وقتی نام «آمریکای لاتین» از ذهن میگذرد، واژه «حیاط خلوت آمریکا» نیز به ذهن متبادر میشود؛ موضوعی که ارتباط مستقیم و تنگاتنگی با دکترین «مونروئه» دارد.
آمریکای لاتین در طول تاریخ با منابع غنی انرژی از نفت و گاز و اورانیوم و زمینههای بکر سرمایهگذاری به عبارت دیگر از منظر ژئوپلیتیکی، ژئواستراتژیکی و ژئواکونومیکی از اهمیت ویژهای برخوردار بودهاست و آمریکا از سال ۱۸۲۳ میلادی با طرح رئیسجمهوری وقت «جیمز مونروئه» موسوم به دکترین مونروئه نفوذ و سلطه بر آمریکا لاتین را در دستور کار قرار داد.
در دکترین مونروئه تاکید شدهبود که آمریکا تا زمانی که به رشد و قدرت واقعی دست نیافت، نباید بهعنوان یک عنصر فعال در سیاست جهان و بهعنوان بازیگر اصلی وارد عرصه شود بلکه باید در نیمکره غربی، به رشد لازم اقتصادی دست یابد و آمریکای جنوبی و منطقه کارائیب برای آمریکا، حوزهای با اولویت بسیار بالای امنیتی محسوب میشود که سرنوشت این منطقه با سرنوشت آمریکا گره خوردهاست. بنابراین آمریکا باید برای رشد و توسعه خود در آنجا حضور سرنوشتساز و مقتدرانهای داشته باشد. از آن پس آمریکای لاتین از سیطره اروپاییان خارج و این منطقه بهتدریج بهعنوان حیاط خلوت آمریکا تبدیل شد.
«ویکتور کورونلی» سفیر روسیه در مکزیک اخیراً تاکید کرد با وجود این واقعیت که آمریکا تلاش میکند تا مطابق با دکترین قدیمی مونرو به آمریکای لاتین دیکته کند که کدام مسیر را دنبال کند. جهان در حال حاضر به طور فزایندهای چند قطبی شدهاست و آمریکای لاتین این فرصت را دارد که خود را به عنوان یکی از ارکان نظم جهانی آینده و قدرتی که صدای آن در عرصه بینالمللی شنیده میشود، تثبیت کند.
شروع و تشدید موج چپگرایی اما به مانعی جدی برای ماجراجویی آمریکا در این پهنه جغرافیایی تبدیل شد. شاخصه اصلی و ویژگی مهم چپگرایی سنتی در این منطقه، جنگهای چریکی، قیام مسلحانه و شورشهای خونین است که قربانیان زیادی برجای گذاشت و خسارتها و هزینههای سنگین مالی در پی داشت و با شکست قیام و مبارزات آزادیبخش، آمریکا رژیمهای توتالیتر، دیکتاتور و دست نشانده خود را بر این کشورها حاکم کرد.
اما در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن حاضر، آمریکای لاتین شاهد تحولات جدیدی بود که از آن میتوان به چپگرایینو یا چپ مدرن نام برد. شاخصه این نوع از چپگرایی بر چالش کشیدن سلطه سیاسی واشنگتن در منطقه آمریکای لاتین استوار است و در واقع چپ نو در آمریکای لاتین، جنبشی سیاسی است که با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، کمونیسم و فاصله گرفتن از حکومتهای ایدئولوژیک مارکسیست- لنینیست به منصه ظهور رسیدهاست اما بخشی از باورهای بنیادی آن را که تقابل با ساختار نظام بهره کشی نظام سرمایهداری، مبارزه با امپریالیسم، عدالت، آرمان گرایی سوسیالیستی است، در خود حفظ کردهاست.
بیشتربخوانید
چپگرایی در آمریکای لاتین در دهههای قبل بویژه در دوران جنگ سرد تحت لوای مبارزه با امپریالیسم و نظام جهانی سرمایهداری جریان داشت.
در همین دوران شاهد به قدرت رسیدن «فیدل کاسترو» در کوبا (۲۰۰۸- ۱۹۵۹)، پیروزی «سالوادور آلنده» به عنوان اولین رئیس جمهور منتخب چپ در امریکای لاتین در ۱۹۷۰ در شیلی (که در ۱۹۷۳ در نتیجه کودتای پینوشه به قتل رسید)؛ به قدرت رسیدن ساندنیستهای نیکاراگوئه در سال ۱۹۷۹؛ جنگ داخلی السالوادور و جنگ داخلی گواتمالا در ۱۹۹۶-۱۹۶۰ بودهایم که همه به نوعی گرایشات چپ گرایانه و سوسیالیستی داشتند.
در مقابل، اقدامات آشکار و پنهانی نیز از سوی آمریکا و دولتهای تحت حمایت این کشور علیه جنبشها چپگراها صورت گرفت که در این زمینه میتوان به کودتا علیه آلنده رئیس جمهور چپگرای شیلی، حمایت از کنتراها در برابر ساندنیستهای نیکاراگوئه و «عملیات کندور» در دهههای ۸۰-۷۰ میلادی اشاره کرد که در جریان این عملیات، دهها تن از فعالان چپ در کشورهای مختلف منطقه از جمله برزیل، آرژانتین، بولیوی، اروگوئه و پاراگوئه توسط دولتهای تحت حمایت آمریکا به زندان انداخته شدند یا به قتل رسیدند.
با وجود این، بعد از بازگشت کشورهای منطقه به دموکراسی و پایان دوره نظامیان که از دهه ۸۰ میلادی شروع شدهبود، بار دیگر در سالهای ۲۰۰۰ شاهد روی کار آمدن دولتهای چپ از طریق انتخابات بودیم.
در این دوره جدید، «هوگو چاوز» در سال ۱۹۹۹ به عنوان اولین رئیس دولت چپ امریکای جنوبی روی کار آمد و با توجه به منابع مالی گسترده در اختیار آن کشور، چتر حمایت از دولتها و گروههای چپگرا در کل منطقه را برافراشت که تا پایان عمر وی نیز ادامه داشت.
پس از آن نیز شاهد موج گستردهای از پیروزی و روی کار آمدن دولتهای چپگرا در این منطقه بودیم از جمله «لولا داسیلوا» در برزیل (۲۰۱۱-۲۰۰۳ و سپس «دیلما روسف» از ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۶)، «نستور کرچنر» (۲۰۰۷-۲۰۰۳ و سپس همسرش «کریستینا کرچنر» ۲۰۱۵-۲۰۰۷)، «تاباره واسکز» در اروگوئه (۲۰۱۰-۲۰۰۵ و مارس ۲۰۱۵- تا ۲۰۱۹)، «خوزه موخیکا» در اروگوئه (۲۰۱۵-۲۰۱۰)، «میشله باشلت» در شیلی (۲۰۰۶ – ۲۰۱۰ و مارس ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۸)، «فرناندو لوگو مندز» رئیس جمهور پاراگوئه ۲۰۱۲-۲۰۰۸، «اوو مورالس» (۲۰۰۶ تا ۲۰۱۹) و «رافائل کوره آ» (۲۰۰۷ تا ۲۰۱۷).
در دو سه سال اخیر نیز همواره شاهد قدرتیابی چپها در انتخابات این منطقه بودهایم به عنوان نمونه انتخابات در منطقه آمریکای لاتین در سال ۲۰۲۱، در نیکاراگوئه قدرت «دانیل اورتگا» رئیس جمهوری چهار دوره پیشین را تثبیت کرد. ونزوئلا نیز شکست اپوزیسیون، باعث تقویت چاویسم و طرفداران دولت «نیکلاس مادورو» رئیس جمهوری این کشور شد و سرانجام در انتخابات شیلی، انتخاب «گابریل بوریچ» نامزد جوان مبارز چپگرا، خط پایانی بر دوره حاکمیت دیکتاتوری تحت حمایت واشنگتن رقم زد.
همچنین در سال ۲۰۲۰، شیلی و هندوراس با رأی قاطع به روسایجمهور چپگرا، رهبران راستگرا را کنار زدند که این یک تغییر قابل توجه و چندساله را در سراسر آمریکای لاتین رقم زد. با انتخابات در کلمبیا نیز این کشور به فهرست آن دسته از کشورهای آمریکای لاتین اضافه شد که در سالهای گذشته چپگراها را انتخاب کردهاند و با پیروزی چپگراها در برزیل این پازل تکمیل شد.
منطقه آمریکای لاتین با زبان رایج اسپانیولی و پرتغالی که میتوان آن را در برابر آمریکای شمالی انگلیسیزبان قرار داد، با جمعیتی در حدود ۵۶۱ میلیون نفر و مساحتی حدود ۲۱ میلیون کیلومتر مربع یکی از مناطق مهم جهان محسوب میشود.
در کنار اهمیت استراتژیک یعنی مجاورت آمریکای لاتین با اقیانوسها و کشور آمریکا، وجود ثروتهای طبیعی بیشمار در این منطقه همواره این قسمت از جهان را منطقهای جذاب برای قدرتنمایی کشورهای بزرگ کردهاست.
آمریکای لاتین در بحبوحه زنگ خطرها از امنیت غذایی، یک صادرکننده بزرگ مواد غذایی است، به انبوه گستردهای از منابع همچون لیتیوم و مس برای گذار به سمت انرژیهای سبز دسترسی دارد، پهنه جنگلهای آمازون، نقش این منطقه در جلوگیری از تغییرات اقلیمی را برجسته میکند و دسترسی این منطقه به منابع آب شیرین جهان، مثالزدنی است.
با تکمیل شدن پازل جبهه چپگرا در این منطقه و پیروزی داسیلوا در انتخابات برزیل، پنج اقتصاد بزرگ آمریکای لاتین شامل برزیل، مکزیک، آرژانتین، کلمبیا و شیلی در اختیار دولتهای چپگرا قرار گرفتند.
در نتیجه، استقرار دولتهای با گرایش چپ در این منطقه، زمینه برای حضور بیشتر چین و روسیه و به دنبال آن، نگرانی فزاینده آمریکا را به همراه خواهد داشت. چنان که «اکونومیست» مینویسد: خطری که از جانب آمریکای لاتین وجود دارد، دور شدن این منطقه از مدار غرب است.
مشارکت آمریکا در حوزه تجارت خارجی در آمریکای لاتین در ۲۰ سال گذشته ۲۰ درصد کاهش یافتهاست. امروزه چین ۲۰ درصد از فروش وارداتی و ۱۲ درصد صادرات منطقه را به خود اختصاص داده و در حال حاضر شریک تجاری اصلی آمریکای جنوبی است. در مقابل نفوذ تجاری چین، آمریکا اگر چه خطرات ناشی از این امر را برای خود یک تهدید میداند با این حال جایگزینهای جذابی ارائه نمیدهد.
نتیجهگیری
موج چپگرایی در آمریکای لاتین طی سالهای اخیر با عبور از چپ سنتی به چپ مدرن شدت گرفتهاست تا جایی که امروزه ونزوئلا، کوبا، بولیوی، شیلی، آرژانتین، کلمبیا، نیکاراگوئه و برزیل از جمله ۸ کشور آمریکای لاتین هستند که در اردوگاه چپ تعریف میشوند.
خیزش جریانات چپگرا و محبوبیت این احزاب در بین آحاد مردم اگر چه به مسائل گوناگونی همچون مشکلات اقتصادی، گسترش نابرابری، احساسات شدید ضدحاکمیتی و سوءمدیریت کووید ۱۹ ارتباط مییابد اما نقش مهم استعمار را نمیتوان در این زمینه نادیده گرفت.
مردم کشورهای آمریکای لاتین با تکیه بر تجارب گذشته، نگاه مثبتی به همسایه شمالی خود ندارند. بنابراین مداخلهگری وتحریمهای اعمال شده از سوی آمریکا، بسترساز گرایش آنها به جریان چپ شدهاست. حمایت دولتهای مختلف در آمریکا از کودتاگران در آمریکای لاتین برای استقرار «استعمار فرانو» همواره وجود داشتهاست.
همین مسائل بسترساز نگاه کشورهای آمریکای لاتین به شرق از چین و روسیه گرفته تا ایران شدهاست. پکن در حال حاضر به بزرگترین شریک تجاری برخی کشورهای آمریکای لاتین از جمله برزیل، شیلی، کوبا و اروگوئه تبدیل شدهاست. برعکس چین که به دنبال استفاده از منابع طبیعی آمریکای لاتین برای رشد اقتصادی خود است، منافع روسیه در این منطقه بیشتر در قالب امنیتی-راهبردی تعریف میشود.
همچنین نگاه منفی مردم و دولتمردان آمریکای لاتین به سیاستهای قلدرمآبانه آمریکا، بستر را برای نزدیکی ایران وبازیگران این پهنه جغرافیایی هموار کردهاست که سند راهبردی ۲۰ ساله ایران و ونزوئلا در کنار تقویت روابط اقتصادی و تجاری تهران با کشورهای بولیوی، نیکاراگوئه و اکوادور از تحکیم ائتلاف محور ضدامپریالیسم در حیاط خلوت آمریکا نشان دارد.
منبع: مهر