یکی دیگر از حامیان روشنفکر رضاخان، «محمدعلی فروغی» بود.

به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان، یکی از حامیان جدی رضاشاه روشنفکران و تجددخواهان بودند. آن‌ها معتقد بودند تنها راه ترقی ایران، غرب‌گرایی در سایه یک دولت اقتدارگراست؛ بنابراین گروهی از روشنفکران عصر قاجار، رضاخان را که دارای شخصیتی مستبد و خودخواه بود، پادشاهی تجددخواه و منجی آرمان‌های خود دانستند و تمام تلاش خود را انجام دادند تا او را شاه ایران کنند.

روشنفکران در ادامه مناصب گوناگونی در رژیم پهلوی برعهده گرفتند و با آن رژیم همراه شدند تا با استفاده از قوه قهریه در فرهنگ و اندیشه جامعه ایرانی رسوخ پیدا کنند. به همین دلیل دوران رضاخان را می‌توان بهترین دوران برای روشنفکران دانست. پهلوی اول در خدمت روشنفکران بود، اما خدمات متقابل روشنفکران و رضاشاه پس از مدتی به نقطه پایان رسید و وضعیت به گونه‌ای دیگر رقم خورد.

روشنفکران که از دوره مشروطه در آرزوی دستیابی به تجدد بودند و راه تحقق آن را ایجاد یک دولت مرکزگرا می‌دانستند، پس از کودتای ۱۲۹۹ که با حمایت انگلیسی‌ها صورت گرفت، نگاه‌شان به سوی کودتاگرایان به خصوص رضاخان میرپنج معطوف شد. از این رو مدت کوتاهی پس از کودتا به پیشنهاد یکی از طرفداران و نزدیکان رضاخان، شورای مشورتی با عضویت روشنفکران و به منظور حمایت از رضاخان شکل گرفت که اعضای آن تقی‌زاده، مشیرالدوله، مستوفی‌الممالک، مخبرالسلطنه و میرزا یحیی دولت‌آبادی بودند.

«سیدحسن تقی‌زاده» از چهره‌های برجسته روشنفکری در آن دوره بود که می‌گفت که ایران باید ظاهراً و باطناً و جسماً و روحاً فرنگی‌مآب شود و بس. تقی‌زاده و همفکرانش رضاخان را بهترین مجری برای نظریه «قبول بلاشرط تمدن اروپایی» یافتند و ظهور فردی مقتدر و نوسازگرا را راه‌حل فوری نجات ایران دانستند. آن‌ها معتقد بودند که در نبود مشروطه‌ی خوب، اداره‌ی استبداد خوب، ترقی‌طلب و تمدن‌دوست که فرنگی‌ها آن را «استبداد منور» می‌گفتند، تنها شیوه حکومتِ «مفید و موافق صلاح» برای جامعه ایرانی است.

تقی‌زاده سپس در دوران پهلوی اول، عهده‌دار مسئولیت‌های مهمی همچون وزارت امور خارجه، وزارت راه و وزارت دارایی شد و نقش مهمی در جهت‌دهی فکری و برنامه‌ریزی برای رضاشاه ایفا کرد. تقی‌زاده همواره از رضاشاه با احترام صحبت می‌کرد.

یکی دیگر از حامیان روشنفکر رضاخان، «محمدعلی فروغی» بود. او تفکرات باستان‌گرایی داشت و سپس به ایدئولوگ بزرگ پهلوی تبدیل شد که سیاست‌های فرهنگی آن رژیم برمبنای دیدگاه‌های فروغی تدوین شد. او همچنین برای مدتی نخست‌وزیر دوره پهلوی اول بود. فروغی در نطق تاج‌گذاری رضاشاه، او را پادشاهی پاک‌زاد و ایرانی‌نژاد خواند و او را با شاهان باستانی ایران هم‌تراز دانست. او در نطقش گفت: «شاه پهلوی وارث بدون شک تاج کی و تخت جم و احیاکننده ملک دولت است.»

عبدالحسین تیمورتاش، حسین کاظم‌زاده ایرانشهر، علی‌اکبر سیاسی، محمود افشار، احمد کسروی، مرتضی (مشفق) کاظمی و علی‌اکبر داور نیز از دیگر روشنفکرانی بودند که رضاشاه را مورد حمایت خود قرار دادند. کاظم‌زاده نقش مهمی در شکل‌دهی فضای ذهنی ایرانیان داشت و دستیابی به تجدد را تنها با ظهور فردی اقتدارگرا انجام‌پذیر می‌دانست. افشار نیز مدافع نوسازی و ناسیونالیسم آمرانه بود. کاظمی هم نوشت: «دیکتاتور عالِم، دیکتاتور ایده‌آل‌دار با هر قدم خود چندین سال سیر تکامل را پیش می‌برد.» کاظمی معتقد بود که دیکتاتور ایده‌آل‌دار باید با زور و حبس و قتل و سرنیزه زمینه انقلاب بزرگ اجتماعی را فراهم کند و جراید، مجلس و قدرت علما و سنت را در هم شکند. همچنین داور از جمله افرادی بود که پیشنهاد فرماندهی کل قوایی سردار سپه را با دوستانش پیگیری کرد و زمینه‌های پذیرش آن را در میان نخبگان و جامعه فراهم ساخت.

حزب تجدد که موسسان آن داور، تیمورتاش و تدین بودند از حامیان انتقال سلطنت به پهلوی بود. آن‌ها به این نتیجه رسیده بودند که اصلاحات را نه با توسل به توده‌ها بلکه باید از طریق اتحاد با نخبگان قدرت ترجیحاً با مرد قدرتمندی مانند رضاخان ممکن سازند.

همچنین برخی از شاعران و نویسندگان روشنفکر در اشعار و نوشته‌های خود به حمایت از رضاخان پرداختند. یحیی دولت‌آبادی رضاخان را چشم روشنی ملیون اصلاح‌طلب دانست و نوشت: «اصلاحات اساسی... که منظور نظر ملیون است جز در سایه قدرت و قوت دولت رضاخان صورت نمی‌پذیرد.»

رضاخان نیز استقبال بسیاری از روشنفکران کرد. او پیش از آنکه به پادشاهی برسد در سال ۱۳۰۰ در دیداری با اعضای انجمن ایران جوان که اعضای آن جوانان تحصیل‌کرده غرب بودند، گفت: «حرف از شما، ولی عمل از من خواهد بود... به شما اطمینان، بلکه بیش از اطمینان، به شما قول می‌دهم که همه این آرزو‌ها را برآورم و مرام شما را که مرام خود من هم هست، از اول تا آخر اجرا کنم.» رضاخان با اتکا بر ایرانی بودن و برخورد سخت و خصمانه‌ای که با دین داشت، بستر خوبی برای ترویج دیدگاه‌های روشنفکران به وجود آورد.

البته گروهی از روشنفکران، مدرنیزاسیون رضاخان را ناقص و نوعی از دیکتاتوری روشنگر و استبداد منور دانستند. آن‌ها انتظار داشتند مدرنیزاسیون سیاسی مانند آزادی و حقوق اجتماعی افراد هم به رسمیت شناخته شود. اما دسته دیگر روشنفکران خواسته‌های خود در خصوص حکومت قانون، آزادی و لیبرالیسم را کنار گذاشتند و دست شاه را در سرکوب مخالفان باز گذاشتند و از وحشی‌گری‌های او چشم‌پوشی کردند.

** استبدادی که دامن روشنفکران را هم گرفت

در ادامه نیز روشنفکران و تجددخواهان با جنایت‌های رضاشاه همراه بودند. قانون استعماری «کشف حجاب» با همکاری آن‌ها در کشور اجرا شد و آن‌ها به رضاشاه جهت‌گیری دادند تا تفنگ را کجا به کار ببرد. «علی‌اصغر حکمت» روشنفکری است که در این ماجرا نقش مهمی داشت. او در کابینه محمود جم وزیر معارف بود و به دستور رضاشاه مسئول تامین مقدمات قانون کشف حجاب شد.

حکمت اقدامات رضاخان در حوزه زنان را «برکات و سعادات پرده‌گشایی زنان ایران» نامید و نوشت: «این رسم (حجاب) نه تنها برخلاف تمدن است بلکه برخلاف قانون طبیعت است، زیرا که در دنیا هیچ دو جنس ذکور و اناث در نباتات و حیوانات خلق نشده که جنس ماده از جنس نر روی خود را پنهان کند...» در مراسم کشف حجاب رضاخانی نیز زنان روشنفکر و تحصیل‌کرده‌ای همچون صدیقه دولت‌آبادی، فاطمه سیاح، هاجر تربیت و... کشف حجاب کردند.

همایش زنان بی‌حجاب مقامات عالی مملکت نیز به پیشنهاد حکمت برگزار شد که پس از آن کشف حجاب رسمی شد و ماموران شهربانی با زور چماق زنان را در کوچه و خیابان وادار به برداشتن حجاب کردند.

البته برخورد سخت و خشن رضاخان دامن روشنفکران را هم گرفت و اختناق در دوره پهلوی اول، برخی از روشنفکران را منزوی کرد و امکان تعامل با حوزه عمومی از آن‌ها گرفته شد. برخی از آن روشنفکرانی هم که به دربار و دولت راه یافته بودند همچون تیمورتاش از خطر دیکتاتوری رضاشاه در امان نماندند. تیمورتاش اگرچه نقش مهمی در به قدرت رسیدن رضاشاه داشت، اما در سال ۱۳۱۲ هنگامی که نماینده‌ای از طرف دولت شوروی برای آزادی او به ایران آمده بود، توسط پزشک احمدی شکنجه‌گر معروف دوره پهلوی اول به قتل رسید. علی‌اکبر داور هم که وزیر عدلیه و سپس وزیر مالیه دولت پهلوی بود، یک هفته قبل از رفتن به سوئیس برای دفاع از لغو قرارداد دارسی برکنار و تحت تعقیب قرار گرفت. اما قبل از آنکه رضاشاه او را به زندان بیاندازد، خودکشی کرد و در بهمن ۱۳۱۵ درگذشت. داور در انتقال قدرت به رضاخان میرپنج نقش مهم و اثرگذاری داشت که از او به عنوان کارگردان نمایش انتقال سلطنت یاد می‌شود.

البته نباید از نظر دور نگه داشت که پیوستن روشنفکران به بدنه کارگزاران رژیم پهلوی موجب شد تا اصلاحاتی در برخی امور مانند نوسازی دستگاه قضایی توسط علی‌اکبر داور انجام بگیرد. اما روشنفکران در دفاع از حق و آزادی که مدعی آن بودند، موفق عمل نکردند و نتوانستند آزادی و قانون را بر ایران حاکم سازند.

** عاقبتِ طلب تجدد از یک قلدرِ بی‌سواد

رضاخان میرپنج برای به قدرت رسیدن و مشروعیت یافتن در کشور نیازمند یک قدرت نرم و پشتیبانی در بین نخبگان جامعه بود. از این رو با راهنمایی آن‌هایی که به قدرت رسیده بود، خود را به روشنفکران که در آرزوی تجدد و دستیابی به تمدن غرب بودند، کرد. روشنفکران هم اگرچه می‌دانستند که رضاخان خوی دیکتاتوری دارد و طرفدار آزادی‌های سیاسی نیست، اما، چون او را به قدرت رسیده از سوی انگلیس می‌دانستند و مدل توسعه غرب آن‌ها را کور کرده بود، با او همکاری کردند و بدنه دولت‌های او را شکل دادند.

آن‌ها برای مدتی همکاری‌های خوبی داشتند و توانستند با نهاد دین و روحانیت در جامعه ایران برخورد‌های خشن و سختی داشته باشند که به طور نمونه می‌توان به کشتار مردم دین‌دار در مسجد گوهرشاد اشاره کرد. روشنفکران طرح و ایده می‌دادند و رضاشاه اجرا می‌کرد، اما به تدریج و با محکم‌تر شدن جای پای رضاشاه در حکومت و قدرت، روشنفکران کنار زده شدند و برخی از آن‌ها پاداشِ مرگ دریافت کردند؛ بنابراین روشنفکران و رضاشاه که در ابتدا اعلام کردند دولت متمرکز به وجود خواهند آورد و ایران را براساس الگوی غرب نوسازی خواهند کرد، وضعیتی به وجود آوردند که نتیجه آن وابستگی دولت ایران به غرب و تکیه حکومت بر قدرت قهری ارتش آن هم نه در برابر بیگانگان بلکه در برابر مردم بود.

اما نکته تعجب برانگیز در پایان این گزارش این است که روشنفکران، تجدد و نوسازی را از فردی بی‌سواد و دانشگاه نرفته طلب می‌کردند. آن‌ها انتظار داشتند او ایران مدرن و نوین را بر اساس تجدد بنا بگذارد؛ رضاخانی که درس نخوانده بود و در یک محیط کاملاً نظامی و خشن رشد کرده بود.

به عبارت دیگر رضاخان قلدر در قد و قواره معماری ایران نبود که روشنفکران غربگرا پای او را به میان اهالی مطبوعات و روزنامه‌نگاران باز کردند، مجلس شورای ملی را در طرفداری از او بسیج کردند، نقش بسیار مهمی در به سلطنت رسیدن او ایفا کردند و در ادامه نیز به بدنه حکومت او پیوستند. در نهایت هم خود قربانی آن رژیم شدند و به دلیل جاه‌طلبی‌ها و سوظن‌هایی که رضاشاه داشت از عرصه سیاسی کشور حذف و برخی محکوم به قتل و مرگ شدند.

منبع:مشرق

انتهای پیام/

برچسب ها: روشنفکری ، رضاخان
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.