به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، آنچه پیش روی دارید، اشارات پراکنده برخی عناصر سیاسی و نظامی داخلی و خارجی در باب رویداد اشغال ایران و خلع رضاخان از سلطنت است که مجموع آنها، میتواند شمایی از این واقعه تاریخی را ترسیم کند. امید آنکه تایخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
مردمی که پا به فرار گذاشتند و به سوی خانههای خود روان شدند!
مردم ایران پیش از اشغال کشور توسط متفقین، بمباران را تجربه نکرده بودند. هم از این روی مشاهده مناظر این رویداد، برای ایشان شگفت مینمود! داود موید امینی از روزنامهنگاران آن دوره، در یادداشتی شرایط اهالی تهران در آن روزها را اینگونه توصیف کرده است: «ساعت ۸ بعدازظهر بود. صدای پایین آمدن درهای آهنی مغازهها در طول خیابان شاه (جمهوری اسلامی)، از دور و نزدیک به گوش میرسید. همه با شتاب و عجله، پیاده یا با درشکه، خیابانها و گذرگاههای عمومی را ترک میگفتند. از همین روز اول، تهیه مواد غذایی و خواربار، مخصوصاً نان، یکی از بزرگترین گرفتاریهای ساکنان شهر تهران شده بود. نه تنها از نظر کمی خواربار و ابتلا به خطر قحطی، خود را در خطر میدیدند، بلکه از نظر بمباران هوایی نیز سخت آشفته و حملات احتمالی شبانه بمبافکنها، آنها را نگران ساخته بود. حق داشتند، زیرا در جریان ۲۰ سال تمام که همه کشورهای بزرگ و دنیای متمدن، برای رهایی از آسیبهای بمباران تحت آموزش دقیقی قرار میگرفتند، در کشور شاهنشاهی سخن از تعالی و ترقی در میان بود. شب چهارم شهریور، هنگامی که تهران در ظلمت فرو رفت و هواپیمایی در ضلع جنوبی آن شروع به پرواز کرد، خوف مردم را فراگرفت، پا به فرار گذاشته به سوی خانههای خود روان شدند....»
بیشتربخوانید
رضاخان: قشون من عالیترین قشونی است که امروز در دنیا میتوان نشان داد!
مقایسه تصورات رضاخان درباره ارتش خودساختهاش، با آنچه در شهریور ۱۳۲۰ روی داد، نمایانگر انگاشتههای غریب و درخور تأمل او، درباره نیروهای نظامی خویش است. احمد امیراحمدی از اُمرای ارتش پهلوی اول در این باره مینویسد: «در اوایل مرداد ۱۳۲۰، مانوری در تپههای ازگل داده شد. برای شاه، چادر مخصوصی افراشته بودند. امرای لشکر نیز افتخار حضور شاه را داشتند. شاه غرق مسرت بود و هر آن با تلفنگرام، عملیات قسمتی را مخابره میکردند، میخواند و قاه قاه میخندید! یک تلفنگرام از گروهان اول دانشکده افسری رسید، شاه بینهایت خوشحال شد و پس از خواندن، تلفنگرام را به من -که نزدیکش بودم- دادند که بخوانم... شاه میگفت: قشون من عالیترین قشونی است که امروز در دنیا میتوان نشان داد!... و، اما یک ماه بعد، در اعلامیه شماره یک ستاد ارتش در سوم شهریور ۱۳۲۰ چنین آمده بود: ساعت ۴ روز سوم شهریورماه، ارتش شوروی در شمال و ارتش انگلیس در باختر و جنوب باختری، مرزهای کشور را مورد تجاوز و تعرض قرار دادهاند. شهرهای تبریز، اردبیل، رضاییه، خوی، اهر، میاندواب، ماکو، مهاباد، بناب، رشت، حسن کیاده، میانه، اهواز و بندر پهلوی، مورد بمباران هوایی واقع، تلفات وارده نسبت به مردم غیرنظامی زیاد و نسبت به نظامیان، با وجودی که سربازخانهها را بمباران میکنند، معذلک تلفات نسبتاً کم بوده است!....»
این ارتش، فقط پنج دقیقه میتواند مقاومت کند!
ابوالحسن عمیدینوری، فعال سیاسی و روزنامهنگار دوره پهلویها در بخشی از یادداشتهای خویش، اذعان دارد که در دوره سلطنت رضاخان، برخی مستشاران نظامی خارجی، تصورات او درباره ارتش خویش را باطل قلمداد میکرده و حتی این نکته را به خود وی نیز گفته بودند: «در یکی از روزهایی که شاه [رضاشاه]از ارتش سان دیده بود و نظم صفوف دوره بزم این ارتش نمایشی او را چنان به وجد آورده بود از آن شخص که گویا نامش ژنرال ریگان [یکی از مستشاران نظامی فرانسوی ارتش]بود پرسیده بود به عقیده شما این ارتش در صورتی که با ارتش مهاجمی مثلاً روسیه شوروی به جنگ بیافتد قدرت جنگی آن را چگونه به حساب میآورید؟ آن مرد گفته بود: فقط پنج دقیقه میتواند مقاومت نماید! شاه از این حرف بسیار ناراحت شد و به او بیاعتنایی کرد. بعد هم به خدمت نظامیاش خاتمه داد....»
هم او در یادداشتی دیگر خبر میدهد که بسا تجهیزات نظامی که توسط رضاخان تهیه و انبار شده بود، نهایتاً در اختیار ارتش روس و انگلیس قرار گرفت: «وسایل نظامی موجود در ایران در چنین اوضاعی [پس از سوم شهریور ١٣٢٠]، به درد انگلیس و روس میخورد، چنانکه در مناطق اشغالی روسها که شمال ایران بود، روسها تا توانستند وسایل نظامی و حمل و نقل ایران را به خارج از ایران، یعنی به کشور خود بردند! حتی کامیونهای مردم را هم آنچه دستشان رسید به ترکستانِ روسیه که جای امنی بود بردند، همچنان که در جنوب نیز انگلیسیها، حتی کشتیهای چندی که نیروی دریایی ایرانی به نام ببر، پلنگ و... داشتند، به سوی هندوستان و نیروی جنگی خود بردند تا از آنها استفاده کنند! خلاصه آنکه رضاشاه دید آن همه ادعاها و غرور و تکبرهایی که برای این ارتش ظفرنمون! از خود نشان داده بود، ظرف چند ساعت به شکست منجر گردیده و ظرف یکی دو روز از هم پاشید و آنچه اسلحه و وسایل هم در مدت ۱۴ سال تهیه نموده بود، در روزی که باید از آن استفاده شود، به دست انگلیس و روس افتاد....»
در خیابانهای تهران، قریب ۲۰هزار سرباز لخت و برهنه و گرسنه، آواره شدند!
محسن فروغی، فرزند محمدعلی فروغی از همیاران دیرین رضاخان است. او وضعیت سربازان مرخص شده از پادگانها را در خیابانهای پایتخت، چنین بازنمایانده است: «در خیابانهای تهران قریب ۲۰هزار سرباز لخت و برهنه و گرسنه آواره شدند و به این ترتیب شیرازه کارهای کشور به کلی به هم ریخت. بیم اینکه سربازان مبادرت به چپاول و قتل و غارت نمایند زیاد بود. در همان روز بقیه سربازان که برای نگهبانی انتخاب شده و در پادگانها باقی مانده بودند فرار را برقرار ترجیح داده سربازخانهها را ترک میکنند و عدهای از گروهبانها و استوارهای قالتاق از این اوضاع استفاده نموده و به غارت انبارهای خواربار و ملبوس میپردازند، بهطوری که در پایان روز هشتم از ارتش صدهزارنفری آن روز جز نام و نشانی باقی نمیماند....»
برخی از سربازان مرخص شده، لُخت بودند!
فریدون سنجر از سران نظامی پهلوی دوم نیز درباره شرایط نظامیان رها شده، اینگونه نوشته است: «منظره مشمئزکننده و اسفناکی ایجاد شده بود. لباسهای فرم سربازان را گرفته و آنها را فقط با یک دست لباس زیر، راهی دهات خود کرده بودند؛ بهطوریکه اگر کسی از خیابانهای تهران یا جادههای خروجی اطراف میگذشت، به ستونهای طویلی از سربازان برمیخورد که پای پیاده، با یک شورت و یک پیراهن زیر (بعضاً لخت) به طرف روستاها و شهرستانهای زادگاه خود در حرکتند...»
در سربازخانهای که ۸هزار سرباز وجود داشت، اکنون کسی مشاهده نمیشود!
سرتیپ حیدرقلی بیگلری، فرمانده یکی از هنگهای ارتش، از فضای یکی از پادگانها پس از ترخیص سربازان، تصویری از این قرار ارائه کرده است: «همه رفتند! سکوت مطلق همه جا را فرا گرفت. در سربازخانهای که قریب به ۸هزار سرباز وجود داشت، اکنون کسی مشاهده نمیشود. از افسران سایر هنگها، حتی یک نفر هم دیده نمیشود. شایع بود فرمانده لشکر هم از شهر خارج شده. من با ۱۰ نفر از افسران در هنگ باقی مانده، یکی از فرشهای هنگ را در گوشهای پهن کرده، همه با حالت رقتآمیز و چشمان اشکآلود در دریای فکر فرو رفته بودیم.»
بالاخره همه سربازان همراهم فرار کردند!
قهرمان میرزا سالور نیز در جریان ترخیص نظامیان به این فرجام رسیده است: «ما ۵۲ نفر بودیم، با یک ستواندوم. این افسر جوان، ما را با نظم و اسلحه و آنچه داشتیم، در کمال نظم و امنیت، به کرمانشاهان رسانید. هرجا رسیدیم به زور اسلحه و هدایت ستوان خود، همه چیز گرفتیم حتی قند و چای. در یک ده هم ما را محاصره کردند. چندین روز مقاومت کردیم. بالأخره آنها فرار کردند!....»
رضاخان پس از ورود متفقین، ضعیف و ناتوان شد
دکتر سیف پور فاطمی از شاهدان تاریخ معاصر ایران از شرایط رضاخان پس از تجاوز نیروهای اشغالگر به این شرح خبر داده است: «در آغاز جنگ جهانی دوم دولت ایران اعلام بیطرفی کرد و رضاشاه و حکومت ایران میل داشت که بیطرف بماند، ولی متأسفانه در روز سوم شهریور، بدون اطلاع و یک مرتبه ساعت ۴ صبح، قشون روس و ارتش انگلستان وارد ایران شدند. در آن موقع رضاشاه که در اوج قدرت بود، یکمرتبه از خود ضعف و ناتوانی نشان داد، بهطوری که سهمرتبه خیال داشت از تهران فرار بکند تا بالاخره ۲۵ شهریور فروغی به او پیشنهاد کرد استعفا بدهد....»
رضاخان امید داشت که آلمانها در جنگ پیروز شوند!
انگاره امید رضاخان به پیروزی هیتلر در جنگ جهانی دوم در میان اهالی سیاست و تاریخ حامیانی دارد که ابوالحسن عمیدی نوری در زمره آنهاست: «او [رضاشاه]کسی بود که ۱۸ سال از موقع وزارت جنگ و ریاست وزراییاش تا سوم شهریور ١٣٢۰، شب و روز در تلاش جمعآوری این املاک و اموال و نقدینه بود و امید و آرزو داشت که آلمانها فاتح جنگ شده، او از اقامتگاه جدیدش به ایران برگشته، دو مرتبه بر مسند قدرت شخصی نشیند! حال میبیند سلطنت را که فعلاً از دست داده است، حالا باید آنچه ملک در ایران و پول در بانکها دارد، آن را هم با امضای اجباری یک سند، از دست بدهد. این بزرگترین عذابی بود که کشید!....»
شاگرد خیاطی که تاج پادشاهی بر سر گذاشته بود، هفته گذشته از ایران رفت!
پس از اخراج رضاخان از ایران، بازار داوریها درباره وی داغ شد! روزنامه نیویورکتایمز پس از این رویداد و در بخش خبرهای داغ هفته خویش نوشت: «در یکی از روزهای آوریل ۱۵ سال پیش، یک سرباز بیسواد که روزی شاگرد خیاط بود، تاج داریوش را به سر گذاشت و در تهران بر تخت طاووس نشست. او عنوان رضاشاه پهلوی را بر خود نهاد. بر اساس گزارشها، هفته گذشته، بنیانگذار سلسله پهلوی در ایران، سوار بر کشتی پُستی رهسپار تبعید در امریکای جنوبی شد... رضاشاه در طول دوره حکومتش که به ظلم و ستم مشهور بود، به بزرگترین ملاک و کارخانهدار ایران تبدیل شد....»
حرص و طمع رضاخان هم هیچ حد و مرزی نداشت!
هارولد ماینور دبیر سفارت امریکا در ایران درباره عملکرد رضاخان در دوران پادشاهی، گزارشی ۷۰ صفحهای برای این سفارتخانه تهیه کرده که در بخش «نوسازی عصر رضاشاه» اینگونه آمده است: «او میخواست ایران را یکشبه مدرن کند و، چون هیچ آگاهی و اطلاعی از چگونگی رسیدن به این هدف نداشت، اقداماتش اغلب شتابزده و سطحی بود. اگرچه هدف او نوسازی ایران بود، اما چنان به خارجیها بیاعتماد بود که هرگونه ارتباط خود و شهروندانش را با خارجیها قطع کرد. بیتابی و بیتحملی او در برابر انتقاد، چشم او را به روی حقایق و وضعیت واقعی مردم بست و مشاورانی که یا بیکفایت بودند یا از ترس حقیقت را به او نمیگفتند، او را احاطه کردند. حرص و طمع او هم هیچ حد و مرزی نداشت و او بهتدریج بخش عظیمی از املاک و صنایع کشور را صاحب شد. پس از کنارگیری وی، رسماً فاش شد که سپردههای بانکی او در ایران به میزان ۶۸۰ میلیون ریال میرسد!...»
رضاخان از طریق مدرس به ویژگیهای روحانیت پی بُرد!
امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی نیز در عداد چهرههایی هستند که دو سال پس از خلع رضاخان، دیدگاههای خویش را درباره او در کتاب کشفالاسرار قلمی کردهاند. ایشان علل مخالفت قزاق با روحانیت را به قرار ذیل تحلیل میکنند: «در این ۲۰ سال که به درست دوره اختناق ایران و دین به شمار میرفت، همه دیدید و دیدیم که بالاتر هدف رضاخان، علما بودند و آنقدر که او با آنها بد بود، با دیگران نبود،، چون میدانست اگر گلوی اینها را به سختی فشار ندهد و زبان آنها را در هر گوشه با زور سرنیزه نبندد، تنها کسی که با مقاصد مسموم او طرفیت کند و با رویههایی که میخواست برخلاف نفع مملکت و صلاح دین اتخاذ کند، مخالفت نماید، آنها هستند. زمامداران آن روز یا نوکرهای خاص او بودند و با مقاصد او همراه بودند یا ضعیفالنفس و ترسو بودند و با یک هو از میدان در میرفتند. او با مرحوم مدرس، روزگاری گذراند و تماس خصوصی داشت و فهمید که با هیچ چیز نمیتوان او را قانع کرد، نه با تطمیع و نه با تهدید و نه با قوّه منطق، از او حال علمای دیگر را سنجید و تکلیف خود را برای اجرا کردن نقشههای اربابهای خود، فهمید....»
رضاخان تنها در بانک انگلیس ۵۰۰ میلیون دلار پول داشت!
محمدقلی مجد، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در خلال تحقیقات خود درباره شهریور ۲۰، به نکاتی مهم میرسد. او در تبیین یکی از این موارد میگوید: «من ابتدا در سال ١٩٩٩، به نارا [مرکز اسناد ملی ایالات متحده امریکا]مراجعه کردم. در آن زمان مشغول کار روی کـتاب دیگـرم، درباره تقسیم اراضی ایران در ماجرای موسوم به انقلاب سفید بودم. در آن زمان به خاطرات و دستنوشتههای پدرم، درباره حوادث جنگ جهانی دوم مراجعه میکردم و تصمیم گرفتم که اگر در مورد مسائلی که پدرم مطرح کرده، اطلاعات و اسنادی پیدا شد، آنها را ضبط کنم. در جعبههایی که در آن روز برایم آوردند، چند گزارش درباره وضع ایران در اواخر حکومت رضـاشاه وجـود داشت. ایـن گـزارشها سـرزمینی را توصیف میکرد که ۲۰ سال غارت شده، با وحشیگری سرکوب شده و به شدت آسیب دیده بود. فقر، ستم، قتل در زندان، سانسور و جالبتر از همه کمبود مـواد غذایی، در این کشور بیداد میکرد. این وضع خیلی متفاوت بود، با آنچه که ما در کتابها درباره رضاشاه به عنوان بنیانگذار ایران مدرن خوانده بودیم....»
ثروت رضاخان در بانکهای انگلستان نیز از جمله موارد مورد توجه مجد است: «رضاشاه حدود ۵۰۰ میلیون دلار، در بانکهای خارج پول داشته است که به مبلغ امروز، چیزی در حدود ۲۰ میلیارد تا ۲۵ میلیارد دلار است. پول و ثروت رضاشاه، در بانکهای لندن سپرده شده بود. این ثروت عظیم را دولت بریتانیا توقیف کرد و هیچگاه نیز معلوم نشد که بر سر آن چه آمد و دولت بریتانیا نیز قصد ندارد، درباره این راز روشنگری کند. نیویورکتایمز در تاریخ ۲۱ سپتامبر ۱۹۴۱ م در گزارشی میآورد: در حالی که دولت ایران تحقیق درباره ثروت شاه مستعفی را شروع کرده است، او در محل اقامتش در اصفهان در حبس خانگی است. سفارت بریتانیا میگوید که یک جناح جمهوریخواه در مجلس ایران، خواستار محاکمه شاه سابق شده است....»
گفتم: آقا بفرمایید وزرا بیایند در مجلس، گفتند وزرا به مجلس کاری ندارند!
سیدیعقوب انوار از نمایندگان وقت مجلس شورای ملی در زمره کسانی است که پس از خلع رضاخان، زبان به انتقاد او گشود. وی در سخنان خود در جلسه علنی مجلس گفت: «امیدوارم تمام خرابیهای سابق ما ترمیم شود. مثلاً من میگویم: سؤال دارم، یا استیضاح دارم از فلان وزیر، فوری آن وزیر حاضر شود. روزنامههای ما، مثل مرغ منقارچیده در قفس آهنین نباشند. تا کی باید ملت ایران صدا نداشته باشد که بگوید: آقا ظلم، خانه مرا خراب کرده است. بعد از این، بنده و جنابعالی آقای دشتی، امیدواریم که کارها تحت نظر خود ما، یعنی مجلس شورای ملی بیاید و بعد از این هم، باید برای سعادت مملکت کار کنیم و وزرا هم باید بعد از این، راه مجلس را گم نکنند... بنده یک روز در جایی گفتم: آقا بفرمایید وزرا بیایند در مجلس، گفتند وزرا به مجلس کاری ندارند!....»
پهلوی آخر بساط خویشتن برچید و رفت!
شعر خواندنی قهرمان میرزا سالور در ۲۷ شهریور ۱۳۲۰ در باب فرار رضاخان، واپسین نکته این مجموعه اشارات است:
پهلوی آخر بساط خویشتن برچید و رفت
همچو مار از بیم سرکوبی به هم پیچید و رفت
جان و مال و عرض و ناموس و شرف از ما ربود
۲۰ سال این ملت بیچاره را دوشید و رفت
بس قبا بر قامت افراد این ملت برید
عاقبت خود جامه ذلت به تن پوشید و رفت
آن کسانی را که یار خویشتن پرورده بود
گاه رفتن از همانها فحشها بشنید و رفت
ناله و فریاد مردم بود از جورش بلند
خود زظلم دیگران دیدی چسان نالید و رفت
شاه ما همچون نهنگی بود در دریای حرص
ملک و مال و نقد را یک سر همی بلعید و رفت
صدهزاران مرد و زن بیخانه و آواره ساخت
اندر آخر خویشتن بیخانمان گردید و رفت
ملک و ملت، دین و آیین جمله را برباد داد
پس اساس شرع و قانون را به هم پاشید و رفت...
همنو بنویسید خلع میرپنج