سردسته یکی از باندهای سرقت که اموال سرقتی را در یکی از مخفیگاههایش پنهان کرده بود، هنگام فرار از آخرین محل سرقت به زمین سقوط کرد و پس از انتقال به بیمارستان مشخص شد حافظهاش را از دست داده است، به همین خاطر تلاش سایر اعضای باند برای دسترسی به اموال سرقتی ناکام ماند. چند روز قبل مأموران پلیس تهران تلفنی در جریان سرقت ناموفق چند سارق از خانهای در شمال تهران قرار گرفتند و برای بررسی موضوع راهی محل شدند.
محل حادثه طبقه چهارم ساختمانی مسکونی بود که حکایت از آن داشت سارقانی در حال سرقت بودهاند، اما وقتی متوجه حضور صاحبخانه پشت در میشوند از ترس از پلههای اضطراری پا به فرار میگذارند که یکی از آنها هنگام فرار به شدت آسیب میبیند.
سقوط
صاحبخانه در توضیح ماجرا به مأموران پلیس گفت: «چند روز قبل برای انجام مأموریت کاری به یکی از شهرها رفتم و قرار بود چند روز دیگر به تهران برگردم، اما کارم زود تمام شد و زودتر به تهران برگشتم. از طرفی هم در این چند روزی که مأموریت بودم، همسر و فرزندم میهمان خانه پدرش بودند. لحظاتی قبل وقتی پشت در آپارتمانم رسیدم، متوجه صدایی از داخل شدم و همان لحظه احتمال دادم سارقانی در حال سرقت وسایل خانهام هستند. در را باز نکردم و میخواستم تلفنی از پلیس کمک بخواهم تا سارقان را غافلگیر کنیم، اما زنگ تلفنم به صدا درآمد و سارقان متوجه شدند و از پلههای اضطراری فرار کردند. با ترس و دلهره در را باز کردم و همزمان با فرار سارقان صدای مهیبی به گوشم رسید. وقتی از بالکن خانه به پایین نگاه کردم، دیدم سه سارق نقابدار همدست زخمیشان را که از پلهها به پایین سقوط کرده بود کول کردهاند و بعد هم سوار موتور شدند و فرار کردند. من با اداره پلیس تماس گرفتم و موضوع سرقت را خبر دادم.»
اثر انگشت
مأموران پلیس در نخستین گام، دوربینهای مداربسته محل حادثه را بازبینی کردند و دریافتند سارقان چهار مرد نقابدار بودند و با شاهکلیدی که در دست داشتند وارد آپارتمان شدهاند، اما در سرقت ناکام ماندند و هنگام فرار هم یکی از آنها تعادلش را از دست داده و از پلههای اضطراری طبقه دوم به پایین سقوط کرده که همدستانش پیکر نیمهجان او را با خود بردهاند. در حالی که متهمان تلاش کرده بودند هیچ ردی از خود به جای نگذارند، کارآگاهان مبارزه با سرقت در بررسیهای فنی اثر انگشت یکی از متهمان را در محل سرقت پیدا کردند و مشخص شد اثر انگشت متعلق به سارق سابقهداری به نام کیوان است که قبل از این بارها به اتهام سرقتهای مختلف به زندان رفته و به تازگی از زندان آزاد شده است.
بدن نیمهجان
تلاش برای شناسایی مخفیگاه کیوان ادامه داشت تا اینکه به مأموران پلیس خبر رسید رهگذری در یکی از خیابانهای جنوبی تهران پیکر نیمهجان مردی زخمی را پیدا و برای نجات جانش او را به بیمارستان منتقل کرده است. بدین ترتیب مأموران راهی محل حادثه و در بررسی دوربینهای مداربسته متوجه شدند موتورسیکلت پلاک مخدوشی با دو سرنشین، مرد زخمی را در آن محل رها کرده و به سرعت دور شدهاند. سپس مأموران راهی بیمارستان شدند. مشخصات ظاهری و لباسهای مرد زخمی نشان میداد وی همان سارقی است که چند ساعت قبل هنگام فرار از ساختمانی در شمال تهران از پلههای اضطراری به پایین سقوط کرده است؛ بنابراین این فرضیه برای مأموران قوت گرفت که سارقان وقتی متوجه میشوند همدستشان بیهوش شده، احتمال دادهاند او فوت کرده است و برای رهایی از جسد، او را در یکی از خیابانهای جنوب تهران رها کردهاند.
سارق بیحافظه
از آنجایی که مرد زخمی هیچ مدرک هویتی همراه نداشت و از طرفی هم پزشکان اعلام کردند وی پس از حادثه حافظهاش را از دست داده است، مأموران برای شناسایی از او اثر انگشت گرفتند و پس از بررسی سامانه مجرمان سابقهدار، متوجه شدند وی سارق سابقهداری به نام ارسلان است و در زندان همسلولی کیوان همدست فراری او بوده است.
با به دست آمدن این اطلاعات، مأموران محلهای تردد احتمالی کیوان را تحت نظر گرفتند و در نهایت چند روز قبل او را بازداشت و به اداره پلیس منتقل کردند. متهم ابتدا در بازجوییها منکر جرم خود شد، اما وقتی با دلایل و مدارک روبهرو شد به سرقتهای سریالی با همدستی سه نفر از دوستانش به نامهای ارسلان، پژمان و منصور اعتراف کرد و مأموران هم همدستان او را بازداشت کردند. در حالی که ارسلان در بیمارستان تحت درمان قرار دارد، سه عضو دیگر باند سرقت برای تحقیقات بیشتر در اختیار کارآگاهان پلیس آگاهی قرار گرفتند.
گفتگو با متهم/ هرچه رشته بودیم، پنبه شد
کیوان، سارق سابقهداری است که در بازجوییها مدعی است سردسته باند ارسلان بوده و تمام اموال سرقتی در اختیار اوست. وی ادعا میکند سردسته، خزانهدار آنها بوده و الان که حافظهاش را از دست داده از سرنوشت اموال سرقتی خبری ندارند.
کیوان چند بار سابقه سرقت دارید؟
من از دوران جوانی وارد باند خلافکاران شدم و سرقت میکردم، قبل از این هم شش بار به زندان رفته و آزاد شدهام.
با این سابقه پس شما سردسته باند هستی؟
نه، من سردسته باند نیستم. سردسته باند ارسلان بود. او از همه ما باهوشتر و حرفهایتر بود. معمولاً او نقشههای سرقت را طراحی میکرد و همگی با هم اجرا میکردیم.
چطور با او آشنا شدی؟
ما همه در زندان با هم بودیم. من و ارسلان در یک سلول بودیم و پژمان و منصور هم در سلول دیگری بودند. یکدیگر را میشناختیم و قرار گذاشتیم وقتی آزاد شدیم همه با هم کار کنیم.
با هم کار یا سرقت میکنید؟
منظورم سرقت است؛ ارسلان پیشنهاد داد و وقتی هم آزاد شدیم، همه قبول کردیم او رئیس باند باشد.
چند سرقت داشتید؟
زیاد نبود، چون تازه از زندان آزاد شده بودیم و خیلی زود هم به دام افتادیم.
شیوه سرقتتان چطور بود؟
ما در کوچه و خیابان با موتورسیکلت پلاک مخدوش پرسه میزدیم و وقتی متوجه میشدیم آپارتمانی برقش خاموش است، آن را برای سرقت انتخاب میکردیم. اگر طبقه اول و دوم بود از طریق بالکن وارد میشدیم، اما اگر طبقات بالاتر بود از طریق پارکینگ و زمانی که خودروهای ساکنان ورود و خروج میکردند پنهانی وارد ساختمان میشدیم. پس از آن با شاهکلیدی که داشتیم در را باز و اموال قیمتی مثل طلا، پول و پولهای خارجی سرقت میکردیم.
چه شد در آخرین سرقت همدست زخمیتان را در خیابان رها کردید؟
آن شب وقتی متوجه شدیم صاحبخانه پشت در است از طریق پلههای اضطراری فرار کردیم که ارسلان تعادلش را از دست داد و سقوط کرد. وقتی بالای سرش رفتیم، نفس داشت. او را با خودمان بردیم، اما در میانه راه متوجه شدیم نفس نمیکشد. فکر کردیم فوت کرده، به همین دلیل جسدش را داخل خیابان رها کردیم و فقط کلید خانهاش را برداشتیم.
چرا این کار را کردید؟
او خزانهدار ما و اموال سرقتی در اختیارش بود و هرچند وقت یکبار بین هم تقسیم میکردیم، به همین خاطر وقتی او را رها کردیم، کلید خانهاش را برداشتیم تا اموال سرقتی را قبل از اینکه پلیس وارد عمل شود از خانهاش برداریم.
اموال سرقتی را برداشتید؟
نه، تمام خانهاش را زیر و رو کردیم، اما محل اموال سرقتی را پیدا نکردیم، به همین دلیل دوباره به سراغش آمدیم که فهمیدیم زنده بوده و رهگذری او را به بیمارستان منتقل کرده است. وقتی هم فهمیدیم زنده است، خوشحال شدیم، اما وقتی متوجه شدیم حافظهاش را از دست داده دوباره ناامید شدیم.
چرا تصمیم داشتید او را از بیمارستان بدزدید؟
شنیده بودیم اگر کسی که حافظهاش را از دست داده در شرایطی خاص قرار بگیرد، احتمال دارد حافظهاش برگردد، به همین دلیل تصمیم گرفتیم او را از بیمارستان بدزدیم و به خانهاش ببریم یا او را به پشتبام ساختمانی منتقل و وانمود کنیم که میخواهیم از پشتبام به پایین پرتش کنیم تا حافظهاش برگردد. البته فرصت نشد و زود دستگیر شدیم.
منبع: روزنامه جوان