صدای خشخش جارویش در کوچه پس کوچههای کربلا پیچیده. دست نوازش جارویش را آرام بر تن شهر میکشد که مبادا گرد و غباری زیر پای زائران پیادهپای ارباب به جا بماند. چندمتری که جارو میکشد سرش را بالا میآورد. نگاهی میاندازد به گنبد حضرت عباس علیه السلام که در آن سیاهی شب، ماه نشان است. اشک از گوشه چشمش سر میخورد. آستین پیراهن سبزرنگ خدمت را به چشم میکشد و اشکهایش را پاک میکند. دسته جارو را محکم در دستش گرفته و زیرلب برای دل خودش و شاید هم جاروی خوشبختش روضه میخواند! «الوعده وفا دیدی گفتم میرسم به کربلا، دیدی گفتم میبینم ضریحت رو، یادته چی خواستم از امام رضا!» صدای خش خش جارو است و گرد و غباری که از تن خیابان منتهی به حرم میگیرد. نگاه گاه و بیگاهش به حرم است و اشک و این مداحی محمدرضا طاهری. همه قصه آقای رفتگر را میگویم نیمساعتی بیشتر است که نگاهش میکنم و حال و هوای دلش عجیب است. مثل همه رفتگرهایی که با همدم اینسالهایشان کربلایی شدند.
نامش «محمد» است و مشغول به شغل شریف پاکبانی. سیاهی موهایش را در گذر عمر به سفیدی نشانده. ۵۷ ساله است و این اولین باری است که دیدار یار نصیبش میشود. اشکهای بیامانش حرفهای ناگفته ۵۷ سال دوری است. البته به قول خودش این ۱۰ سال آخر سینهاش از این دوری به تنگ آمده و هر بار که اسم کربلا را شنیده طاقت به دلش نمانده تا امسال که نامش در لیست زائران خوشبخت اباعبدالله نشسته است. از قصه کربلا آمدنش که میپرسی میگوید: «گفتند کربلا میروی؟ من که از خدایم بود. دوست داشتم اصلا آرزویم بود. گفتم دوست دارم، اما دستم تنگ است. نمیتوانم. شهرداری خبر داد که برای خدمت میتوانیم بیاییم و من هم بعد از ۵۷ سال بالاخره روی ماه آقا را دیدم.» حرفهایش مثل دلش ساده و بیآلایش است. هرچه از سختی کار میخواهم بپرسم و سختی این نوع خدمت میگوید: «هیچ هم سخت نیست. امام حسین علیهالسلام خودش کمک میکند. در خواب هم نمیدیدم من خیابانهای حرم آقایم را جارو بزنم. از این بهتر که هم آمدهام زیارت و هم خدمت میکنم. زیر پای زائرانش جارو زدن را دوست دارم. همین که سر بالا میگیرم و گنبد حضرت عباس «ع» رو به رویم است برای من کافی است.»
دسته جارو را محکم در دستش گرفته و زیرلب برای دل خودش و شاید هم جاروی خوشبختش روضه میخواند
از میان حرفهایش میشود فهمید بابامحمد دلش آرام و قرار ندارد که یک روز دست بچههایش را بگیرد و بیاورد کربلا. حرفهای زیادی از مسیر نگاهش تا گنبد و گلدستههای حرم رد و بدل شده و یکی هم همین است که بار دیگر با خانوادهاش این خیابان را طی کند. بابا محمد کربلایی شدنش را از برکت جارویش میداند. از روزهایی که با دست خالی با همدم شبهایش خالصانه به امام حسین علیهالسلام خدمت کرده. از شبهای محرم که هم عزاداری و هم خدمتش به امام حسین علیهالسلام پای همین جارو در کوچه پس کوچههای شهر گذشته و حالا کربلاییاش کرده.
لباس پاکبانی خالصانهترین خدمت است!
برای معرفی به همین ترکیب دلچسب و زیبنده کفایت میکند «خادمالحسین!». سه سالی است که زیارت اربعین نصیبش شده و هر سال در این رفت و آمدها حسرت خادمان را خورده و دلش میخواسته فقط زائر نباشد و افتخار خادمی ارباب هم در کولهاش به دوش بکشد. تاکسیدار است، اما اینجا که آمده لباس پاکبانی را به تن کرده تا به قول خودش زیرسایه بهترین کارفرمای دنیا کار کند. میگوید: «تمام دغدغه امسالم خادمی بود. یکی از دوستانم در اینجا موکب دارد. اولین کاری که کردم سری به آنها زدم تا من هم در موکبشان خدمت کنم. اما از نظر نیروی خادم تکمیل بودند. در مسیر حرم چشمم به پاکبانان که افتاد راه موکب شهرداری را پیش گرفتم تا لباس خالصانهترین خدمت را به تنم کنم و بشوم پاکبان افتخاری ارباب و الحق هم که چه افتخاری است در کنار این آدمهای بیریا کار کردن.»
اهل حرفزدن نیست، اما چندجملهای را اصرار دارد حتما بگوید و من هم به گوش دیگران برسانم: «لباس پاکبانان را که به تن کردم تازه فهمیدم کارشان از آنچه که ما فکر میکنیم هم سختتر است. اما خوش به حالشان که در کربلا چنین خدمت سخت و گمنامی را انتخاب کردهاند.
لباس پاکبانی را به تن کرده تا به قول خودش زیرسایه بهترین کارفرمای دنیا کار کند.
دبیر است و کارشناس طبسنتی، اما اینجا که میآید از روز اول لباس پاکبانها را به تن میکند و خودش را همرنگ آن جماعت شیفته و خادمان واقعی. چندسالی است که با خودش عهد کرده اربعینش را پای جارو و در لباس سبز خدمت پاکبانی بگذراند. میگوید: «شاید در شرایط عادی خیلی از ما حاضر نشویم خم شویم و زبالههای روی زمین را جمع کنیم. اما اربعین فقط یک زیارت نیست. فرصت خودسازی زیر سایه امام است. من اینجا به خودم میگویم این زبالههای تولید شده بالاخره باید جمع شود. یکی باید خم شود و برشان دارد بگذار آن یک نفر من باشم که هم نفسم را تربیت کنم و هم افتخار خادمی ارباب را اینطور نصیب خودم کنم.»
بالاترین لباس خدمت را لباس پاکبانی میدانند و پای این جارو کربلاییتر میشوند
میان جارو کشیدن بر تن خیابانهای کربلا، گاهی هم نسخهای مینشاند بر دست زائران خسته و در راه مانده و توصیهای از طبسنتی برایشان میگوید تا دردشان را مدوا کند. حرفش این است که اینجا خیلیها از دیدن او در لباس پاکبانی شاید تعجب کنند، اما این حکایت او یک نفر نیست در این شهر آدمهای زیادی هستند که چه روحانی، چه معلم، چه پزشک و ... بالاترین لباس خدمت را لباس پاکبانی میدانند و پای این جارو کربلاییتر میشوند.
منبع: فارس
گفت کز دریا برانگیزان غبار
برای ورود به حریم یار، شکسته نفسی ست. باید پیله های کبر و غرور رو از تن به در بیاری تا بتونی به محضر امام راه پیدا کنی.