نیما در شرایطی طلایهدار جریان نوخواهی در ادبیات معاصر کشور است که در این مسیر، متحمل هزینههای فراوانی شده است. فارغ از تمام این هزینهها که تنها یکی از آنها، مخالفتها با ساختار نظام شعری او، حتی تا امروزه است، بزرگترین جفا در حق پیرمرد، انحصار نگاه او به کوتاه و بلند کردن مصراعها است. کسانی که چنین اندیشهای را میپرورانند، یا نگاه هستیشناختی نیما را نشناختهاند و یا نتوانستند در هوای تازه شعر، اقبالی داشته باشند.
همچنانکه پس از نیما، چند جریان شعری مانند سپید یا فرانو، تلویحا در پاسخ به شعر نو، حیات یافتند که هیچیک از این قالبها، نه فرهیختگی شعر نو را به همراه داشتند و نه توانستند به آن میزان مقبولیت و محبوبیت برسند. چرا که نگاه اندیشهورزی را پشت خود نمیدیدند و تمام ابتکار را در کوتاه و بلند کردن مصراعها و یا دستکاری در وزن و قافیه میدیدند. به همین دلیل، نتوانستند هژمونی گستردهای که نیما در جامعه بازتاب داد را شاهد باشند و به قطبی تاثیرگذار در شعر معاصر کشور تبدیل شوند.
فارغ از این، شعر نیما در پیرنگ، سرشار از کهنالگو و سمبلیسمی سلیس است که فرهمندی معناگرایانهای را نشانه گرفته است. یکی از هنرهای زیباشناختی نیما، در رعایت چنین پارامترهایی در قالب ابیاتی ساده و متاثر از درونیات فردی است. مثلا جایی که میگوید:
خانهام ابری است، اما
ابر بارانش گرفته است
نمونه شگرفی از تکانههای وجدانی در قالب کلمات و مصراعهایی ساده است. کاری که بعدها، سهراب آن را به پشتوانه احساسی سرشار تداوم بخشید و بهدرستی، شعر نیما را در ساحتی دیگر پروراند.
نیما، شعر را وارد ساحتی نوین کرد و آن را اهرمی ساخت تا شعر کهن، بیش از این، به دست فراموشی سپرده نشود
درواقع شعر نیما، محصول نگاه بیواسطه او به هستی است که در تمامی آن، انسان بهعنوان فردیتی تصمیمگیر، نقشآفرینی دارد. برخلاف بسیاری از شاعران بزرگی که پس از نیما ظهور کردند، شانیت و قطبیت در اختیار جریان صاحب قدرت نیست. همچنانکه شاملو، فروغ و دیگران، آدمی را دایرمدار جامعه میدانستند و شکل انتقاد شعر آنها، متاثر از همین رویکرد، به سطحی از قشرینگری و مسائل سیاسی تقلیل مییابد. سیاهی در جهان ادبی نیما، اکتسابی است و امری محتوم و فطری شمرده نمیشود که حال بخواهد نسبت به آن غمگساری کند.
انتقاد نیما، اما خزنده است و به مثابه یک فردیت هستیشناختی مطرح میشود. آدمی را مختار میبیند و تلاش دارد تا بیان کند آنچه آدمی را مضمحل میکند، نه روزگار و جبر حتمی آن است و نه زمختیهای سیاست بلکه حسرت ناشی از نگاه غایتنگر است که میتواد آدمی را تا مرز ویرانی بکشاند همچنانکه میگوید:
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم میشکند
یا در جایی دیگر.
گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمیکاهم
تو را من چشم در راهم
این تصویرگری انتظار و حسرت خردسوز، یکی از مشخصههای شعر نوین نیماست. آنجا که این خردسوزی، تا مغزاستخوان نفوذ میکند و آن تلنگر درونی مهیب را به مخاطبش وارد میآورد. حال آنکه در شعر بسیاری از شاعران بزرگ پس از نیما، تلاش میشود تا این دلخراشی، با بهرهمندی از بایستههای سیاست و ظلمهای آشکار، به مخاطب منتقل شود. جایی که فینفسه آدمی میسوزد، به ابزاری در جهت همگرایی مخاطب با آن اشعار تبدیل شده است حال آنکه نیما در این زمینه، کنشگر است و با خلق از عدم احساسی خردورزانه، مخاطب خویش را از درون، میسوزاند.
جوششی که نیما در خون ما انداخت
چنین شمایلی، در دورانی که مخاطب، علاقمندی بیشتری به جریان مینیمال پیدا کرده، با استقبال خوبی مواجه شده و امروز میبینیم که طیف علاقمندی شعرای جوان و طرفداران شعر، به اندیشه ادبی نیمایی، بیشتر از چند دهه گذشته شده است. مینیمالی که تضادی آشکار با حجمگرایی مصرفی دارد، همان جریان نوخواهانهای است که با سبک زندگی و نگاه اندیشهورزانهای که بسیاری از جوانان، بهعنوان خلایی جدی در زندگی خود به دنبال آن هستند، به وفور دیده میشود.
بنابراین، جفای بزرگی است برای پیرمردی که چشم ادبیات معاصر ما بود و حال بخواهیم نگاه اندیشهورزانه وی را در کوتاه و بلند کردن ابیات و مصراعها خلاصه کنیم؛ خیر، نیما، شعر را وارد ساحتی نوین کرد و آن را اهرمی ساخت تا شعر کهن، بیش از این، به دست فراموشی سپرده نشده و رگ جوشش و خوانش شعرای جوان، خشک نشود. نیما، درک دروننگر و تمامیتخواه را در تمام ما زنده کرد و به همین جهت، تا همیشه، زنده است.
منبع: مهر