به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، ارزیابی سیاست به اصطلاح بیطرفی رضاشاه در جنگ جهانی دوم، از ضرورتهای فهم شرایط کشور در شهریور ۱۳۲۰ به شمار میرود. بسا تاریخپژوهان، از اساس در اتخاذ واقعی چنین رویکردی، تردید روا داشته و تعلل رضاخان در اخراج اتباع آلمان را دلیلی بر تصور وی در پیروزی آلمان بر روس و انگلیس قلمداد کردهاند. در گزارش زیر تلاش شده است تا ابعاد این رویداد، شفافتر شود. امید آنکه تاریخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
در چند و، چون یک اعلام بیطرفی!
با شروع جنگ جهانی دوم، ایران اعلام بیطرفی کرد که به زعم برخی از حامیان رضاشاه، نشان از تدبیر و تلاش او برای دورکردن ایران از عوارض جنگ بود. اما نگاهی به رویدادهای شش ماه نخست سال ۱۳۲۰ چیز دیگری را نشان میدهد، چه اینکه «در جنگ جهانی دوم، ایران بی طرفی را پیشه خود ساخت، ولی توجه لازم به سیاست جهانی و تحولات آن مبذول نگردید و بیگانگان بهانههایی یافتند که به کشور ایران بیرحمانه هجوم آورده و مصائب جدیدی برای مردم ایران به وجود آورند. اگر یک سیاست واقعبینانهای گرفته شده بود... بهانهای برای هجوم ارتش خارجی موجود نمیگشت.
به هر حال جنگ جهانی دوم، ایران را دچار حکومتی کرد که به غلط آن را دموکراسی نامیدند.» (۱) این بیطرفی به هر دلیلی که اتخاذ شده باشد، در برههای از زمان، از جانب متفقین به فال نیک گرفته شد، زیرا از ظهور رشیدعالی گیلانیها (۲) در ایران به پشتوانه آلمانها جلوگیری میکرد.
با این همه پس از مطالبه ۴ میلیون پوندی تفاوت قیمت نفت ایران از انگلیس (۳) طرح ملی کردن شرکت نفت و اداره آن توسط آلمانیها، کوتاه نیامدن شاه از ارتباط با آلمانیها برای توسعه صنعتی ایران و پررنگ شدن نام آلمان در ایران، دیگر بیطرفی ایران در نظر متفقین رنگ باخت: «دولتهای آلمان و عراق... از دولت ایران خواستند که آبراه شطالعرب را روی ناوهای جنگی بریتانیا مسدود نماید، ولی دولت ایران این درخواست را نپذیرفت... به گفته بولارد رضاشاه امیدوار بود که ما {انگلیس} برای کمک بدانها، هرآنچه در توان داشته باشیم، مبذول خواهیم داشت. شاه حاضر بود در صورت برخورداری از حمایت نظامی بریتانیا، در برابر آلمانیها ایستادگی کند. بولارد به عامری اظهار داشت که دولت مطبوع وی در محدوده ضرورت نظامی، به دولت ایران کمک خواهد کرد...» (۴)
دست به دست شدن سیاست خارجی ایران بین آلمان و انگلیس!
هرچند که رضا شاه در مورد عدم همکاری با آلمان مانند مورد فوق آمده را در کارنامه خود دارد، اما پادشاه آنقدر از تلافی آنها ترسیده بود که نیاز به دلداری انگلیس پیدا کرد! این دست به دست شدن سیاست خارجی ایران بین آلمان و انگلیس، آنقدر زننده بود که هر کشوری را وسوسه مینمود تا کامی از آن بجوید: «رضاشاه در آن روزها نه فقط از انگلیسیها و روسها، بلکه از آلمانیها هم نگران بود و میترسید عوامل آلمان در تأسیسات نفتی و خطوط ارتباطی ایران... دست به خرابکاری بزنند و بهانهای به دست انگلیس و روس بدهند...» (۵) در وانفسای تصمیمگیری ایران بین بیطرفی و متمایل شدن به سمت یکی از قدرتهای جهانی، این شوروی و انگلیس بودند که برگ برنده را که همان ترس شاه از بر باد رفتن نفت جنوب بود را رو کرده و بهانه حضور تعداد فراوان ۷۴۰ نفری (۶) آلمانیها در ایران را گرفتند که از نظر ایشان همگی جاسوس بودند و نازی! در حالی که «سفارت آلمان که از اوایل مرداد ماه بنا بر تقاضای دولت ایران، برای تقلیل عده آلمانیها به بعضی از آنها دستور داده بود که وسائل مراجعت خود را فراهم آورده به تدریج حرکت کنند و... همینطور از طرف دولت اقدام به عمل آمد و آلمانیها به دستجات چند نفری، از تهران حرکت کرده بودند...» (۷)، اما بهانهجوییهای متفقین که پشت آن ترس از شکست شوروی، ترس از دست دادن عراق و هند و رسیدن دست آلمان به منابع نفتی ایران پنهان بود، ادامه داشت.
تبدیل تهدید اقتصادی متفقین به تهدید نظامی!
رضاشاه که همچنان سر در زیر برف داشت و نمیدانست که متفقین، شاهد دم خروس بیرون زده از پشت لوای بیطرفی ایران هستند، به ظاهر قبول کرد که آلمانیها را از ایران اخراج کند. اما کدام اخراج؟ خروج تنها ۱۰ تبعه آلمان طی یک هفته؟! متفقین که حرکت امیدبخشی از ایران ندیده و از طرفی خوشحال از ناتوانی ایران در اخراج آلمانیها بودند، این بار تحریم اقتصادی را روی میز گذاشتند!
با وجود هشدارهای علی منصور نخستوزیر ایران، باز هم رضاشاه به توطئه وقعی ننهاد تا جایی که تهدید اقتصادی آن کشورها، تبدیل به تهدید نظامی شد و «کابینه جنگی بریتانیا در ۲۲ ژوییه تصمیم گرفت که در عین حال که هنوز طرق مختلفی جهت اعمال فشار اقتصادی بر ایران تحت بررسی است، تدارک لازم جهت یک اقدام مشترک انگلستان و شوروی نیز آغاز شود...» (۸) حالا شاه ایران کم کم متوجه جدی شدن تهدیدها شد، زیرا درد کشته شدن با گلوله صربی را بیشتر از مردن به خاطر گرسنگی حس میکرد، ولی هنوز امید به آمادگی نظامی لشکر بدون روحیه خود داشت!
بیتأثیری پروژه «آلمان هراسی» بر رضاخان!
انگلیس همچنان تقاضای اخراج آلمانیها را تکرار میکرد، هرچند اقدام یا بیتوجهی ایران، دیگر تأثیری در تصمیم انگلیس به حمله نظامی نداشت! زیرا آلمان روز به روز در روسیه پیشروی میکرد و به منابع نفتی جنوب ایران نزدیکتر میشد! زمانی که به گفته ریچارد استوارت، رضا شاه هنوز در مورد انگیزه اصلی روس و انگلیس متحیر بود، (۹) روسیه با اقدام نظامی مشترک با انگلیس موافقت کرده و «مایسکی خاطرنشان ساخت که حق نقل و انتقال نیروها و تجهیزات نظامی شوروی، توسط راهآهن سراسری ایران نیز باید جزء خواستههای دولتین منظور گردد...» (۱۰) این یعنی دیگر بازی تمام شده و فرصت رضاشاه برای دست برداشتن از جانبداری پنهانی از آلمان به پایان رسیده است.
او باید پیشتر از اینها، بنا به اصل بی طرفی که مدعی آن بود، عمل میکرد تا بهانهای دست دوست قدیمی و دشمن جدیدش ندهد! اما افسوس که توهم صنعتی کردن کشور پابرهنهها، آن هم توسط آلمان همنژاد (!) شاه را رها نکرد. تا جایی که نقشه ایجاد آلمانهراسی نیز روی او جواب نداد!
به هیچ گرفتن قزاق، توسط دولتین روس و انگلیس
در روزهای پایانی مرداد ۱۳۲۰ که انگلیس آماده حمله نظامی به ایران میشد، آلمان موافقت کرد که اتباعش را از ایران بازگرداند. رضاشاه نیز پذیرفت که متفقین از راهآهن سراسری ایران استفاده کنند، البته به شرط پرداخت هزینه. همه اینها نوید یک آرامش نسبی در روابط بین انگلیس و آلمان با ایران را میداد. اما واقعیت چیز دیگری بود. برخلاف تفکر پادشاه به اصطلاح آریایی که انگلیس را ابرقدرت میدانست، این کشور تن به منشور آتلانتیک داده و صحنه را برای حضور امریکا خالی کرده بود.
حالا این قدرت سابق برای کمتر خورد شدن، میبایست دست یاری روسیه را گرفته و ایران را فدای عدمتضعیف متفقین کند. اما شاه ایران، همچنان امیدوار به دشمنی این دو کشور بود. در حالی که از این دشمنی، جز در خیال رضاشاه اثری در واقع دیده نمیشد! پس از گذشت پنج روز از اولتیماتوم جدی انگلیس و روسیه به ایران، شاه بالاخره پاسخ آن را داد: «در این یادداشت که فقط به زبان فارسی نوشته شده بود، دولت ایران ضمن اظهار خرسندی از ابراز تمایل و علاقه دولت انگلستان نسبت به حفظ رویه دوستی با ایران، به انگلیسیها اطمینان میداد که مخصوصاً این اواخر در نتیجه همین عمل، از شماره اتباع بیگانه در ایران کاسته شده و به زودی نیز تعداد آنان، به میزان قابل توجهی تقلیل خواهد یافت... معهذا ایران حاضر نیست هیچگونه پیشنهادهایی را که برخلاف سیاست بیطرفی یا حق حاکمیت دولت باشد، بپذیرد....» (۱۱)
برخلاف انتظار، رضاشاه همچنان به خیالپردازیهای آریایی آلمان، امیدوار بود و در آن نامه کذایی نیز به بیطرفی ایران تظاهر میکرد! اصراری کودکانه و از سر خوشخیالی و بیاطلاع از تراکنشهای دول غربی که حتی ذرهای بر تصمیم انگلیس و روس تأثیر نداشت! این عدم واکنش متفقین، شاه را بر آن داشت که دوباره از امریکا، درخواست دخالت به نفع ایران نماید؛ بنابراین «وزیر مختار ایران در واشنگتن... با رئیس اداره خاور نزدیک وزارت خارجه امریکا ملاقات کرد.
شایسته با مقایسه و تشبیه تحولات اخیر با معاهده ۱۹۰۷ روس و انگلیس و تقسیم ایران اصرار داشت که اغراق در تعداد اتباع آلمانی مقیم ایران، جز بهانهجویی جهت اشغال کشور، تعبیر دیگری ندارد. دولت ایران طبعاً انتظار دارد که ایالات متحده از پشتیبانی معنوی و در صورت امکان کمک مادی خود به ایران دریغ نکند...» (۱۲) رضاشاه همزمان با پیغامهای دیپلماتیک خود، نظری هم به شرایط دفاعی کشور در مرزهای کشور افکند، امری که پیشاپیش بیهوده مینمود: «رضاشاه همزمان با رد و بدل شدن این یادداشتها، احساس خطر کرده و دستور اعزام نیرو به نزدیکی مرزهای ایران و شوروی و تدارکات جنگی در جنوب را صادر کرده بود...» (۱۳) شاه با آنکه امیدی به ارتش خود نداشت، حدود ۷۰ هزار سرباز بیچاره را به شمال و جنوب ایران فرستاد تا به قول حسین فردوست برای خود تاریخسازی کند و مانع از شناخت حقیقتِ قهرمان پوشالی گردد!
و سرانجام حمله نظامی به ایران
بالاخره سوم شهریور فرارسید و حدود ساعت ۴ صبح، یعنی تنها ۱۰ دقیقه قبل از شروع حمله متفقین به ایران، سفرای روس و انگلیس، نخستوزیر ایران را از خواب بیدار و از این تصمیم مطلع کردند: «کشور ایران از شمال، مشرق و جنوب و از زمین و هوا و دریا، مورد حمله ارتش روس و انگلیس قرار گرفت و در طول چندین ساعت بمباران هوایی و حملات زمینی، اکثر پادگانهای مرزی و کل نیروی دریایی منهدم و ماشین جنگی ارتش سان و رژه از کار افتاد...» (۱۴) علی منصور نخستوزیر ایران، آنقدر از اعلیحضرت حساب میبرد که جان عدهای از ایرانیان را فدای خواب ملوکانه کرده و پس از دو و نیم ساعت، به سعدآباد رفته و خبر حمله را به عرض همایونی رساند.
اعلیحضرت پس از شنیدن این خبر، آنقدر عاجز شد که حتی دیگر نتوانست برای ساعتی، خودرأیی خود را حفظ کند و دست به دامن شورای مخصوص شد و گویی آن مجسمه قدرت، در همان ساعت ۶ و ۳۰ دقیقه سوم شهریور، فروریخت! رضاشاه دانسته بود که سیاست بیسیاستی خودش، کشور را به روزی کشانده که انگلیس بتواند کاری با ایران کند که هیتلر با بلژیک و موسولینی با یونان نکرد! جدا از اینکه سیاست بیطرفی برای ایرانی -که ارتشی با قدرت مقاومت تنها چند ساعت در برابر دشمن را داشت- سیاستی درست بود یا خیر، در عین حال پایبند نبودن شاه مملکت به تصمیمات خودش، جای بسی تعجب داشت! رضاخان آنقدر در محاصره افکار آلمان دوستانه خودش بود که کسی را یارای نفوذ بر آن نبود.
در حقیقت ایران نه تنها بیطرف نبود، بلکه آشکارا از موفقیتهای آلمان هم نژاد در جنگ، خرسند میشد! یعنی حتی سعی نشد که ظاهر فریبی کند یا سیاستی مانند سوئد: «که علیالظاهر در عین رعایت بیطرفی، تسهیلات ترانزیت مهمی در اختیار نیروهای آلمانی قرار داده بود...» (۱۵) را در برابر انگلیس و روس در پیش بگیرد تا مردم خسته کشورش را یک قدم دیگر به ورطه نابودی و ذلالت نکشاند! شاه که اینک خود را مخلوع میدید، به صندلی چوبی کاخ سعدآباد تکیه داده و احتمالاً به خوشخیالی و سیاستهای بیپشتوانه و مستبدانه خود نگریسته و در دل میگریست! سیاستهایی که نه تنها ملتی را نابود ساخت، بلکه دشمن را تحریک و به فکر تلافی انداخت! آری! انگلیس تلافی کرده بود!
برگ آخر
آنان که رضا خان را در آخرین روزهای سلطنت دیدهاند، عمدتاً او را در لاک خویش فرو رفته توصیف میکنند. او طی این مدت، تنها دنبال فرصتی بود که خود را از این مخمصه رها سازد و ایران را ترک گوید: «در آغاز جنگ جهانی دوم، دولت ایران اعلام بیطرفی کرد و رضاشاه و حکومت ایران میل داشت که بیطرف بماند، ولی متأسفانه روز ۳ شهریور بدون اطلاع و یکمرتبه ساعت ۴ صبح، قشون روس و ارتش انگلستان وارد ایران شدند.
در آن موقع رضاشاه، که در اوج قدرت بود...، یکمرتبه از خود ضعف و ناتوانی نشان داد بهطوری که سهمرتبه خیال داشت از تهران فرار بکند، تا بالاخره ۲۵ شهریور، فروغی به او پیشنهاد کرد استعفا بدهد...». این اما، تنها نیمی از ماجرا بود! نیم دوم ولیعهد ۲۱ ساله او بود که تا تسلط کامل بر امور، راهی دراز در پیش داشت. او در آن روزها، موجودی کاملاً منفعل و در انتظار دستگیری انگلیس و امریکا مینمود، راهی که تا پایان سلطنت نیز در حال پیمودن آن بود: «محمدرضاشاه در آن وقت، به سن ۲۱ سالگی بود و تمام عمر تحت فشار یک پدر خیلی مقتدر و قوی و سختگیر بود... در آن موقع تحت نفوذ مادرش و خواهرش اشرف بود... وقتی که او به سلطنت رسید، بغض و دشمنی و عداوت مردم با این فامیل زیاد بود. روزی نبود که تمام روزنامههای تهران، مملو از حمله و شکایت مردم نباشد.
تمام این اوضاعی که در مملکت پیدا شده بود، حضور قشون خارجی، اینها تمام یکمرتبه در مقابل یک جوان ۲۱ ساله که هیچ در کارها تجربه و دخالتی نداشته است، البته او را به کلی از همان وهله اول، ترسو و بیاراده بار آورد.» (۱۶)
پینوشت:
۱-اعظام قدسی، حسن، کتاب خاطرات من، تهران: کارنگ، ۱۳۷۹ ش، جلد دوم، ص ۶۳۱،
۲- در قضایای انقلاب عراق در بهار ۱۳۲۰، که دولت رشید عالی گیلانی به محور برلن و رم ملحق شد و بر ضد انگلیس قیام کرد... (صفایی، ابراهیم، رضاشاه کبیر، تهران: وزارت فرهنگ و هنر، ۱۳۵۴ ش، ص ۳۹۷)
۳-انگلیسها از پرداخت این ۴ میلیون پوند طفره میرفتند، اعلیحضرت رضا شاه فشار میآوردند. در همان موقع که وقایع دنکرک پیش آمده بود، انگلیسها به وسیله بولارد وزیر مختار خودشان در تهران، چکی به مقبل ۴ میلیون پوند تسلیم ایران کردند و در آن جلسه که بولارد نخستوزیر وقت را ملاقات کرده بود، گفته بود که ما تلافی این سانتاژ را خواهیم کرد... (صفایی، ابراهیم، رضاشاه کبیر، تهران: وزارت فرهنگ و هنر، ۱۳۵۴ ش، ص ۳۴۷)
۴-استوارت، ریچارد، در آخرین روزهای رضاشاه، مترجم: عبدالرضا هوشنگ مهدوی- کاوه بیات، تهران: معین، ۱۳۷۰ ش، ص ۶۹،
۵-طلوعی، محمود، پدر و پسر، تهران: علم، ۱۳۷۲ ش، ص ۳۷۷،
۶-مستر بولارد در مجلس انگلستان میگوید: آلمانها سه دسته بودند در ایران، یک دستهشان فنی بودند و یک دسته مأموران سفارت و یک دسته هم سیاح. به عقیده بنده احصاییهای که میدهد، کاملاً صحیح است. تمام صورت آلمانیها، در دست ما بود و همهشان تحت مراقبت بودند، تماماً از ۷۴۰ نفر تجاوز نمیکردند... صفایی، ابراهیم، رضاشاه کبیر، تهران: وزارت فرهنگ و هنر، ۱۳۵۴ ش، ص ۲۸۱)
۷-صفایی، ابراهیم، رضاشاه کبیر، تهران: وزارت فرهنگ و هنر، ۱۳۵۴ ش، ص ۳۴۷،
۸-استوارت، ریچارد در آخرین روزهای رضاشاه، مترجم: عبدالرضا هوشنگ مهدوی-کاوه بیات، تهران: معین، ۱۳۷۰ ش، ص ۱۰۳،
۹-همان، ص ۱۰۷،
۱۰-زرگر، علیاصغر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دوره رضا شاه، ترجمه: کاوه بیات، تهران: پروین-معین، ۱۳۷۲ ش، ص ۴۳۳،
۱۱-استوارت، ریچارد، در آخرین روزهای رضاشاه، مترجم: عبدالرضا هوشنگ مهدوی-کاوه بیات، تهران: معین، ۱۳۷۰ ش، همان ص ۱۰۳،
۱۲-همان، ص ۱۲۵،
۱۳-طلوعی، محمود، از تزار تا شاه، تهران:علم، ۱۳۸۸ ش، ص ۲۵۱،
۱۴-رودگرکیا، ایرج، ایران از کودتای سوم اسفند ۹۹ تا سقوط رضاشاه، تهران: پردیس دانش، ۱۳۹۳ ش، ص ۶۵۸،
۱۵-زرگر، علیاصغر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دوره رضاشاه، ترجمه: کاوه بیات، تهران: پروین-معین، ۱۳۷۲ ش، ص ۴۳۳،
۱۶- هوشنگ مهدوی، عبدالرضا، انقلاب ایران به روایت رادیو بیبیسی، ص ۸۸
منبع: روزنامه جوان
انتهای پیام/