متهمان سرقت صندوق امانات بانک ملی در پایتخت پس از گذشت حدود ۲ سال از این سرقت، پای میز محاکمه ایستادند.

 با تکمیل تحقیقات و صدور کیفرخواست برای متهمان سرقت از صندوق امانات بانک ملی شعبه دانشگاه که در تاریخ ۱۵ خرداد ۱۴۰۱ رخ داد و میلیارد‌ها تومان پول و طلا و جواهرات و ارز از ۱۵۵ صندوق امانت‌گذاران به سرقت رفت، پرونده برای رسیدگی به شعبه ۱۰ دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد.

صبح دیروز در ابتدای جلسه یکی از شاکی‌های پرونده اظهار داشت که هنوز ۳ میلیارد از اموالم به من باز گردانده نشده و تعیین تکلیف هم نشده است.

پس از آن متهم ردیف اول که به شرکت در سرقت حدی از بانک ملی و بانک تجارت، سرقت اموال، از کار انداختن اموال عمومی، معامله اموال مسروقه، شروع به پولشویی، پولشویی و شرب خمر متهم شده، به جایگاه رفت و با تشریح جزئیات سرقت از صندوق امانات بانک ملی به قضات گفت: من منکر سرقت از بانک ملی نیستم و قبول دارم که بخشی از اموال صندوق امانات را هم برداشته‌ام، اما مابقی اتهام‌ها را قبول ندارم.

قاضی از متهم پرسید: فکر سرقت و برنامه‌ریزی آن از چه زمانی آغاز شد؟

متهم پاسخ داد: یک ماه بعد از سرقت از بانک تجارت که جزئیات آن را بعداً توضیح خواهم داد، یک کار بانکی در بانک ملی شعبه دانشگاه پیش آمد. در انتظار رسیدن نوبتم بودم که چشمم به تابلو صندوق امانات افتاد. از آنجا که مشکلات اقتصادی عدیده‌ای داشتم و به دنبال راه حلی بودم، به یکباره به نظرم رسید که با کارمند شعبه صحبت کنم. حدوداً یک ربع با آن شخص صحبت کردم و او ناخواسته اطلاعات زیادی در اختیارم گذاشت.

قاضی سؤال کرد: مثلاً چه اطلاعاتی؟

متهم گفت: اینکه ما صندوق امانات قدیمی داشتیم و صندوق‌های جدیدی را در زیرزمین درست کرده‌ایم تا ظرفیت‌مان را افزایش دهیم. بعد من در مورد امنیت صندوق‌ها پرسیدم که کارمند شعبه به من اطمینان داد و گفت که قفل‌ها مربوط به شرکت معتبری است و به صورت دیجیتال کار می‌کند تا امنیت اموال مشتری‌هایمان را بالا ببریم. باز کردن صندوق‌هایی با این نشانی، کار سخت و پیچیده‌ای نبود، چون معمولاً در ایران شرکت‌های سازنده، سری‌کار هستند و اَشکال برش خورده انواع گاوصندوق‌ها و نوع قفل‌های بکار رفته در آن در اغلب نمایندگی‌هایشان در معرض دید عموم قرار داده شده است. این اطلاعات و سطح امنیتی پایین بانک سبب شد تا همان لحظه جرقه سرقت از صندوق امانات در ذهنم زده شود.

قاضی پرسید: نگران نگهبان بانک نبودید؟

متهم جواب داد: اتفاقاً وقتی داشتم از روی صندلی‌ام بلند می‌شدم که بروم، صدای موزیکی را شنیدم و به کارمند بانک به شوخی گفتم: سرایدار صدای موسیقی را بلند کرده، اگر سارقی بخواهد وارد بانک شود که متوجه حضور او نمی‌شوید. کارمند شعبه گفت ما نه سرایدار داریم و نه نگهبان. ما سیستم امنیتی داریم و از اموال شما محافظت می‌کنیم. اصلاً شرکت‌های بیمه با حضور افراد خارج از ساعت اداری در محل بانک موافق نیستند.

قاضی گفت: شما هم از همان موقع شروع به برنامه‌ریزی و نقشه برای ورود به محل صندوق‌ها کردید؟

متهم گفت: نیازی به برنامه‌ریزی و نقشه و سناریو نبود؛ آژیر خطر و دوربین‌های مداربسته و قفل در‌ها می‌ماند که رد شدن از سد آن هم نیاز به برنامه‌ریزی عجیب و غریبی نداشت و خیلی راحت می‌شد از سد آنها گذشت. من دوران سربازی‌ام در کلانتری بود و می‌دانستم که اگر پیام هشداری از بانک‌ها و طلافروشی‌ها به کلانتری‌ها ارسال شود، معمولاً به خاطر اشکالات سیستمی چندان جدی گرفته نمی‌شوند. اگر قرار باشد با هر هشداری مأموران به سرعت راهی محل شوند که مدام باید در حال رفت و آمد به بانک‌ها و طلافروشی‌ها باشند. بعد از آن نقشه هوایی بانک را پیدا کردم و متوجه شدم که صندوق‌ها در یک چهاردیواری قرار دارد و تنها یک راه ورودی دارد.

وی اضافه کرد: چند هفته‌ای گذشت و یک شب من و دوستم بهروز در خانه تنها بودیم. از سر مشکلات اقتصادی و فشار طلبکارها، ماجرا را برای بهروز تعریف کردم و در یک جمله به او گفتم بیا برویم صندوق امانات بانک را سرقت کنیم و بهروز هم بدون هیچ تردیدی پذیرفت. پس از آن وسایل‌مان را آماده کردیم و به برادرهایم حمید و محمود زنگ زدم و از آنها خواستم تا من و بهروز را برسانند. آنها می‌دانستند ما می‌خواهیم از جایی سرقت کنیم، اما نمی‌دانستند قرار است از بانک ملی سرقت کنیم. من هم نمی‌خواستم پای آنها در پرونده باز شود و به همین خاطر برایشان توضیح ندادم.

قاضی پرسید: وسایل‌تان چه بود؟

متهم ردیف اول گفت: کپسول هوابُرش، دیلم، انبر، سیم‌چین و... که در دو کوله جاسازی کردیم. بعد برادرانم آمدند و ما را به نزدیکی محل رساندند و یک تلفن همراه به آنها دادم و گفتم وقتی تماس گرفتم، دنبال‌مان بیایید. پس از آن، من و بهروز از در پارکینگ وارد رمپ شدیم. بلافاصله سیم تلفن را قیچی کردم و فیش دوربین‌ها را درآوردم و به راه پله‌ها رسیدیم. در‌ها باز بود و هیچ قفلی هم روی در‌ها نبود که بخواهیم آن را تخریب کنیم. بعد هم بلندگوی آژیر خطر را قطع کردم و سیم باتری زاپاس آن را هم بیرون آوردم و ظرف ۵ دقیقه دزدگیر خاموش شد. تقریباً دو ساعتی پشت در پارکینگ منتظر ماندیم تا اگر پلیس یا مأموری متوجه قطع شدن دزدگیر‌ها شد و به سراغ‌مان آمد، بتوانیم فرار کنیم. وقتی کسی نیامد، دنبال تابلو‌های راهنما را گرفتیم و به سالن صندوق‌ها رسیدیم. در آن بزرگ و آهنی بود و من پنجره نظارت آن را برش دادم و وارد شدم. ابتدا با چکش ضربه‌ای به یکی از صندوق‌ها زدم که در آن براحتی باز شد و به سرعت به سراغ صندوق‌های دیگر رفتم و هر کدام را با یک ضربه چکش باز می‌کردم.

متهم اضافه کرد: نمی‌دانم چند صندوق را باز کرده بودم، اما ابزار‌های بزرگ را در همانجا گذاشتم و فقط یک کیف کوچک ابزار را به خاطر اثر انگشتم برداشتم. داخل کوله‌ها را از سکه و ارز پر کردم؛ تقریباً ساعت ۵/۸ الی ۹ صبح روز تعطیل بود که کارمان تمام شد و می‌خواستیم از محل خارج شویم که دیدیم خیابان انقلاب شلوغ است. ظاهراً یک مراسم برگزار می‌شد و مجبور شدیم در داخل بانک منتظر بمانیم تا خلوت شود. حدود ساعت ۲ بود که به برادرم زنگ زدم و آنها به سراغ‌مان آمدند.

قاضی در مورد سرقت از بانک تجارت هم توضیح خواست که متهم گفت: یک ماه قبل از این سرقت با بهروز وارد بانک تجارت شدیم، اما چون حال‌مان خوب نبود و تب داشتیم، قرص زیادی خورده بودیم و حال‌مان بد شد. دو ساعتی آنجا خوابیدیم و بعد بدون اینکه سرقت کنیم، فقط dvr بانک را برداشتیم تا شناسایی نشویم.

متهم در ادامه گفت: بعد از سرقت به ترکیه فرار کردیم، اما متوجه شدم برادرهایم را دستگیر کرده‌اند. ما هرچه را که سرقت کرده بودیم، برگرداندیم.

قاضی پرسید: چه مقدار از اموال سرقتی را به دوستت دادی؟

متهم گفت: ۲۰ میلیارد تومان سکه و دلار به بهروز دادم و هزار و ۲۰۰ سکه تمام بهار آزادی و ۴۰۰ هزار دلار را به صورت باندرول به رسم امانت به دوستم اکبر که نمایشگاه خودرو دارد دادم و گفتم من ۱۰ روزی به ترکیه می‌روم و اگر نیاز داشتم، می‌گویم برایم حواله کن. بدهی‌ام را هم به اکبر دادم و ارز‌های خرده ریز را هم فروختم و بلیت گرفتم.

قاضی پرسید: شما از اکبر پیش از رفتن به ترکیه دو ماشین گرفتید. آنها را خریده بودی؟

متهم گفت: یک خودروی پاسات از اکبر قرض گرفتم تا کارهایم را انجام دهم و یک روز بعد هم یک خودروی اپتیما گرفتم تا زیر پای برادرم باشد، اما آنها امانت بود و من آنها را نخریده بودم.

در ادامه بهروز به جایگاه رفت و ضمن تأیید اظهارات همدستش گفت: من همه حرف‌های دوستم را قبول دارم. ما سرقت کردیم، اما نه مست بودیم و نه جایی را تخریب کردیم. من مشکلات روانی دارم و به افسردگی مبتلا هستم و به همین خاطر هم از سربازی معاف شده‌ام. به همین خاطر فکر سرقت حس سرخوشی به من می‌داد و خوشحالم می‌کرد. وقتی فهمیدم قرار است برای سرقت برویم روحیه ام خوب شد.

قاضی از بهروز پرسید: ۲۰ میلیارد تومان را چکار کردی؟

متهم جواب داد: به چند نفری از جمله پدرم بدهکار بودم و بدهی‌هایم را دادم. البته پول زیادی نصیبم شده بود و انتظار چنین پولی را نداشتم. بعد از آن هم ۵۰۰ هزار دلار و ۲۰ هزار یورو پول به یکی از اقوامم دادم تا برایم ملک بخرد، اما او یک روز بعد زنگ زد و گفت که نمی‌تواند مسئولیت آن را قبول کند و من هم گفتم پول‌ها را به عمه‌ام بدهد.

قاضی پرسید: به عمه‌ات چقدر اعتماد داشتی؟

بهروز گفت: بعد از مرگ مادرم، من پیش عمه‌ام بزرگ شدم و او برایم کاملاً قابل اعتماد بود.

در ادامه حمید و محمود هم یک به یک به جایگاه رفتند و با تأیید اظهارات برادرشان و بهروز، مدعی شدند نه در جریان سرقت از بانک ملی بودند و نه نقشی در آن داشتند.

پس از آن اکبر که با قید وثیقه آزاد بود، به جایگاه رفت و گفت: من در خانه بودم که متهم ردیف اول به من زنگ زد و از من خواست به مغازه بروم تا بدهی یک و نیم میلیاردی‌ام را بدهد. وقتی او به مغازه‌ام آمد، ابتدا پولم را داد و بعد هزار و ۲۰۰ سکه و ۴۰۰ هزار دلار را داد و گفت من به چند نفری بدهی دارم و می‌خواهم تو بدهی‌هایم را پرداخت کنی. از آنجا که در بازار و کسب و کار ما این رویه مرسوم است و برخی بدهکاران یک واسطه را معرفی می‌کنند، من هم پذیرفتم و به او رسید پولش را دادم، اما نمی‌دانستم که پول‌ها سرقتی است. ما قبلاً با هم در زمینه خرید و فروش خودرو معامله داشتیم. او فرد متمولی بود، اما مدتی به مشکل خورده بود. به همین خاطر به او اعتماد داشتم و دو ماشین را به رسم امانت به او دادم و حتی رسید هم گرفتم.

بعد از اظهارات اکبر، عمه بهروز به جایگاه رفت و گفت: بخشی از دلار‌هایی را که بهروز به من داده بود به ریال تبدیل کردم، اما نمی‌دانستم که آن پول سرقتی است. چون بهروز در کار خرید و فروش خودرو بود و برایم عجیب نبود که پول زیادی داشته باشد. او ۲۰۰ میلیون تومان به صورت دلار به من داد و کیفی با ۷۵۰ سکه بهار آزادی که گفت متعلق به یکی از دوستانم است. من اتهام پولشویی را قبول ندارم.

سپس پدر بهروز به جایگاه رفت و گفت: من نمی‌دانستم پول‌ها سرقتی است. چون پسرم به من بدهکار بود، فکر کردم کار کرده و پولم را پس داده است.

قاضی پرسید: وقتی پول و سکه‌ها را دیدی، تعجب نکردی؟

پدر بهروز گفت: چرا، اما بهروز در توضیح به من گفت در سایت شرط‌بندی فوتبالی برنده شدم و این پول‌ها بخشی از جایزه‌ام است و بخش دیگرش را باید در ترکیه تحویل بگیرم و وقتی هم به ترکیه رفت، تازه ماجرای سرقت را فهمیدم.

در ادامه این جلسه سایر متهمان هم به جایگاه رفتند و اظهار کردند از ماجرای سرقت و پول‌هایی که به آنها سپرده شده بود اطلاعی نداشتند.

نماینده بانک ملی نیز با حضور در جایگاه اظهار داشت نکته مهمی که باید بگویم این است که همکاران ما در هیچ کدام از شعب بانک هیچ اطلاعات محرمانه‌ای در مورد مسائل امنیتی بانک به مشتری‌ها نمی‌دهند. مورد بعد اینکه مبلغ ۲۲۸ میلیارد تومان از اموال سرقتی هنوز به بانک برنگشته است و خواهان تعیین تکلیف این موضوع هستیم. همچنین هنوز ۲ کیلو گرم طلای مکشوفه نزد بانک مانده است که هیچکدام از مالباخته‌ها مالکیت آن را تأیید نکرده‌اند.

با پایان جلسه دادگاه، قضات برای صدور رأی وارد شور شدند.

منبع: روزنامه ایران

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۹
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
منصور
۱۳:۳۴ ۲۳ مرداد ۱۴۰۳
در این تصویر ۸ نفر هستن / نمیدونم چند نفر را هنوز نگرفتن از قرار معلوم همه ملت میدونستن بانک ملی را میخوان بزنن //
بغیر از من و وزیر محترم اطلاعات
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۰:۳۸ ۲۲ مرداد ۱۴۰۳
واقعا شماها خجالت نمیکشین با این هیکلتون مردم تو این آفتاب داغ عرق میریزن گرما بیداد میکنه ب قول خود دولت ایران گر گرفت خب برین مثه مردم بدبخت عرق بریزین کار کنید
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۳:۵۹ ۲۱ مرداد ۱۴۰۳
هنوز هم صندق امانات اصلا امنیت ندارند
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۳:۴۹ ۲۱ مرداد ۱۴۰۳
تو کارشون هزارو دویست سکه و 400 هزار دلار مرسومه!!! این یارو چرا با قید وثیقه ازاده!!!
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۹:۴۴ ۲۱ مرداد ۱۴۰۳
کار پلیس عالی بود.زود گرفتنشون.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۹:۲۹ ۲۱ مرداد ۱۴۰۳
افتضاح چ افتضاحی با مال مردم میخواین داماد بشین
Germany
ناشناس
۰۹:۱۲ ۲۱ مرداد ۱۴۰۳
افتضاح جهانی
Iran (Islamic Republic of)
حسین
۰۹:۰۸ ۲۱ مرداد ۱۴۰۳
اون دوکیلو طلا مال من بوده نوکرتم ،من حافظه ام ضعیفه نمی دونستم کجا گذاشتم لطف کن آدرس بده بیام بگیرم بزنم به زخم زندگی ممنونم ازت فدات
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۰۰ ۲۲ مرداد ۱۴۰۳
خخخ

اونا مال سالمندانی هس ک پنهانی از ترس فرزندان گذاشتن تو بانک

حالا فوت شدن روح ورثه ها هم خبر ندارند
واقعا انسان سالمند میشه چرا خسیس میشه؟!!
آخرین اخبار