صحیفه سجادیه کتابی حاوی ۵۴ دعا از امام سجاد (ع) است. این کتاب پس از قرآن و نهج البلاغه مهمترین میراث مکتوب شیعه به حساب میآید و به نامهای خواهر قرآن و «انجیل اهل بیت» نیز مشهور است. صحیفه مانند قرآن و نهجالبلاغه از نظر فصاحت و بلاغت مورد توجه قرار گرفته است. امام سجاد (ع) بسیاری از معارف دینی را در دعاهای خود بیان میکند.
صحیفه سجادیه تنها شامل راز و نیاز با خدا و بیان حاجت در پیشگاه وی نیست، بلکه مجموعهای مشتمل بر بسیاری از علوم و معارف اسلامی است که در آن مسائل عقیدتی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و پارهای از قوانین طبیعی و احکام شرعی در قالب دعا بیان شده است.
بشیتربخوانید
در بخش ارتباط با خداوند طبق مقتضای زمانهای مختلف و احوال گوناگون دعاهایی بیان شده است، برخی دعاهای آن به صورت سالانه، همچون دعای عرفه و وداع ماه رمضان، و برخی ماهانه، مانند دعای دیدن هلال، و برخی هفتگی و برخی برای هر شبانه روز قرار داده شده است.
دعای چهل و چهارم صحیفه سجادیه از دعاهای مأثور از امام سجاد (ع) که آن را میخواند. امام سجاد (ع) در این دعا وظایف مؤمن واقعی را بیان میکند و از خدا درخواست دارد که از شرّ شیطان در امان باشد.
حضرت زینالعابدین در ابتدای این دعا، خدا را به دلیل دادن مقام شکر به بندگان سپاسگزار است و از خدا درخواست پاک شدن گناهان و رسیدن به مقام صالحان را دارد.
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدی در دفتر مقام معظم رهبری است که در سال ۸۷ ایراد شده است. قسمت چهاردهم آن را با هم میخوانیم:
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ إِذَا کَانَ لَکَ فِی کُلِّ لَیْلَةٍ مِنْ لَیَالِی شَهْرِنَا هَذَا رِقَابٌ یُعْتِقُهَا عَفْوُکَ، أَوْ یَهَبُهَا صَفْحُکَ فَاجْعَلْ رِقَابَنَا مِنْ تِلْکَ الرِّقَابِ، وَ اجْعَلْنَا لِشَهْرِنَا مِنْ خَیْرِ أَهْلٍ وَ أَصْحَابٍ.»
مضمون این فراز از دعا آن است که با توجه به آزاد شدن عدهای از آتش جهنم، در هر شب از شبهای ماه مبارک رمضان، با عنایت خدا ما نیز از کسانی باشیم که در این ماه از آتش جهنم آزاد شده و از بهترین اصحاب و اهل این ماه قرار بگیریم. در بین مسلمانان این عقیده مشهور است که در هر شب ماه مبارک رمضان خدا عدهای از گناهکاران را میآمرزد و آنها را از آتش جهنم نجات میدهد.
اساس این باور، روایاتی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است که از سوی علمای سنّی و شیعه با اسناد مختلف و بیانات متقارب نقل شده است که فرمودند: در هر شب ماه رمضان خدای متعال فرشتهای را میفرستد و ندا میدهد «هَلْ مِنْ تَائِبٍ، هَلْ مِنْ سَائِلٍ، هَلْ مِنْ مُسْتَغْفِرٍ» آیا درخواست کنندهای هست؟ آیا توبه کنندهای هست؟ آیا استغفار کنندهای هست؟ کسانی که به ندای این فرشته پاسخ بدهند، خدا دعای آنان را مستجاب نموده و استغفار آنان را پذیرفته و گناهان آنها را میآمرزد.
تا شب پایانی ماه رمضان که به اندازه همه کسانی که در طول این ماه آمرزیده شدهاند، گناهکاران دیگری را نیز میآمرزد. روایات دیگری همچون این روایت از پیغمبر اکرم (ص) بسیار نقل شده است. بر همین اساس در این دعا گفته میشود خدایا! اگر در شبهای ماه رمضان قرار است کسانی را از آتش جهنم نجات بدهی، ما را نیز از آنان قرار بده.
گردن ما را از آتش جدا فرما!
تعبیری که در دعا آمده این است که «رِقَابٌ یُعْتِقُهَا عَفْوُکَ»؛ اگر در این شبها رقبه و زنجیرهایی بر گردن ما باشد، عفو تو آنها را آزاد میکند «عتق رقبه»؛ در مورد آزاد کردن کسی که اسیر است، به کار میرود. در تعابیر قرآنی، کلمه «رقبه»؛ یا جمع آن «رقاب»؛ به معنی «برده»؛ است «فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤمِنَةٍ» یعنی آزاد کردن یک برده مؤمن. در آیه شریفه «فَکُّ رَقَبَةٍ * أَوْ إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ»؛ «فک رقبه»؛ به معنی آزاد کردن برده است.
آزاد کردن نیز با دو تعبیر معروف است که در قرآن و ادعیه و روایاتی از اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین، نقل شده است. یکی تعبیر «عتق»؛ و «عتاق»؛ است؛ و دیگری تعبیر «فکّ»؛ و «فکاک»، «فکّ رقبه». یا «فَکاک رَقَبَتی مِن النّار»؛ در دعاهایی که در ماه رمضان، دعای ابوحمزه، دعای جوشن کبیر و سایر دعاها که گفته میشود، تعبیر «فکّ رقبه»؛ یا «ما را از آتش جهنم آزاد کن»؛ در روایات فراوان آمده است.
اصل کلمه «رقبه»؛ به معنای گردن و «عُنُق»؛ است، ولی از باب «تسمیة الشی باسم اشرف اعضائه»؛ به برده «رقبه»؛ گفته شده است. در گذشته بردهها را با طناب میبستند؛ تا نتوانند فرار کنند. شاید مناسبت اینکه به برده «رقبه»؛ گفته شده است، برای این بوده که گردن؛ بردگان را با طناب میبستند.
البته در ادبیات نمیشود تحقیق علمی و عقلی جدی داشت. مهم آن است که انسان بفهمد، دقیقاً این تعبیر در چه موردی به کار رفته و منظور چیست. بعضی؛ نیز «رقبه»؛ را واحد شمارش بردهها میدانند. واحد شمارش شتر «نفر»؛ است. همان تعبیری که درباره انسان به کار میرود واحد شمارش گاو و گوسفند «رأس»؛ است.
در مورد برده نیز گفتهاند «رقبه»؛ حکم «رأس»؛ و «نفر»؛ و واحد شمارش را دارد. وقتی میخواهند بگویند چند برده، میگویند، چند «رقبه». در مجموع، «رقبه»؛ یعنی کسی که حکم برده را داشته و در چنگال فرد دیگری اسیر و گرفتار بوده و مهار او در دست انسان دیگری است.
پس میتوان از کلمه «عتق رقبه»، «فک رقبه»؛ و «فَکاک رَقَبَتی مِن النّار»؛ در دعاهای این ماه فهمید که انسان، به ویژه انسان گناهکار، اسیر جهنم و آتش شده و آتش عذاب بر او تسلط پیدا میکند. از همین رو زمانی که از خدا آمرزش گناهان را میخواهیم، میگوئیم «گردن ما را از آتش جهنم خلاص کن»؛ یعنی ما را از بردگی جهنم بیرون آور تا از عذاب آزاد شویم. این تعبیر در قرآن نیز آمده است. «جهنم «محیط»؛ به کافرین است» این معنا فهمیده میشود که آدم گنهکار، اسیر جهنم و در اختیار آتش است.
به گونهای که نمیتواند از عذاب فرار کند. تنها راه نجات از حلقه آتش عذاب جهنم، آمرزش الهی و لطف و رحمت اوست. آنچه مورد قضا و قدر حتمی الهی است، آن است که همه انسانها، حتی مؤمنین، وارد جهنم میشوند.
تعبیر آیه شریفه این است «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاّ وارِدُها کانَ عَلی رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا * ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا»؛ منظور از «ورود»؛ در این آیه چیست؟ آیا مؤمنین نیز در جایی که آتش شعله کشیده، وارد میشوند؟ بعضی از مفسرین میگویند: منظور از «ورود»، «دخول»؛ نیست.
در عربی بین «ورود»؛ و «دخول»؛ فرق است. «دخول»؛ در مقابل «خروج»؛ است. اگر چیزی وارد و داخل ظرفی بشود، میگویند «دخول». ولی «ورود»؛ اعم از این است. در داستان حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام قرآن میفرماید: «وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ»؛ حضرت موسی زمانی که از مصر به سوی مدین، فرار کرد در بیرون شهر به جایی که مردم از آن آب میکشیدند و به گوسفندان آب میدادند رسید. قرآن در این داستان میفرماید: «وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ»؛ موسی وارد آب مدین شد.
در اینجا منظور این نیست که درون آب رفت. بلکه به این معناست که موسی در محلی که آب وجود داشت و در حوزه؛ و فضایی که جای آب برداشتن بود، وارد شد. اگر قرآن فرموده بود «دَخلَ ماءَ مَدْیَنَ»؛ یعنی موسی داخل آب رفته بود. در مرثیهها نیز میگویند که حضرت اباالفضل (ع) وارد شریعه شدند. شریعه در کنار رود فرات، جایی است که آب برمیداشتند. «وارد»؛ شریعه شدند به این معنا نیست که حضرت اباالفضل (ع) در آب رفتند.
بر همین اساس وقتی خداوند در این آیه میفرماید: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاّ وارِدُها»؛ منظور آن نیست که همه مردم، حتی مؤمنین و انبیا در آتش جهنم داخل میشوند، بلکه در فضای جهنم و محیطی که شعلههای آتش وجود دارد، وارد میشوند. برخی از مفسرین دیگر گفتهاند این ورود به معنی اشراف بر موضوع است. چرا که قرآن پس از آن میفرماید «ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا»؛ کسی که در معرض گرفتاری است میشود گفت او را؛ «نجات»؛ دادند.
اگر انسان از روی پل و معبری که بر روی رودخانه، پرتگاه یا دریا قرار دارد، بگذرد میگویند وارد رودخانه یا پرتگاه یا دریا شد. چرا که زیر پای او دریاست. به کسی که از روی پل عبور میکند، میگویند «وَرَد البحر». یک احتمال این است که صراط، چون پلی است که روی جهنم کشیده شده، و همه باید از آن عبور کنند، بر همین اساس گفته شده که همه به نحوی وارد محیط جهنم میشوند.
البته در این ورود کسانی که ظالم هستند در جهنم سقوط میکنند «وَ نَذَرُ الظّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا»؛ اما کسانی که اهل گناه و اهل معصیت نیستند، نجات پیدا کرده و از صراط میگذرند.
تأویل باید با ظاهر آیه و تعالیم اهل بیت منطبق باشد
این احتمال، یک تأویل عرفانی است که برای این آیه ذکر کردهاند. البته باید توجه داشت تأویل به معنای نفی معنای ظاهری نیست. از دیدگاه اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین، تأویلی صحیح است که با حفظ ظاهر قرآن و تفسیر ظاهری، با معنای باطنی مورد تأیید اهل بیت (ع)، تطبیق داشته باشد. تأویل آن نیست که هر کسی به دلخواه خود تأویلی برای آیه قرآن ارائه کند. این شبیه تفسیر به رأی است. اگر کسی در تأویل فکر کند که وقتی تأویلی برای آیه ذکر میشود دیگر ظاهر آیه مراد نیست، این نیز غلط است.
قطعاً ظاهر آیه مراد است. سیره اهل بیت (ع) بر آن بوده که برای آیات قرآن تفسیر ظاهری ارائه فرموده و با استدلال تفسیر قرآن به قرآن میکردند؛ «القران یفسر بعضه بعضا»؛ ولی گاهی؛ خود اهل بیت (ع) برای بعضی آیات تأویلاتی ذکر میکردند، اگر در روایات به نقل صحیح معتبر از اهل بیت (ع)، مطالبی نقل شده باشد، «علی الرأس و العین»؛ مورد قبول است. اما؛ اگر کسانی به خیال خود با ذوق و سلیقه خود معنا و تأویلی برای آیه ارائه کنند، مردود و خطرناک است.
امروز یکی از راههای دشمنان اسلام جهت سو استفاده از اسلام آن است که برای آیات معانی تأویلی و هرمنوتیک ذکر کرده و قرآن را از اعتبار انداخته و سرانجام میگویند، دیگر نمیشود به ظاهر قرآن استناد کرد. اگر روایت معتبری برای تأویل آیه وجود داشته باشد، قابل قبول است، در غیر این صورت فقط در حد یک احتمال میشود به آن نگاه کرد.
باطن دنیا جهنم است
این که گفتهاند جهنم باطن دنیاست منظور این است که ما ظاهری را در این عالم میبینیم. لذایذ، خوشی و؛ زرق و برقهایی که وجود دارد هر کدام جاذبههایی برای ما دارد. قرآن میگوید: «فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا» اینها شما را فریب ندهد.
از خود قرآن نیز در بعضی از موارد فهمیده میشود، چیزهایی که ما آنها را خیلی زیبا و شیرین و جذاب تصور میکنیم، در باطن آتش سوزنده است «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً» مضمون آیه این است که کسانی که مال یتیمان را به ناحق میخورند، در درون خود آتش وارد میکنند.
حقیقت برخی غذاها، چرکی و خون است
کسانی که بصیرت و چشمهای باطنبین دارند، میبینند که انسان دارد آتش میخورد. کسانی بودهاند که میدیدند اشخاص در حال غذا خوردن به جای غذا چرک و خون میخورد، و یا اینکه به نشان آنها داده شده بود که وقتی غذا را فشردند از آن خون میچکیده است.
وقتی در روایت چنین چیزی آمده و در قرآن نیز اشاره میشود «إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً»؛ لزومی ندارد آن را تکذیب کنیم. البته اگر بخواهیم استناد به اسلام و قرآن و اهل بیت بدهیم، باید برای آن دلیل معتبر داشته باشیم؛ اما اگر در جایی در این زمینه مطلبی گفته شد به این معنا نیست که حتماً باید آنرا تکذیب کرد. وقتی میگویند سند یک روایتی ضعیف است، به این معنا نیست که حتماً دروغ است.
آیا اگر کسی دروغگو بوده و یا عدالت او ثابت نشده باشد، هر سخن دیگری بگوید دروغ است؟ وقتی میگویند این روایت ضعیف است، و راوی آن کذّاب بوده به این معنی این نیست که قطعاً دروغ است، بلکه یعنی به آن نمیشود اعتماد کرد؛ شاید دروغ گفته؛ شاید هم راست گفته است. این است که حتی روایت ضعیف را نیز انسان نباید بگوید که قطعاً دروغ است؛ مگر شاهدی بر کذب بودن آن وجود داشته باشد.
هر روایت ضعیفی، دروغ نیست!
مرحوم علامه طباطبایی رضوان الله علیه در بعضی جلسات شبهای پنج شنبه و جمعه بعضی از روایات مشکل بحار را میخواندند و تفسیر نموده و توضیح میدادند. گاهی به روایتی میرسیدند که شواهد ضعف فراوان داشت، متن روایت منسجم نبود یا مطالب با ظواهر قرآن سازگار نبود. ایشان به نقاط ضعف روایت اشاره میکردند که به عنوان مثال مخالف ظاهر فلان آیه یا مخالف فلان روایت است.
سند آن نیز اعتباری ندارد. با این حال در پایان سخنان خود میگفتند: «نردّ علمه الی اهله». انسانهای والایی همچون مرحوم علامه طباطبایی (ره) این گونه با احتیاط با مسأله برخورد میکردند چرا که از خدا میترسند که شاید فردای قیامت بازخواست شوند که از کجا میدانستی دروغ است؟ اینکه راوی آن انسانی بوده که وثوق آن ثابت نشده دلیلی بر دروغ بودن روایت نمیشود. برای همین بود که مرحوم علامه پس از نقد و بررسی و گرفتن اشکالات متعدد از روایت در پایان سخن میفرمودند: «نردّ علمه الی اهله».
اهل مکاشفه، باطن دنیا را میبینند
مفسرین که تأویل را برای بعضی از آیات پذیرفتهاند، تأویلی است که با ظاهر آیه منافات نداشته باشد. تأویل در مورد آیه مذکور این است که دنیایی که ما به این زیبایی میبینیم، باطنی دارد. شاهد آن نیز این است که در بعضی آیات گفته شده باطن غذای لذیذ و شیرین، آتش است. بسیاری از بزرگانی که اهل مکاشفه و شهود هستند نیز آنرا تأیید نموده و بعضی از امور را دیدهاند مثل بعضی غذاها که باطن آن خون و کثافت بوده است. بر همین اساس میشود گفت که باطن این عالم با توجه به این ظواهر فریبنده، جهنم است و همینهاست که انسان را به جهنم میکشاند.
جاذبه دنیا، آتش جهنم در این عالم!
وقتی انسان درگیر جاذبهها شد در جهنم میافتد، از همین رو آیه «إِنْ مِنْکُمْ إِلاّ وارِدُها»؛ به این معناست که همه وارد این دنیا میشوند و جاذبه دنیا در آنها اثر نموده و آنها را به جهنم میکشاند. اما بعضی خود را از جهنم و از این جاذبهها خلاص میکنند مثل کسانی که خود را از جاذبه زمین آزاد میکنند و در فضا تحت تأثیر جاذبه زمین نیستند، آنها نیز از جاذبه جهنم خود را خلاص میکنند و خود را در پناه لطف خدا قرار میدهند.
آنان آزادند و در فضای بهشت قرار میگیرند. ولی دیگران کم و بیش به آن مبتلا میشوند و گاهی دامن آنان آتش گرفته و دست و پای آنان میسوزد. گاهی نیز خدای نکرده همه وجودشان میسوزد. پس «إِنْ مِنْکُمْ إِلاّ وارِدُها»؛ میتواند اشاره باشد به اینکه همه در این دنیا گرفتار میشوند و تحت تأثیر جاذبههای سوزان و جهنمی آن واقع میشوند؛ ولی کسانی که «سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنی» هستند، از این جاذبههای کاذب نجات پیدا میکنند؛ کسانی که «نَذَرُ الظّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا»؛ هستند و به خود ظلم و ستم میکنند و دل به زرد و سرخهای این عالم میبندند، و با همه وجود در آتش میافتند.
از دیدگاه فرهنگ اسلامی انسانها یا در همین دنیا که باطنش جهنم است، یا در روز قیامت در هنگام عبور از روی پل صراط، وارد جهنم میشوند. مؤمنان با سرعت تمام از روی پل عبور میکنند و گناهکاران در قعر آتش جهنم که در زیر پل صراط قرار دارد، سقوط میکنند. با برداشت و فهمی که از تعابیر قرآن میشود هر کسی کم یا زیاد در مسیر گرفتار شدن در آتش جهنم قرار دارد. اگر کسانی گرفتار این آتش شده باشند باید آنها را نجات داد.
اگر کسانی نیز هنوز بر روی این فضا پرواز میکنند و از روی صراط در حال عبور و در معرض سقوط هستند، باید دست آنان را گرفته و نجات داد. مؤمن وقتی خود را در همچون فضایی ببیند که در معرض سقوط در آتش است، باید به خدای متعال التجاء کند که خدایا مرا نجات بده. معصومین نیز گناهی متناسب با مقام خود دارند.
لوازم اولیه حیات در این عالم، خلاف شأن عبودیت کامل
حضرت امام (ره) در کتاب کشف اسرار فرمودهاند: یک چیزهایی لازمه زندگی این عالم است. اگر کسی مریض و پای او شکسته است و شما به دیدن او میروید، او نمیتواند پای خود را جمع کند. آن شخص احساس شرمندگی میکند.
میگوید: مرا ببخشید که نمیتوانم پایم را جمع کنم چرا که پایم شکسته است! پیداست که او معذور است؛ اما پیش خود شرمنده است، که چرا در مقابل شخص محترمی پای او دراز باشد. هر کس در این عالم آفریده میشود و میآید و زندگی میکند، نمیتواند حق بندگی خدا را آن گونه که باید به جا بیاورد. ناچار حالاتی خواهد داشت وکارهایی انجام خواهد داد، که لازمه زنده بودن او یا زنده ماندن نوع و نسل اوست. خدا نیز راضی است و کسی را مؤاخذه نمیکند که چرا غذا خوردی؟ یا چرا قضای حاجت کردی؟ وِلی خود شخص اگر نسبت به مقام الهی معرفت داشته باشد، پیش خود شرمنده است و میگوید ببخشید! ببخشید! در روایت معروفی از پیغمبر اکرم (ص) نقل شده است: «إِنَّهُ لَیُغَانُ عَلَی قَلْبِی وَ إِنِّی لَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِی کُلِّ یَوْمٍ سَبْعِینَ مَرَّةً» من فضای قلبم تیره و غبارآلود میشود، و برای همین در روز هفتاد بار استغفار میکنم. لازمه این زندگی و معاشرت با اشخاص و توجه به گفت و شنودها و گناهها و آلودگیها، دل و ذهن انسان را تیره و تار میکند.
انسانهایی همچون امیرالمؤمنین (ع) و پیغمبر اکرم (ص) همیشه نمیتوانند آنگونه باشند که در محراب عبادت بودند. با مردم سخن گفته و بحث میکنند. گاهی به این بزرگواران ناسزا گفته و بی احترامی میکنند. آنها را باید تحمل کنند تا تربیت شوند. لازمه زندگی در این عالم ابتلاء به کارهایی است که مناسب شأن عبودیت در پیشگاه الهی نیست؛ و این بزرگواران همین مسائل را برای خود گناه میشمارند و از آنها استغفار میکنند.
نجات از آتش، مهمترین دعای انسان
مهمترین خواسته برای انسانی که قرار است از خدا چیزی بخواهد، این است که آتش جهنم خاموش شده و از این آتش نجات بیابد. تا وقتی انسان میسوزد، نوبت آن نیست که آب و غذا بخورد و با حور العین همنشینی داشته باشد. نخست باید آتش خاموش بشود، و از آتش نجات پیدا بکند.
در بسیاری از روایات وارد شده که گفتهاند اگر دعای مستجابی داشته باشیم، باید چه دعایی بکنیم؟ گفتند نجات از آتش. در فرازی از مناجات شعبانیه علی بن ابی طالب (ع) میفرمایند: خدایا من حاجتی از تو میخواهم که اگر آنرا به من ندهی، هر آنچه غیر آن بدهی، سودی ندارد «وَ هی فَکاکُ رَقَبَتی مِنَ النّار»؛ اگر انسان در باغ بهشت در حال سوختن در آتش باشد، چه فایدهای دارد؟
رهایی انسان از آتش جهنم در ادبیات دینی جایگاه مهمی دارد بر همین اساس در بیشتر دعاها این مطلب تکرار شده است: «أَعْتِقْ رَقَبَتی مِن النّار»؛ «أَنْ تُعْتِقَ رَقَبَتی مِن النّار»؛ «أَنْ تَفُکَّ رَقَبَتی مِن النّار؛ فَکاکُ رَقَبَتی مِن النّار»؛ گردن مرا از آتش آزاد کن! اعتقاد بر این این است که وقتی انسان گناه میکند آتش بر او مسلط میشود. این بلایی است، که خود انسان بر جان میخرد.
دعاهای ما، قرائت دعاست نه خواستن از خدا
درباره «فکاک رقبه»؛ یا «عتق رقبه»؛ در دعاها و مناجاتها تأکید شده است. باید توجه داشته باشیم که آنچه در دعا مطرح میکنیم واقعاً از خدا میخواهیم و معرفت و شرایط روحی اهل مناجات را داریم یا اینکه تنها به قرائت آن اکتفا کردهایم. اگر کسی همچون بزرگان دین و اولیا دعا و مناجات داشته باشد، باید به او تبریک گفت.
در غیر این صورت همچون مؤذن شهر حِمص که میگفت: به قول مسلمین «اشهد ان لا اله الا اللّه»؛ ما نیز برای دعا خواندن، میگوئیم خدایا بندگان برگزیده تو چنین دعا کردهاند. وقتی دعای کمیل میخوانیم میگوئیم خدایا علی (ع) این گونه میگفت. آیا ما نیز میتوانیم بگوییم «فَهَبْنی صَبَرْتُ عَلی عَذابِکَ فَکَیْفِ أَصْبِرُ عَلی فِراقِکَ؟»؛ ما آیا فراق خدا را میدانیم چیست؟ میدانیم چقدر سخت است؟ در درون خود باید بگوییم که خدایا علی این گونه فرموده است. عقل ما به آن نمیرسد!
در دعا همت عالی باید داشت
علاوه بر ان باید در دعا همت عالی نیز داشت. یکی از سخنرانان در پایان سخنان خود دعا میکرد: خدایا از خلقت حضرت آدم تا پایان جهان هرچه به بندگان خوب خود دادی به ما نیز عنایت فرما. این نشانه همت بلند و؛ معرفت به رحمت واسعه الهی است. با اجابت این دعا از خدا چیزی کم نخواهد شد. اگر خدا همه آن چه به همه بندگان خوب خود، در طول تاریخ داده است، به یک نفر بدهد، از خزانه؛ الهی کم نمیشود.
دعا، جای استدلال نیست
کلام و سخن انواعی دارد. مقتضای هر مقام یک نوع تکلم و سخن گفتن است. در مقام بحث و استدلال و اثبات حجت باید روش کلام، عقلی و فلسفی باشد. در قرآن نیز در محل بحث عقلی، خداوند اقامه برهان میکند. اینکه عالم خدایی دارد و همه چیز در اختیار اوست و هیچ کسی از خودش چیزی ندارد. اینها نیازمند براهین و استدلال است. در کتابهای فلسفه و کلام نیز این گونه استدلالها برای براهین نقل شده است.
یک نوع دیگر کلام، کلام جدلی است؛ یعنی سخنگو در مقام اثبات برهانی نیست. بلکه میخواهد فرد را در بحث مغلوب کند. میگوید تو باید براساس مبانی خودت این را بپذیری. قرآن از این نوع سخن گفتن نیز دارد. این نیز یک نوع سخن گفتن است. اعرابی که از داشتن دختر شرم داشتند، «وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ * یَتَواری مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ» وقتی به کسی خبر میدادند که خانم تو دختری زاییده، چهره او سیاه میشد و از مردم فرار میکرد از خجالت به میان مردم نمیآمد. خدا به چنین مردمی میگوید شما که دختر را این گونه میدانید پس چرا برای خدا دختر قائل هستید؟! آنها میگفتند ملائکه دختران خدا هستند «أَصْطَفَی الْبَناتِ عَلَی الْبَنِینَ، أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنْثی» خدا میگوید: شما پسر داشته باشید و من دختر داشته باشم؟؛ «تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزی» ۱۴؛ عجب تقسیم ناعادلانهای است! این یعنی محکوم کردن طرف بر اساس منطق خود او. این استدلال و برهان نیست.
این یک سبک سخن گفتن خاص در مقام احتجاج است که به آن «مجادله»؛ میگویند برای آنکه به کسی بفمانند که اشتباه میکرده، با او به شیوه «جدل»؛ سخن میگویند، تا بفهمد مبنای عقیده او غلط است.
به رحم آوردن خدا در دعا
انواع دیگری از سخن گفتن؛ نیز وجود دارد. یکی از سخن گفتنها سخن در مقام مناجات است، که گاهی در مقام «استرحام»؛ است؛ یعنی انسان برای آنکه از رحمت خدا بیشتر بهرهمند بشود، با خدا به گونهای سخن بگوید که خدا را بر سر لطف بیاورد، و رحمت خدا فوران کند. این گونه تعبیرات در دعاها، نظیر دعای کمیل آمده است «من که در مقابل یک بلای ساده دنیا تحمل ندارم، و درد اندکی را نمیتوانم تحمل کنم؛ آن وقت چگونه آتشی را که خشم تو آن را افروخته، میتوانم تحمل کنم؟»؛ این سخن برای «استرحام»؛ است.
اگر این بحث استدلالی بود، خدا جواب میدهد کهای انسان! تو زمانی که گناه میکردی، میخواستی به فکر عذاب باشی. ما چند بار به تو گفتیم، که گناه نتیجهای جز آتش ندارد! این سخن استدلالی است. اما در مقام مناجات این گونه بحث کردن، مناسب نیست. در دعا باید به گونهای سخن گفت که خدا بر سر رحم بیاید، به حسب تصورات ما. خدا نیز دوست دارد که بنده این گونه با حالت تضرع و خشوع صحبت کند. چرا که همه دعا و عبادات برای این است تا بنده، بندگی و بیچارگی خود را درک کند. این است که انسان را بالا میبرد.
ناز کردن و تهدید، در دعا
در مقام مناجات گاهی لحن سخن، لحن «ناز»؛ و «دلال»؛ است. میگوید خدایا اگر مرا به جهنم بیافکنی به اهل جهنم میگویم که من خدا را دوست داشتم، و او؛ دوست خود را در جهنم افکند. گویا در این فراز خدا را تهدید میکند. در اینجا دعا کننده، انتظار دارد که خدا بگوید: هرگز این کار را نکن.
اگر این کار را انجام ندهی تو را به جهنم نمیبرم! هر کدام از این انواع سخنها مقام مناسب خود را دارد. نباید گفت که دعاها برهانی نیست و مغالطه است. نوع کلام در دعا، کلام دیگری است.
در دعا، برای همه بخواهیم
حکمت خدا بر این است تا کسانی مریض و کسانی فقیر و کسانی گرفتار باشند. این جهان، عالم امتحان است. با این حال در دعا میگوئیم: «الّلهُمَّ أَغْنِ کُلَّ فَقیر؛ الّلهُمَّ أَشْبِعْ کُلَّ جائِع، الّلهُمَّ أشْفِ کُلَّ مَریض»؛ وقتی از خدا میخواهیم که مشکل همه بیماران و فقیران را حل نماید برای آن است که میخواهیم بگوییم احساس من این است که خیر همه را میخواهم. من نسبت به هیچکس نظر بد ندارم. خدایا به من عاطفهای دادی که خیر همه انسانها را بخواهم. همه اینها مشروط به مصلحت توست.
ولی آن چه به من، به عنوان بندهای که عاطفه انسانی و خدادوست را به او دادی مربوط است، آن است که برای همه خیر بخواهیم. ما میگوئیم خدایا ما را از آتش جهنم نجات بده، و در هر شب که کسانی را نجات میدهی، ما را نیز از زمره آنها قرار بده، این دعا به این معنا نیست که هر شب خدا با قرعهکشی عدهای را از جهنم نجات میدهد، کار خدا بیحکمت نیست.
این بدان معناست که ماه رمضان را وسیلهای قرار داده تا در هر شب، عدهای تنبه پیدا کرده و توبه نموده و امید بیشتری به خدا پیدا کنند و تضرع و زاری و اعمال خیر انجام دهند تا به برکت اعمال نیک خود مستحق نجات از آتش شوند.
منبع: مهر