به نامش زدم تا دست از سرم بردارد.درهمین بین، اختلافات پدر و
مادرم با دعواهای ما شدت گرفته بود؛ اما پدرم باز نمیخواست کوتاه بیاید و
بگوید خانواده برادرش مقصر هستند؛ ولی در خلوت میدیدم که با برادرش جر و
بحث میکند. عمویم هم به طرفداری از دخترش، آتش دعواها را شعلهورتر
میکرد.
کار به جایی رسید که چند بار عمویم دست رویم بلند کرد و من
هم در مقابل دخترش را کتک میزدم. وقتی دادخواست طلاق آمد، پدرم قبول کرد
که چه اشتباهی کرده و به دلیل لجاجت با مادرم، زندگی مرا تباه کرده است!
معتاد هم هستی ؟بله،
دختر کوچکم تازه به دنیا آمده بود که شیرین بچهها را برداشت و در گیرودار
دعوای سند خانه، یک سال به خانه پدرش رفت تا یا طلاقش دهم یا خانه را به
نامش بزنم؛از همان روزها با توصیه دوستانم به سراغ کراک رفتم تا اعصابم
آرام شود!
اولین بار که مواد مصرف کردم، آن قدر حالم بد شد که دو
روز را با حالت تهوع و سردرد سپری کردم؛ اما بار دوم، خودم خواستم که مواد
بکشم و اعتیادم روز بهروز شدیدتر شد و امروز هم به دلیل همان اعتیاد و
همراه داشتن مواد زندانی هستم.
خانوادهات برای آزادی تو تلاشی میکنند؟نه، پدرم بدون آنکه کمی خودش را مقصر بداند، میگوید در زندان بمان تا آدم شوی!
اینجا چه کار میکنی؟تحت درمان متادون هستم.
حرفی دیگری داری؟زندگی
من به دلیل دعواهای پدر و مادرم تباه شد. چیزی بلد نبودم تا زندگی خوبی
داشته باشم. نمیخواستم معتاد شوم، اما با ازدواجی اشتباه همه چیز را از
دست دادم و اگر خانوادهای گرم داشتم سراغ دوستان ناباب نمیرفتم./حمایت